همیشه بذارین مردها خیال کنن خیلی مَردن. حتی وقتی قد قاطرم مردونگی سرشون نمیشه. وقتی میآن خونه، جلوی در واساده باشین. چشمهاتون بخنده، حتی اگه تا وقت اومدنش یهریز گریه کرده باشین. یه جوری نفس بکشین که انگار با اومدن اون، هوای خونه تازه شده؛ حتی اگه از بوی عرقش عُقتون میگیره.
مرد اول: اما اگه اعتراف کرده باشیم یعنی به خاطر قتل یه زن اعداممون میکنن؟!
مرد دوم: اَاَاَاَه تو هم که هی میگی اعدام اعدام.
مرد سوم: آره اعداممون میکنن.
مرد دوم: اما آخه چرا؟
مرد سوم: چون قاضی گفته.
مرد اول: اما آخه سه نفرو به خاطر یه نفر؟!
مرد دوم: راست میگه این بیعدالتیه!!
گوشهاى دور نشستهام، دور از ديگران، دور از خودم، در فكر آن خوابم كه از من گذشت، خوابى از ميان خوابى ديگر؛ تو زندهاى؟ كى اتفاق افتاد؟ حافظهام در برابر اين تهديد يارى مىكند؟ آيا سوسن گذشتهها مىتواند اين شمشير مرصع به موشك را بشكند؟ و چرا او… چرا او؟ چرا بايد از ترانهٔ ترانهها سوسن برويد، كه همو خورشيد و ماه را پشت ديوارهاى اريحا نگه داشته تا گاه كشتار طولانىتر شود؟
حافظهای برای فراموشی: بیروت، اوت، 1982» اثر محمود درویش، آمیزشی از نثر و شعر است که در مورد تراژدی جنگ و انعطافپذیری روح انسان تأمل کند. این کتاب که در طول جنگ داخلی لبنان و تهاجم اسرائیل به لبنان در سال 1982 نوشته شده است، احساسات و تجربیات شدید زندگی در یک محاصره طولانی را به تصویر میکشد.
محمود درویش، یکی از مشهورترین شاعران جهان عرب، از پسزمینه بمباران بیروت توسط اسرائیل برای کشف مضامین حافظه، هویت و مقاومت در اشعار خود استفاده میکند. بخش اعظمی از این کتاب در 6 آگوست 1982 نوشته می شود، تاریخی که با روز حملۀ اتمی آمریکا به هیروشیما یکی است و لایهای عمیق از طنین تاریخی جنگ را به روایت میافزاید. او ویرانی بیروت در محاصره اسرائیل را به وضوح توصیف میکند. صدای جتهای جنگی، تخریب ساختمانها و حضور دائمی مرگ، فضای دلخراشی را ایجاد میکند. درویش با نوشتار منظوم خود عوارض جسمی و روانی جنگ را بر ساکنان شهر را به تصویر کشیده است.
عنوان متناقض کتاب، «حافظهای برای فراموشی»، منعکسکننده موضوع اصلی کتاب است: مبارزه بین به خاطر سپردن و فراموش کردن. محمود درویش با تناقض بین نیاز به یادآوری جنایات جنگی و آرزوی فراموش کردن آن دردها دست و پنجه نرم میکند. این بحث در بافت وسیعتر تاریخ فلسطین و لبنان نیز معنا پیدا میکند، جایی که حافظه جمعی نقش مهمی در هویت و حفظ مقاومت دارد. به عنوان یک شاعر فلسطینی که در تبعید زندگی میکند، تأملات محمود درویش درباره «هویت» عمیقا شخصی و درونی است.
او به این میپردازد که آواره بودن به چه معناست و چگونه تبعید باعث شکلگیری احساس متفاوتی در فرد از خودش میشود. او از تعلق خاطر و اشتیاق برای وطنی سخن میگوید که دائما در معرض تهدید است. وی به نقش نویسنده در زمان جنگ میاندیشد و محدودیت کلمات را در مواجهه با خشونت و تخریب جنگ را زیر سوال میبرد. محمود درویش در این کتاب، مسئولیت نویسنده برای شهادت دادن در برابر تاریخ و مقاومت از طریق عمل نوشتن را برجسته میکند.
حافظهای برای فراموشی (اوت، بیروت، ۱۹۸۲) - انتشارات نی
رمانى كه قهرمانش مسئلهدار است در ميانه ايدئولوژى و اتوپيا معلق مىماند و، در واقع، تركيبى است از عامليت فردى نويسنده و ساختار اجتماعى جهان. اين ساختار اجتماعى جلوهاى متنى دارد اما در تركيب با فرديت مجال بروز مىيابد. حركت و ديدگاه راوى و شخصيت در پىرنگ، همراه با چشمانداز انواع نويسندگان و خوانندگان در گسترهٔ ايدئولوژى (همراستا با وضع موجود) و اتوپيا (ناهمراستا با وضع موجود)، قالب رمانى را برمىسازد.
خوانش دو رمان چشمهايش و دختر رعيت، كه هر دو در يک سال و به دست نويسندگانى با ديدگاههاى سياسى نسبتاً مشابه نوشته شدهاند، آزمونى براى نظرورزى دربارهٔ شكل رمان است و بدين منظور درونمايههاى اجتماعى، سياسى، فرهنگى و اقتصادى آنها در قالبهاى متكثرى از روايتشناسى، جامعهشناسى و شكل خاصى از نظریهٔ دريافت مطالعه مىشود.
قدمهای مامان بزرگتر بود و تندتر. من جا ماندم. مامان مرا میکشید. صدایی مثل یاهوووو آرام و ممتد پخش میشد. من ایستادم. مامان دستم را کشید. من نرفتم. باز کشید، آرام گفت «بیا»، یک طوری که فقط من بشنوم، اما من بلند گفتم: «گیر کردم.» پیراهنم به میخ روی دیوار گیر کرده بود… ولی مامان باز آرام گفت: «بیا.» انگار میخی نیست، انگار این روزهایی که زندگی میکنیم زندگی نیست، انگار زندگی جای دیگری است و ما منتظریم نوبت زندگی کردنمان بشود. خودم را کشیدم، میخ پیراهنم را شکافت و ما باز چرخیدیم. دور بابا که مُرده بود چرخیدیم.
چیزی باشی تام و تمام: اینهایند سخنان درخور اعتنا!
بودن که بازیگر باشی. یا دست به قلم ببری؟ یا سخن برانی
و دل مردم را بشورانی؟ این یا آن؟ آخ که خر ما از کُرگی دُم نداشت!
کدامیک؟ پس سرانجام این هملت چه باید شود؟
به چه نائل خواهم گشت، چه چیز را به سرانجام خواهم رساند؟
کاش کَسَکی بودم، چیزکی! ــ آری، اما چه؟
مسئله این است!
(از صفحهٔ ۱۷۳ کتاب)
«حکایات من درآوردی» کتابی نوشته کارل چاپک نویسنده و نمایشنامهنویس اهل کشور چک است. این اثر در دسته ادبیات داستانی فانتزی و کمدی قرار میگیرد. «حکایات من درآوردی» مجموعهای از داستانهای کوتاهی است که به شیوههای غیرمنتظرهای به رویدادها و شخصیتهای بزرگ تاریخ، اسطورهها و ادبیات میپردازند. نویسنده با روایت داستان های این کتاب دیدگاهها را درباره مفاهیم اساسی مانند عدالت، پیشرفت، خرد، باور و میهنپرستی زیر سوال میبرد.
در مجموعه «حکایات من درآوردی» 29 داستان کوتاه به چاپ رسیده که قصههای طنز و فانتزی را در طول تاریخ روایت میکنند. بعضی داستانهای این مجموعه به ماقبل تاریخ و انسانهای اولیه مربوط میشوند. در یکی از روایتهایی که پیش از تاریخ را توصیف میکند، غارنشینان پیر از تغییرات جامعهای که در آن زندگی میکنند شکایت دارند. داستانهای کارل چاپک فقط به پیش از تاریخ مربوط نمیشوند و در دورهها و کشورهای مختلفی روایت میشوند؛ از سربازان رومی و فلاسفه یونانی بگیر تا دوره حکومت ناپلئون و داستانهایی از حوادثی که در کتاب مقدس رخ دادهاند. البته نویسنده فقط ماجراهای تاریخی را دستمایه نگارش داستانهای خود قرار نداده است، در این مجموعه چاپک حتی از نمایشنامههای «هملت» و «رومئو و ژولیت» که ویلیام شکسپیر آنها را نوشته برای شکلگیری روایتهای کمدی خود استفاده کرده است. بسیاری از روایتهایی که در «حکایات من درآوردی» چاپ شده براساس داستانهای کتاب مقدس نوشته شدهاند. یکی از داستانهایی که بن مایه آن از انجیل گرفته شده درباره مردی نانواست که از معجزههایی که باعث شده تا قیمت نان کاهش یابد شکایت میکند.
نویسنده در داستانهای این مجموعه در پی آن است تا با مطرح کردن روایتهای طنزآمیز موضوعات اخلاقی را به چالش بکشد.
جهان نمایش مجموعهای است از متنهایی که برای صحنهی نمایش یا دربارهی آن نوشته شدهاند. انواع نمایشنامه، چه برای اجرا و چه صرفاً برای خوانده شدن، از جمله نمایشنامههایی با اقتباس از آثار ادبی یا سینمایی، و نیز متنهای نظری در حوزهی درام و نقد آثار نمایشی، در این مجموعه جای میگیرند.
● عزیز دلم، تو صبح و ظهر و شب به او عشق ورزیدهای. حرف که میزد، دوستش داشتی؛ ساکت میماند، دوستش داشتی؛ راه میرفت، دوستش داشتی؛ غذا میخورد، دوستش داشتی؛ میخوابید، باز دوستش داشتی. آدم نمیداند از دست این دوست داشتن تو به کجا پناه ببرد.