اساطیر هند (درسگفتارها)
اين کتاب از مجموعهي درسگفتارهاي مولف درباب اساطير ايران و جهان است. هند سرزمين شگفتيها است، سرشار از افسانه و اسطوره، اقوام گوناگون، زبانهاي مختلف، و دينهاي بيشمار. دنياي اساطير هند، دنيايي رازآلود و آکنده از خواب و خيال از يک سو، و درونکاوي عميق و نگرش فلسفي پيچيده به جهان از سوي ديگر است. نوعي حضور توأمان اوجهاي انديشه و خيال که همزمان خواننده را مجذوب ميکند و به تأمل واميدارد. در اساطير هند جهان خلق ميشود، براي مدتي برقرار ميماند و سپس ويران ميشود تا بار ديگر پس از وقفهاي کوتاه آغاز شود. خدايان هندي، خداياني بازيگوشاند که هدفشان از آفرينش صرفا سرگرمي، تفريح، لذت بردن، بازي، وگريز از تنهايي است. در اساطير هند جهان با شکفتن يک نيلوفر در ناف يک خدا و پلک زدن خدايي ديگر آغاز ميشود، و در رقص توفندهي خدايي ديگر به پايان ميرسد.
تاریخ فشرده آلمان
«جيمز هاؤز خيلي خوب خواننده را راهنمايي ميکند... و با آوردن مثالهاي امروزي نشان ميدهد تاريخ آلمان، از گذشتههاي دور تا همين اواخر، باعث شده اين کشور، اگر نگوييم بازيگر کليدي، دستکم بايد بگوييم يکي از بازيگران کليدي رهبري جهان باشد». نشريهي بوکليست
مؤلف در اين تاريخ فشردهي درخشاني که توجه صدها هزار خواننده را به خود جلب کرده مينويسد «مطالعهي گذشته سودي ندارد مگر آن که به روشن شدن امروز کمک کند».
جيمز هاؤز (1960) زبان و ادبيات آلماني را در دانشگاههاي آکسفورد و کالج دانشگاهي لندن خوانده، و بعد در دانشگاههاي مينوث، شفيلد و سوانزي زبان آلماني تدريس کرده است. او در سال 2015 نامزد جايزهي کتابهاي سياسي سال شد.
چشمهایش و ملکوت
کتاب چشمهایش و ملکوت نوشته جعفر مدرس صادقی توسط انتشارات مرکز با موضوع ادبیات، ادبیات داستانی، رمان، داستان های فارسی به چاپ رسیده است.
بخشی از متن کتاب
«بهرام صادقی نه اهل سیاست بود و نه هیچ سر و کاری با هیچ محفل و دار و دستهای داشت. حتا کافه هم نمیرفت. قهوهخانه میرفت و به جاهای پرت و پلا. اما دوستان دلسوز و روشنفکری که در کمین او بودند او را پیدا کردند و به کافهها بردند و به جلسههای ادبی و شعرخوانی و داستانخوانی کشاندند. هرچند این تلاشها به جایی نرسید و اگر هم به جایی رسید، دوام چندانی پیدا نکرد. حتا وقتی که دوستان تصمیم گرفتند داستانهای پراکندهای را که در مجلّههای سخن و فردوسی و صدف و کتاب هفته چاپ کرده بود جمع و جور کنند و یک مجموعهٔ آبرومندی برای او ترتیب بدهند، خودِ او در دسترس نبود و در گرداوری و ویرایش متن داستانهایی که داشت چاپ میشد هیچ نظارت و مُراقبتی نکرد و هیچ نقشی نداشت.
سالها پیش از انتشار این مجموعهٔ آبرومند و یکی دو ماه پیش از آن که دستنوشتهٔ «ملکوت» را به دست چاپ بدهد، در نامهای به ابوالحسن نجفی مینویسد «به دنیای ذهنی خودم پناه بردهام» و از احساسی حرف میزند که از کودکی با او بوده است و این اواخر در وجودش به شدّت قوّت گرفته است. میگوید «از همان اوایل بچگی گاهی حس میکردم مثل این که روی زمین نیستم، یعنی به فاصلهٔ چند سانتیمتر از خاک قدم برمیدارم...» و تعریف میکند که یک روز آفتابی که با خانواده رفته است باغ و دسته جمعی نشستهاند روی ایوانی که جوی آبی از کنارش میگذرد، ناگهان احساس میکند که سرش داغ شده و خودش را میبیند که سبک شده و از روی قالی بلند میشود و به هوا میرود. «همه چیز وضوح خودش را از دست داد و مه عجیب و غریبی سراسر باغ و گُلها و ایوان را گرفت و همه چیز حاشیهدار شد و من احساس کردم که وجودم از خودم مثل این که جدا شد و دیگر در دنیای پدر و مادرم و بچهها و باغ نیستم، مثل این که به جای دیگری رفتهام... بعداً به من گفتند که تکانم داده بودند و من فوراً خوب شدم.»
اما او هرگز خوب نشد. این واقعه هر چند سالی یک بار تکرار میشد و تا بزرگسالی و تا زمانی که این نامه را مینوشت و تا سالها بعد ادامه پیدا کرد. به قول خودش، احساس «بیگانگی» به «همه چیز» و تنهایی: «تنهای تنهایم. دیگر همهشان را شناختهام... ولشان کن!» عین همین واقعه را در «ملکوت» از زبان «م. ل.» روایت کرده است: «دوازده سال داشتم و با خانوادهام به باغ رفته بودیم. آن روز که در ایوان باغ نشستیم و من با گلهای سرخ باغچهٔ جلو ایوان بازی میکردم. جوی آب از کنار باغچه میگذشت و پونههای خودرو عطر خود را با نسیم تا دوردست میفرستادند، بچهها پشت سرم به جست و خیز و بازی مشغول بودند و من باز هم از آنها کناره گرفته بودم. چیزی بود که مثل همیشه مرا بسوی انزوا و تنهایی میکشاند. ناگهان مادرم از قفا صدایم زد و در همین وقت بود که غنچهای در انگشتانم له شد. دستم از تیغ خار آتش گرفت و من فریاد زدم میسوزد.... همه چیز زرد شد و پردهای نگاهم را کدر کرد و مثل اینکه کمی از زمین بلند شدم. سرم گیج رفت و گرمای کشندهای در سراسر بدنم لول خورد...»
دکتر حاتم «ملکوت» هم که به دوست و دشمن و آشنا و بیگانه آمپول مرگ تزریق میکند، سرش پیر است و تنش جوان و میان مرگ و زندگی در نوسان است. میگوید «یک گوشهٔ بدنم مرا به زندگی میخواند و گوشهٔ دیگری به مرگ...» و میگوید «درد من این است. نمیدانم آسمان را قبول کنم یا زمین را... هر کدام برایم جاذبهٔ بخصوصی دارند...» احساس «انزوا» و «تنهایی» دوران کودکی به اندیشهٔ «مرگ» و «نیستی» در جوانی مُنجر شد. از همان سالهای آخر دبیرستان فکر خودکُشی در میان دوستان و همشاگردیها قوّت گرفته بود. یک جور بازی و مسابقهٔ خودکُشی پیش آمده بود. منوچهر فاتحی یکی از دوستانی بود که چند بار تهدید به خودکُشی کرد، اما خودش را نکُشت. تا لبلب مُردن رفت، اما زنده و صحیح و سالم برگشت. یکی از همشاگردیها همهٔ تقصیرها را به گردن معلّمی میاندازد که از رشت آمده بود و «اگزیستانسیالیست» بود و طرفداران فراوانی پیدا کرده بود. به این دار و دستهٔ ناامیدی که مُدام دم از خودکُشی میزدند «اگزی» میگفتند.»
فهرست کتاب چشمهایش
زمین هوا
بزرگ علوی: ورق پاره ها و داستان های دیگر
بهرام صادقی: قنقنه ها و داستان های دیگر
یادداشت
هنر همدردی
کتاب هنر همدردي افزون بر تمرکز بر مفهوم همدردي و تبيين آن، موزاييک موضوعي بينظيري است از شناخت مفاهيم مشابهي چون دلسوزي، همدلي، شفقت، مهرورزي، عدالت، خيرخواهي، توانايي عشقورزي و نسبت آن با قوهي تخيل آدمي. استدلالهاي کتاب نه فقط در جهت تأييد مفاهيم يادشده قوام مي يابند، بلکه نويسنده تقابلهاي آن، نظير بيرحمي، سنگدلي، بيعدالتي، بيانصافي، ستمگري، زورورزي، حيلهگري، دروغ و... را برميرسد و علل و حتي تفاوت آن در اطلاق بيروني و انگيزههاي بروز آن را از نظر دور نمي دارد. اين فيلسوف کانتي، نه فقط خاستگاه همدردي را فراتر از عقل محاسبهگر و تکليف و وظيفه، و حتي ارادهي آزاد ميداند، بلکه ضمن واکاوي شالودهي اخلاق و کردارهاي اخلاقي، افزون بر فراروي از کانت، سنگ بناي علوم جديد در بررسي سرچشمهي انگيزههاي انسان را نيز پي ميريزد. و باريکنگريهايش در موضوع همدردي و ارادهي آزاد، آغازگاه درخشاني است بر دستاوردهاي بعدي در عرصهي علوم طبيعي و عصبشناسي (نوروساينس) در سدهي بيستم و بيستويکم، که امروزه مسيري متفاوت از اخلاق کانتي دارد.
آنگاه که از فهم جهان درمیمانیم (مجموعه داستان)
اين پايان جبرگرايي است. اصل عدم قطعيت هايزنبرگ اميد تمام كساني را بر باد ميداد كه به جهان منظم و بقاعدهاي كه فيزيك نيوتني وعده داده بود ايمان داشتند. به نظر جبرگرايان، اگر ميشد قوانين حاكم بر ماده را برملا كرد، ميشد به كهنترين گذشته دست يازيد و دورترين آينده را پيشبيني كرد. رياضي دارد جهانمان را تا نقطهاي تغيير ميدهد كه نهايتا طي ده بيست سال آينده اصلا ديگر نتوانيم درك كنيم كه انسانبودن واقعا يعني چه. ميتوانيم اتم را بشكافيم، برگرديم و به نخستين نور خيره شويم، و پايان جهان را فقط با مشتي معادله پيشبيني كنيم، اما هميشه چيزي مبهم، نامتعين و غيرقطعي باقي ميماند.
زبانشناسی سوسور ساختارگرایی و پدیدارشناسی (دوره زبانشناسی عمومی پس از 1 قرن)
اين راهنما که مخاطبي بينارشتهاي را در نظر دارد بازتابي است از تحولات اخير مرتبط با وجاهت و ميراث دوره زبانشناسي عمومي (1916). کتاب رابطه ميان مطالب دوره با منابع دستاول خود سوسور را که بعضا تا همين اواخر در دسترس نبودهاند بهصورت انتقادي بررسي ميکند. توجه ويژهاي به جفتهاي تقابلي ميشود: دال و مدلول، لانگ (نظام زبان) و پارول (گفتار)، همزماني و درزماني؛ مواردي که نشان مهر ساختارگرايي در سرتاسر علوم انساني شدهاند. اين کتاب بر ميراث سوسور در ساختارگرايي (و پساساختارگرايي) از يک سو و پديدارشناسي از سوي ديگر دو سنت فلسفي اصلي قرن بيستم پرتو ميافکند و شاهدي است بر آنکه زبانشناسي سوسوري امروز در دهه سوم قرن 21 همچنان مطرح است. خواننده مختار است کتاب را بهتنهايي يا به همراه دوره مطالعه کند. بئاتا استاوارسکا استاد گروه فلسفهي دانشگاه اورگن امريکا و مؤلف اين کتاب با استناد به مدارکي که بعضي از آنها بهتازگي کشف شدهاند، نشان ميدهد که کتابي که پس از مرگ سوسور به نام او به چاپ رسيده در واقع تا چه حد با منويات او متفاوت است.
آهنگ افلاک (سفری در فضا و زمان)
ما امروزه به شيوهاي کاري و قابل براي درک جهان رسيدهايم که علم نام دارد. علم از جهاني چنان پرسنوسال و چنان گسترده پرده برگرفته که در نگاه اول انگار امور بشري در آن پشيزي بيش نيست. ما از کيهان فاصله گرفتهايم. چيزي شده گويي دور از دسترس و بيربط به دغدغههاي روزمره. ولي علم نه فقط فهميده که کيهان عظمتي سرگيجهآور و هيجانانگيز دارد و نه فقط اينکه در دسترس فهم آدمي هم هست، بلکه ما هم به مضموني حقيقي و ژرف جزئي از اين کيهانايم؛ اينکه زادهي آنايم و سرنوشت ما سخت به آن گره خورده. اساسيترين و ناچيزترين رويدادهاي بشري ريشه در کيهان و خاستگاههاي آن دارد. «آهنگ افلاک» يا همان «کيهان» به کندوکاو در همين منظر کيهاني اهتمام دارد.
در ستایش سیاست (در گفتگوی اد لانسلن)
ماکياوللي سياست را هنر عالي دروغ دانسته است. سياست را اما بايد چيز ديگري دانست: توان يک جامعه در به دست گرفتن سرنوشت خود، در ابداع نظمي عادلانه و در التزام به خير همگاني.
نزد آلن بديو، سياست با کلبيمسلکي و حتي با عملگرايي بينسبت است. سياست، به دور از اينکه به تمشيت امور عمومي تقليل يابد، جستجوي همگاني عدالت و حقيقت است.