قهرمان داستان شغلی را که دوست ندارد رها میکند و در جستوجوی معاش و کار به سرزمین بیگانه میرود. ماجراهایی را پشت سر میگذارد تا سرانجام عشق را تجربه میکند. بعد از همهٔ تلاشها، آیا میرسد به آنچه میخواهد؟ نابرده رنج گنج میسر نمیشود.
دانش اقتصاد ساخته و پرداختهی اندیشهی بزرگانی است که سالیان پیوسته در این زمینه کوشیدهاند. لیکن هر اندیشهی اقتصادی تحت تأثیر محیط اجتماعی، زمان، سیاست، فلسفه و مشرب اقتصاددانان قرار گرفته و میدان را به پیدایش نظریهی مخالف یا گشایش راه تکامل یا عقیدهای تازه در سطحی برتر و جامعتر سپرده است. علم اقتصاد از تلفیق و ترکیب این عقاید بهصورت مدون درآمده و کمال یافته است. در این کتاب اصول فکری، آرای مکاتب و سیر اندیشههای اقتصادی از یونان و روم قدیم تا دوران معاصر مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته است، بدینترتیب که هر مکتب اقتصادی برحسب اولویت تاریخی خود معرفی شده، سپس دکترینها و نظریههای اقتصادی موجود با توجه به آثار دانشمندان آن مکتب مورد بررسی قرار گرفته است.
قهرمان داستان بعد از سرخوشیهای جوانانه سختیهایی را پشت سر میگذارد که آداب جامعه و عادات افراد در آن سهم بسیار مهمی دارد. این رمان با گسترهی عظیم رویدادها و صحنهها و آدمها و زمانها و مکانها عملاً نقد کوبندهای است بر مناسبات مبتذل اجتماعی، و نیز اثری در تقبیح اعتیادی خانمانبرانداز.
آیا همیشه «پایان شب سیه سپیده است؟»
سیدحسن حسینی شاعر، نویسنده، محقق و مترجم بود. کتابهای بیدل سپهری و سبک هندی، مشت در نمای درشت دو نمونه از پژوهشگری، برادهها و مقالات مثالی برای نویسندگی متفکرانه و عالمانهی او، گنجشک و جبرئیل، سفرنامهی گردباد و نوشداروی طرح ژنریک نمونههایی از شیوهی شعرهای اوست. او شاعری تجربهگرا و همواره مبتکر بود. تسلطش بر زبان عربی و انگلیسی او را بیواسطه با جریانهای ادبی و هنری سایر کشورها آشنا میکرد؛ شعر و آینه و حمام روح دو نمونه از ترجمههای سیدحسن حسینی است. در دههی هفتاد به پژوهش در حوزهی زبانشناسی با تمرکز روی سبک زبانی قرآن و شعر حافظ پرداخت که نتیجهی آن تحقیقات وسیعی با عنوان «سبک قرآن و زبان حافظ» است که بهزودی به چاپ خواهد رسید. سیدحسن حسینی در اول فروردین سال ۱۳۳۵ در محلهی سلسبیل تهران به دنیا آمد و در بامداد نهم فروردین سال ۱۳۸۳ بدرود حیات گفت.
سکانس کلمات (مقالات، روایات، خاطرات) - انتشارات نی
غرور و تعصب محبوبترین رمان جین آستین و یکی از معروفترین رمانهای تاریخ ادبیات جهان است. قهرمان داستان یکی از جذابترین قهرمانان در کل ادبیات به حساب میآید. در این رمان، بازیگوشی و انضباط، جنبوجوش و خویشتنداری، ارزشهای رمانتیک و فضیلتهای کلاسیک و بسیاری ویژگیهای دیگر در تقابل و تعادل قرار گرفتهاند. نهایتاً غرور جای خود را به سجایای والاتر میدهد و تعصب (یا پیشداوری) نیز در سیر داستان رنگ میبازد…
پدر نگریستم. اسبی در آتش میسوخت. ترسیدم. روی بهسوی دیگر کردم. باز اسبی دیدم که در آتش میسوخت. هولزده روی بهسوی دیگر کردم. باز آن اسب دیدم که در آتش میسوخت. دلم از آنچه بود به درد آمد. چشم بر هم نهادم. به سمرقند بودم. به باغ سلطان سمرقند. من در آتشی فرو بودم که اسب در آن میسوخت. سرخپوش آنجا بود و مرد. تیغی به دستم بداد. گفت.
کتاب حاضر روایت دوران کودکی، نوجوانی و جوانی مردی است که تاریخ معاصر چهرهای پلید و مخوف از او به یاد دارد. استالین که به خواست مادرش تحصیلات مذهبی را آغاز کرد و قرار بود مرد خدا باشد، به ناگاه بنیانهای عقیدتی دیگری را پذیرا شد؛ در عدل الهی تردید کرد و حتی منکر وجود خدا شد. همچنین تحت تأثیر عقاید انقلابی، مبارزهای بیامان را برای سرنگونی نظام تزاری آغاز کرد. او که پدرخواندهٔ گروهی تبهکار بود با سازماندهی سرقت از بانک، دزدی دریایی، و اخاذی و آدمکشی، منابع مالی لازم را در اختیار لنین، رهبر انقلاب روسیه، میگذاشت. او در بحث و نویسندگی به همان اندازه ماهر و زبردست بود که در قتل و سرقت و راهاندازی شورشهای خیابانی. استالین در گرماگرم مبارزات، ماجراها و تنشهای بسیار شکوفا شد. او در راه دستیابی به اهدافش برای زندگی انسانها ارزشی قائل نبود. خشونت را داس مقدس تاریخ میدانست و میلیونها نفر را با بیرحمی به کام نیستی و مرگ فرستاد. او که یک گرجی بود فقط بهدلیل خصیصه جهانگرایانهٔ مارکسیسم توانست استالین شود و به قلهٔ قدرت صعود کند و در زمرهٔ پایهگذاران اولین نظام مارکسیستی جهان بهشمار آید. استالین اعتقاد راسخ داشت که با رهبری سفاکانهاش کشور بحرانزدهاش را به سوی مدینهٔ فاضله خواهد برد.
این کتاب حاوی ناگفتههای بسیاری است دربارهٔ استالین جوان و دیگر بازیگرانی که در جریان توفندهٔ انقلاب روسیه در کنارش بودند.
فرامرز: تو چطوری راه افتادی؟ (صدا میزند.) مهتاب… مهتاب… آقا عمه: (وحشتزده) میگویم! موبهمو! ماهلیلی سگ کدام درگاه باشد که بخواهد کتمان کند چیزی را از آقا! زبانم زنجیر شود به صد سیاهچال نمور لال بمیرم. کابوس بود آقا… شما را میبردند میان ترمهٔ یشمی، کرور کرور غلامبمباسی و سهیلی و حبشی به دنبالتان. از طرف دیگر هم حضرات مشروطهطلبان سابق میآمدند. لاالهالاالله گویان و زاری کنان! شام عزا، طبقطبق چشم در آمده و دست بریده.