من منچستر يونايتد را دوست دارم
در بخشی از کتاب من منچستریونایتد را دوست دارم میخوانیم:
وقتی پدربزرگ جنازه را ول کرده توی بیمارستان، برگشته خانه. داده لباسها، آرشیو روزنامهها، عکسها، بعضی کتابها و حتی تقدیرنامههایش را توی باغچه آتش بزنند.
پدربزرگ، رد نعشِ زنِ جوانِ با یک لنگه جوراب را، روی کمرش حس میکرده و هی به خودش نهیب میزده تا از فکر ناموس مردم، آن هم مردهاش، بیاید بیرون. سروصدای تیر و تفنگ دیگر کمتر شده بوده. پدربزرگ رفته لب حوض و پایش را فرو کرده وسط آب و ماهیها.
پدربزرگ ته دلش منتظر بوده که اتفاقی بیفتد و دری به تخته بخورد و فرشتگان کاری بکنند تا زن جوان زنده شود و بیاید دمِ خانهی آنها، در بزند و بعد از کلی تشکر باهم بروند بازار کبابخوری. آتش توی باغچه زیاد میشده و اهالی خانه هی عکس و پوستر و بیانیه میریختهاند توی دل آن و دود بیشتری میرفته هوا.
روزنامهها پر بودهاند از عکس سر آدمها. آتش، آرامآرام عکسها و کلمهها را میکشیده توی خودش و جمعشان میکرده و تکههای سوخته با نرمه بادی بلند میشدهاند و مثل پر میرفتهاند هوا. آتشِ روزنامهها، عکسها و کاغذها توی غروبِ یکی از آخرین روزهای مردادماه چیز واماندهای بوده، هم حالِ آدم را میگرفته و هم خطرناک بوده، چون وقتی بنیبشر حاضر است دست به هر کاری بزند، یک آتشبازی مختصر با روزنامهها که چیزی نیست.
پدربزرگ همانطور که پایش را توی حوض تکانتکان میداده، میدیده که نرمهبادی تکههای زغالشدهی کاغذها و عکسها را میآورد و میاندازد روی آب و ماهیهای کلهخرتر میروند و توک میزنند به آنها. پدربزرگ یکی دو ساعتی به تماشای آب و باد و آتش و حماقت ماهیهای سرخ مشغول بوده که میبیند خورشید غروب کرده. بیسروصدا میخزد توی آشپزخانه و یک گزلیک تازه تیزشده برمیدارد و از خانه میزند بیرون.
من شماره سه
معرفی کتاب من، شماره سه اثر عطیه عطارزاده
عطیه عطارزاده که نویسنده ای جوان و متولد دهه ی شصت می باشد، در دومین رمان خود با نام من، شماره سه به سراغ یکی از جذاب ترین موضوعات داستان نویسی رفته و آن هم قصه ای است که در یک آسایشگاه روانی اتفاق می افتد.
قهرمان و راوی داستان به سبب جنونی که به آن دچار است، از نحوه ی توصیف و روایت خاصی برخوردار است که به خوبی خواننده را با ذهن پریشان و دنیای آشفته اش آشنا می کند.
او از طریق نقاشی و خطوط، دنیای خود را به دیگران عرضه می کند. دنیایی که غالبا در آسایشگاه شکل گرفته. فضای داستان هم در همین آسایشگاه روانی نزدیک تهران رخ می دهد و به دهه ی پنجاه شمسی و زمانی که هنوز انقلاب نشده برمی گردد.
راوی جوان و نوزده ساله ی قصه، از کودکی در این آسایشگاه بستری بوده و همانجا پرورش یافته است. بنابراین می توان گفت که فضای ذهن قهرمان با فضای آسایشگاه گره خورده و تصویری سورئال به مخاطب عرضه می دارد.
در این روایت جذاب و تکان دهنده، قهرمان داستان با شخصیت های زیادی سرو کار دارد که نقش های فرعی داستان بوده و هر کدام روایت خاص و منحصر به فردی خود را دارند. داستان هایی متنوع از رویدادهایی که زندگی هر کدام از آن ها را تغییر داده است.
وجه اتصال این افراد همان جنون و پریشانی است که سبب شده در این مکان به خصوص، گرد هم بیایند. نگارنده برای جزییات و ترتیب وقایع اهمیت خاصی قائل است اما به دلیل ارائه ی نمایشی هر چه بهتر، از یک ذهن خاص و پریشان، جملات را کوتاه و پراکنده نوشته و به این ترتیب، جزییات افکار راوی داستان به نحو احسن قابل درک است.
من و خواهرم
ملکهی سایهها: کودکانههای بامداد
معرفی کتاب ملکه ی سایه ها اثر احمد شاملو
داستان «ملکه سایه ها» داستان برادر و خواهری است که یک روز لب پنجره نشسته اند و خواهر آرزو می کند که ای کاش کبوتری می شد و می توانست پرواز کند. برادرش به او می گوید این که کاری ندارد، اگر واقعا می خواهی پرواز کنی آرزو کن، کبوتر می شوی.
خواهر کبوتر می شود و از پنجره پر می کشد و می رود اما برادر تنها می ماند و به دنبال خواهرش می گردد. همه جنگل و دور و اطراف را به جست وجوی خواهرش که پرنده ای شده و تاجی روی سرش است می گردد اما او را پیدا نمی کند.
ملک گرسنه
معرفی کتاب ملک گرسنه اثر نهال تجدد
"ملک گرسنه" نوشته ی "نهال تجدد"، اثری ست که در واقع "تقویم شمس تبریزی" به شمار می آید. یکی از سوالاتی که ذهن بسیاری از دوست داران شعر و ادب فارسی را به خود مشغول کرده است، رابطه ی عمیق میان شمس و مولانا و تاثیر ایشان بر احوالات یکدیگر است.
در این راستا آثار بسیاری منتشر شده است اما کتاب "ملک گرسنه" از "نهال تجدد" یکی از قابل استنادترین و در عین حال دلنشین ترین آثار نوشته شده درباره ی زندگی شمس تبریزی و علاوه بر آن ارتباط برجسته ی او با مولانا جلال الدین بلخی است.
"نهال تجدد" به دلیل تسلطی که بر دیگر آثار مربوط به این دو چهره ی بزرگ عرفانی داشته، موفق شده تا این کتاب را با دقتی مثال زدنی به رشته ی تحریر درآورد.
محتوا و شیوه ی روایت او در این اثر به دو بخش کلی تقسیم می شود که یک بخش حاصل قلم "نهال تجدد" و بخش دیگر منتخبی از متون دیگری است که با ارجاع درون متنی در کتاب مشخص شده اند. در کل، کتاب از سه قسمت اساسی تشکیل شده که مسیر اصلی آن ها، زندگی شمس است. نخست به اتفاقات دوران کودکی تا زمانی که وی خانواده ی خویش را ترک گفت پرداخته شده است.
پس از آن آشنایی شمس با عارفان مختلف و معاشرت با آنان که مهم ترین شان معاشرتش با مولاناست قرار گرفته و نهایتا قصه ی حسد ورزیدن مریدان مولوی است که سبب جدایی اجباری این دو از یکدیگر می شود.
از دیگر امتیازات رمان "ملک گرسنه" که نظیر آن در رمان های تاریخی کمتر مشاهده شده، می توان به تعلیقات مناسب آن و اطلاعات مفیدی درباره ی زندگی فلاسفه، عارفان، معنای عبارات دشوار و مشخص شدن نام شهرهای ذکر شده در نقشه ی آسیای صغیر در پایان کتاب اشاره کرد.
ملوي
در بخشی از کتاب ملوی میخوانیم
آشپزخانه از دور انگار در تاریکی فرورفته بود. و از جهتی چنین بود. اما از جهتی دیگر چنین نبود. چون چشمانم را که به شیشهی پنجره چسباندم نوری ملایم و مایل به قرمز دیدم که نمیتوانست از اجاق باشد، چون اجاق نداشتم، فقط یک گاز ساده داشتم. بگوییم یک اجاق، اما یک اجاقگاز. یعنی در آشپزخانه یک اجاق واقعی هم بود، اما خراب. متأسفم، اما همین است، در خانهای که یک اجاقگاز نداشته باشد احساس راحتی نمیکنم. شبها، وقتی پاورچینپاورچین رفتنم را متوقف میکنم، دلم میخواهد بروم سمت شیشه، چه روشن باشد چه تاریک، و داخل اتاق را نگاه کنم، ببینم چه خبر است. صورتم را با دستانم میپوشانم و از لای انگشتانم با دقت نگاه میکنم. چندتایی همسایه را به همین شکل ترساندهام. دستپاچه بیرون میآید، کسی را نمیبیند. آن وقت از تاریکیشان تاریکترین اتاقها در برابرم پدیدار میشود، گویی هنوز توأم با چابکی روزِ ناپدیدشده یا نوری که دمی پیش خاموش شده، شاید به دلایلی که هر قدر دربارهشان کمتر گفته شود بهتر است. اما شفق در آشپزخانه از جنسی دیگر بود و از چراغخواب میآمد با دودکش سرخ که، در اتاق مارتا، دیواربهدیوار آشپزخانه، مدام میسوخت پای مریم عذرای کوچک که روی چوب کندهکاری شده بود، آویخته بر دیوار. مارتا که از تابخوردن خسته شده بود آمده بود تو و بر تختخوابش دراز کشیده بود، درِ اتاقش را باز گذاشته بود تا کوچکترین صداهای خانه را از دست ندهد. اما شاید خوابش برده بود. دوباره رفتم طبقهی بالا. پشت درِ اتاق پسرم ایستادم. دولا شدم و گوشم را به سوراخ کلید چسباندم. برخی چشمشان را میچسبانند، من گوشم را، به سوراخ کلیدها. چیزی نمیشنیدم، در کمال تعجب. چون پسرم موقع خواب سروصدا میکرد، با دهان باز. خیلی مراقب بودم در را باز نکنم. چون این سکوت ماهیتی داشت که ذهنم را مشغول میکرد، تا مدتی کوتاه. به اتاقم رفتم.ملتها و ناسیونالیسم پس از 1780 -برنامه،افسانه،واقعیت
معرفی کتاب ملت ها و ناسیونالیسم پس از ۱۷۸۰ اثر اریک هابسبام
اریک هابسبام را میتوان یکی از بزرگترین و مهمترین مورخان تمام تاریخ دانست.
این اندیشمند و روشنفکر انگلیسی که به مانند هر روشنفکر راستین دیگری در تاریخ دویست سال گذشتهی جهان، چپگرا بود – به تعریف بهتر هابسبام یک کمونیست وفادار بود – اهمیتش در مطالعات تاریخی و اجتماعی چند قرن اخیر نه فقط به خاطر چهار کتابیست که از انقلاب کبیر فرانسه شروع شده و به فروپاشی شوروی ختم میشوند، بلکه بهواسطهی گسترهی عظیم فکریست که در قالب نوشتن تاریخ بهوجود آورد و برای ما به ارمغان گذاشت.
کتاب «ملتها و ناسیونالیسم پس از 1780: برنامه، افسانه، واقعیت» از همان جمله آثاریست که میتواند همهی انگارههای پیشینی پیرامون شکلگیری دولت – ملتها، ملیگراییها، جنبشهای فاشیستی و ... را در اذهان خوانندگانش تغییر دهد.
این کتاب به ریشههای مفهوم ملت پرداخته و از ابتداییترین جوامع را در فرمهای قومی و قبیلهای تا جوامع بزرگ پس از عصر انقلابها را با نظرگاهی جامع و کامل به نهادهای سیاسی و حکمرانیهای مختلفشان بررسی میکند.
ملتها و ناسیونالیسم کندوکاو راستین یک مورخ و متفکر مارکسیست است که دوست داشت مردم جهان به درستی بدانند که آینده از آن آزادی و برابریست، از آن سوسیالیسم است.
ملاحظاتی دربارهی مارکس
معرفی کتاب ملاحظاتی درباره ی مارکس اثر میشل فوکو
دوتچو ترومبادوری در اواخر ۱۹۷۸ سلسله گفت و گو هایی را با فوکو در باب مسئله ی قدرت که دل مشغولی آن دوره ی فوکو بود انجام داده بود، لیکن بعد از چند سال او نظرش را درباره ی هدف سراسری فعالیت هایش عوض کرده بود؛ او با امتناع ذاتی اش از این که در یک نوع تفکر محبوس شود، بار دیگر تلاش برای نظام مند کردن اندیشه اش را به چالش کشید.
درست همان موقع که ما شروع کرده بودیم به باور این که می توانیم پروژه ی او را با ا صطلاح هایی مانند «قدرت / دانش» یا «خرده فیزیک قدرت» دریابیم، او بار دیگر از حیرت زده کردن ما با نفی باور سابق خودش که موضوع راستین کارش قدرت است (که قویا در پایان گفت وگو ی پنجم این کتاب بیان می شود) آشکارا خشنود بود؛ در عوض، همان طور که در پایان کار خود نتیجه گرفت، هدف واقعی اش همیشه «خلق تاریخی از شیوه های متفاوتی بوده است که از طریق آن ها انسان ها در فرهنگ های ما به سوژه بدل می شوند». لیکن این توصیف گمراه کننده است: فوکو هرگز از نشان دادن این که چگونه تاریخ سوژه شدن از تاریخ انقیاد جدایی ناپذیر است، دست برنداشت.
اگرچه در جلدهای نهایی تاریخ جنسیت به نظر می رسد که زمینه ی کارش را تغییر چشم گیری می دهد (همان طور که در فصل های آغازین کاربرد لذت توضیح می دهد)، زمانی که به معضل تکنیک های نفس در عالم یونانی رومی و وارثانش بازمی گردد، مسئله ی قدرت همچنان با دغدغه ی آخرینش درباره ی اخلاق مرتبط باقی می ماند.
اما در این سلسله مصاحبه ها از سال ۱۹۷۸، نشانه هایی از جهت های فکری بعدی فوکو پیدا می شود (گرچه اشاراتی به نظریه ی «حکومتمندی» می کند)، پس این گفت و گوها گامی را در جهت درک تفکر فوکو طی سال های آخر دهه ی ۱۹۷۰ در اختیار می گذارد. تا جایی که من می دانم، این گفت و گوها بلندترین مجموعه ی پیوسته ی مصاحبه های چاپ شده با یک مصاحبه کننده است.
به این ترتیب، گستره ی موضوعات و غنای جزئیات، این بحث ها را شاید به بهترین منبع یگانه برای فهم نظرات فوکو از کارش در آن زمان تبدیل می کند.