خانوادهی سلطنتی 1/ تعطیلات پردردسر
خانوادهی سلطنتی چهار نفرهای در قلعهای وسطِ شهر زندگی میکنند.
همهی آنها از تاجگذاشتن متنفرند. هربار از تاجگذاری فرار میکنند و به دریا و کوه و آتشفشان میروند.
شاهزادهکوچولوهای بامزه، آلیس و لوییسکوچیکه، به هر بهانهای دنبالِ بازیکردن هستند و بوزومخملی، فیلِ گندهی عروسکیشان را همهجا با خودشان میبرند.
اینبار نوبت باباست که تاج را روی سرِ مامانبزرگ بگذارد و فرار کند.
ولی باباپادشاه توی بد هَچَلی گیر افتاده، مردمِ سرزمینش چتربهدست تظاهرات کردهاند و از او آفتاب میخواهند، آنها از باران خسته شدهاند!
فکر میکنی پادشاه میتواند باران را بند بیاورد یا...
هیمالایا، غول قاتل
آیا غول این کتاب واقعاً قاتل است؟
چه کسی را کشته؟
آیا غول موجود خبیثی است یا ناخواسته این اتفاق برایش پیش آمده است؟
گاهی اتفاقی میتواند زندگی آدم را برای همیشه عوض کند. داستان پیچیدهی زندگی هر کدام از ما در «کلاه زندگی»مان بافته شده است!
هر کدام از ما همینکه به دنیا میآییم «کلاه زندگی» خودمان را بر سرمان میگذاریم. کلاه زندگی هر کس هم یکجور متفاوتی است. معلوم نیست در کارگاه کلاهبافی زندگی، کلاه ما چه شکلی بافته شده است!
اگر میخواهید ارتباطِ داستان غولِ تنها و بدشانس با زندگی دختر خوشقلب و مغازهای جادویی را که کلاه زندگی میفروشد بدانید، چارهای ندارید جز اینکه کتاب را بخوانید!
سریال چهار سابقهدار، قسمت 9/ گرگ بد گنده
معرفی کتاب سریال چهار سابقه دار، قسمت 9 اثر آرون بلیبی
سلام به همه. بله، من دکتر مارمالادم!
من از صبح داشتم تو این کک دونی چیزهای قشنگ قشنگ پچ پچ می کردم و گرگ هم ثابت کرد که خیلی خیلی پسر حرف گوش کن و معرکه ای تشریف داره.
اما آقای مار این مهمونی منه.
متاسفانه باید ازت بخوام جمع و جور کنی بری پی کارت.
آسمان سیاه میشود.
شهر به لرزه درمیآید.
از هر سو صدای جیغ به گوش میرسد.
گرگ، محبوب دلهای عالم، باید چیزهای زیادی را توضیح دهد.
چیزهای مهم؟ بله!
چیزهای بد؟ قطعاً!
چیزهایی که نمیشود از آنها گذشت؟ بلللللللله!
اما جدیجدی کسی نیست جلوی این سه بچهخوک جیغویغو را بگیرد که هی نگویند «ما که به شما گفته بودیم»؟
حالا بروید یک گوشهای، زیرِ میزی، جایی پناه بگیرید!
این هم از قسمت نهمِ سریالِ چهار سابقهدار!
ته جدولیها 6/ راز قلعهی افسونشده
در بخشی از کتاب ته جدولیها 1: راز داورهای خوابآلود میخوانیم:
راستش نمیفهمم چه چیز بامزهای توی اسم شهرمونه. دبستان ما توی ناحیهای از شهره که اون هم اسمش سوتو آلتوئه. کلاسهای پیش دبستانی و دبستان داره. حیاط بزرگی داره با تور و زمین بسکتبال و یه زمین فوتبال، و روی دیوار ورودیش این شعار نوشته شده: «جایی که آموزش هست برتری طبقاتی نیست.» (کنفسیوس) گویا کنفسیوس فیلسوف چینی مهمی بوده و حرفهای هوشمندانهی زیادی زده. انجمن اولیا برای نوشتن این جمله رأیگیری کردن. جملههای دیگهای هم بود که خیلی خوششون اومده بود، ولی نهایتاً جملهی چینی رو انتخاب کردن. به نظر من خیلی باحاله. هر چند که خب، درست نمیدونم دقیقاً میخواد چه حرفی بزنه...مدرسهی خیالبافها 2/ جاسوسی که ناهار مدرسه را دوست داشت
سلام!
من ایزیام، تنها دختر پدر و مادرم و دانشآموز کلاس چهارم «ج».
چند تا دوست خوب دارم که با هم به یک مدرسه میرویم. اما مشکلاتی هم دارم؛ مثلاً اینکه خیلی وقتها مامان، بابا و معلمها حرفهای من و دوستهایم را باور نمیکنند.
البته این موضوع اصلاً باعث نمیشود که ما دربارهی چیزهای مشکوک تحقیق نکنیم. با ما همراه باشید تا شما هم نتیجهی تحقیقهایمان را بفهمید.
ماجرای این کتاب دربارهی همکلاسی تازهواردمان است. او از فرانسه آمده و اسمش مَتیلد است. من خیلی بیشتر از بقیهی بچهها برای آمدنِ متیلد هیجان دارم، چون خانم جونز فقط به من گفته راهنمای او باشم.
اما انگار مشکلاتی وجود دارد... رفتارِ متیلد کمی عجیبوغریب است؛ هم قیافه و قدوقوارهاش و هم ناهار دلخواهش در مدرسه... دقیقاً همان غذایی را دوست دارد که ما همگی از آن متنفریم! نکند او جاسوس باشد!
ما فکر میکنیم حتماً کاسهای زیر نیمکاسه است، برای همین هم قبل از آنکه دیر بشود و اتفاقهای بدی بیفتد، تحقیقهایمان را شروع میکنیم تا سر از رازهای او دربیاوریم.
**
برندهی جایزهی بلوپیتر ۲۰۱۵
آگوس و هیولاها 7/ جشنوارهی بازیهای رومیزی
سلام!
من آگوس پیانولا هستم و اگر احیاناً تا حالا افتخار آشنایی باهام را پیدا نکردهاید، باید خدمتتان عرض کنم که با چند تا هیولا زندگی میکنم.
همهچیز داشت به خوبی و خوشی پیش میرفت، تا اینکه سروکلهی دکتر بروت خبیث و نقشههای بدجنسانهاش پیدا شد.
این بار، یک دوره مسابقات بازیهای رومیزی ترتیب داده تا همهی جایزهها را، البته با دوز و کلک، مال خودش کند.
باز خوب است که هیولاها را داریم تا جلوی دکتر بروت را بگیرند و نگذارند کاری از پیش ببرد.
کتابی با یکعالمه ماجرای عجیب و هیجانانگیز!
آگوس و هیولاها 6/ از این کتاب به آن کتاب
سلام!
من آگوس پیانولا هستم و با چند تا هیولا زندگی میکنم.
تا حالا کلی ماجرا برایمان پیش آمده و با دکتر بروت مبارزه کردهایم.
عجب موجود نچسبی است این بروت! کاری کرد که زنبور پَنترَکس آقای پتیپن را نیش بزند.
چی؟
نمیدانید منظورم چه جانوری است؟
پس کتاب را بخوانید! بخوانید...!
راستی! توی این داستان با سه تا هیولای دیگر، که برندهی مسابقهی طراحی هیولایی بودهاند، آشنا میشوید: هاپو و بابی و پینچیتو!
کوفسکی، کارآگاه خصوصی 5/ رازِ سیرک زامپانو
کیویاتکوفسکی عاشق سردرآوردن از اسرار و معماهاست و ولکن ماجرا هم نیست.
او خودش را کارآگاه خصوصی درجهیک میداند، همردیف شرلوک هولمز و مایکل بلومکوئیست و مجانی هم کار نمیکند.
پریموس، ستارهی سیرک زامپانو، از کوفسکی زیرک درخواست کمک میکند.
خواهر ستارهی سیرک هر شب بدون اینکه دلیلش را بداند یک خرابکاری را تکرار میکند.
حالا آقای کوفسکی کبیر دستبهکار شده تا سر از راز این خرابکاری دربیاورد...