کتاب رواندرمانى اگزيستانسيال هم راهنمايى براى درمانگران است و هم نوعى درمان بهشمار مىرود: هركس كه آن را بخواند، عميقاً تحت تأثير قرار مىگيرد و خردمندتر مىشود انگار چندين ساعت به گفتوگو با كسى نشسته كه عزمش را براى عبور از ژرفترين مشكلات بشرى جزم كرده است. داستايفسكى، تولستوى، كافكا، سارتر، كامو و بسيارى ديگر با نويسنده همآوا شدهاند تا از دلواپسىهاى غايى بشر بگويند.
مخاطبان اصلى كتاب، دانشجويان و رواندرمانگران بالينىاند ولى بهدليل سبک قابل فهم و عارى از اصطلاحات تخصصىاش، براى خوانندهى معمولى نيز قابل درک و بسيار جذاب است. يالوم پس از نوشتن اين كتاب و براى بسط نظریه اگزيستانسيال بود كه به ابزار داستان روى آورد و آثارى چون و نيچه گريه كرد… و مامان و معنى زندگى را خلق كرد. او خود رواندرمانى اگزيستانسيال را كتاب مرجع تمامى آثارى دانسته كه پس از آن به رشته تحرير درآورده است.
اندیشه که دورترین بازآغازیدنها نویدش را داده است، قرار نیست بیاید. اندیشه همینجاست، در متنهای دلوز، جهنده و رقصان در برابر ما، در میان ما؛ اندیشهی تناسلی، اندیشهی اشتدادی، اندیشهی آریگو، اندیشهی نامقولی ـ همهی چهرههایی که ما نمیشناسیم، نقابهایی که هرگز ندیدهبودیم؛ تفاوت که هیچچیز امکان پیشبینیکردناش را نمیدهد و بااینحال موجب میشود افلاطون، دانز اسکوتس، اسپینوزا، لایبنیتس، کانت و همهی فیلسوفان همچون نقابهاینقابهایش بازآیند. فلسفه نه بهمنزلهی اندیشه، بلکه بهمنزلهی تئاتر: تئاتر تقلیدبازیها بر صحنههای بسگانه، گریزان و آنی که در آن حرکات بیآنکه دیده شوند، به یکدیگر نشانه میدهند؛ تئاتری که در آن در زیر نقابِ سقراط، بهناگاه سوفیست قهقه میزند؛ تئاتری که در آن وجههای اسپینوزا دایرهای مرکززدوده را رسم میکنند، درحالیکه جوهر همچون سیارهای دیوانه بر گرد آنها میچرخد؛ تئاتری که در آن فیشتهی لنگ اعلام میکند: «منِ ترکخورده ≠ خودمِ منحلشده»؛ تئاتری که در آن لایبنیتس رسیده به رأس هرم، در تیرگی تشخیص میدهد که آن موسیقیِ آسمانیْ پیرو لونر است. در اتاقکِ نگهبانیِ لوگزامبورگ، دانز اسکوتس سرش را از پنجرهی مدور میگذراند؛ او سیبیلهایی انبوه دارد؛ اینها سیبیلهای نیچهاند که به کلوسوفسکی تغییر چهره دادهاند.
تئاتر فلسفه (گزیدهای از درسگفتارها، کوتاهنوشتها، گفتوگوها و ...) - انتشارات نی
اسلاوُی ژیژک، این فیلسوف، منتقد فرهنگی و کوشندهی سیاسی، چارچوب مسحورکنندهی تازهای برای نگرش به نیروهای خشونت در جهان ما بهدست میدهد. وی با دستمایه قرار دادن تاریخ، فلسفه، کتابها، فیلمها، روانپزشکی لکان و لطیفهها به بررسی شیوههای فهم و بدفهمی خشونت میپردازد.
ژیژک با استفاده از بینش فرهنگی بیمانند خود تبیین تازهای از شورشهای سال ۲۰۰۵ پاریس ارائه میکند؛ در سهلگیری نسبت به خشونت که براساس انساندوستی انجام میشود تردید روا میدارد و به شکلی جسورانه به تأمل دربارهی تصویر قدرتمند و عزم جزم تروریستهای روزگار حاضر مینشیند.
به گفتهی ژیژک خشونت سه شکل دارد: کنشگرانه (جنایت، ارعاب)، کنشپذیرانه (نژادپرستی، نفرتپراکنی، تبعیض) و سیستمی (تأثیرات فاجعهبار نظامهای اقتصادی و سیاسی)؛ و غالباً یکی از شکلهای خشونت مانع از دیده شدن دیگر شکلهای آن میشود و بدین ترتیب مسائل پیچیدهای پدید میآید.
آیا پیدایش سرمایهداری و در واقع تمدن بیش از آن که جلوی خشونت را بگیرد سبب خشونت نمیشود؟ آیا مفهوم سادهی «همسایه» آبستن خشونت است؟ آیا ممکن است شکل مناسب اقدام بر ضد خشونت در زمانهٔ ما صرفاً تعمق و اندیشیدن باشد؟
ژیژک از این پرسشها و پرسشهای دیگری که به همین اندازه اندیشمندانه است آغاز میکند و در اثری که جایگاه او را بهعنوان یکی از پردانشترین و فتنهانگیزترین اندیشمندان دوران نو تحکیم خواهد کرد به بحث دربارهی خشونتِ سرشته شده در ذات جهانیشدن، سرمایهداری، بنیادگرایی، و زبان میپردازد.
ای خوانندهی عزیز، خدا نکند هیچوقت به آن احساسی دچار شوید که من آن لحظه دچارش شده بودم! خدا نکند چشمهایتان هیچوقت آن اشکهای طوفانی و سوزان و دلخراشی را ببارد که آن لحظه از چشمهای من میبارید. خدا نکند هیچوقت آنطور درمانده و دردمند به درگاه خدا استغاثه کنید که من در آن لحظه میکردم. خدا نکند که شما هم مانند من بترسید که مبادا باعث بدبختی کسی شده باشید که از جان و دل دوستش دارید.
ده سالی است که «گفتمان» واژهای مد روز شده است. آن را بیهدف و غالباً بیآنکه تعریف کنند در متنها و بحثهای علمی بهکار میگیرند. اکنون گفتمان به واژهای مبهم و گاه بیمعنا بدل شده است که حتی زمانی که آن را با دقت بهکار میبرند در هر بستری معنایی متفاوت دارد. اما در بسیاری از موارد منظور از «گفتمان» این است که زبان در چارچوب قالبهایی ساختاربندی شده و مردم به هنگام مشارکت در حوزههای مختلف حیات اجتماعی در گفتار خود از این قالبها تبعیت میکنند.
و در این جستوجو بهسرعت درخواهیم یافت که تحلیل گفتمان نه یک رویکرد واحد بلکه مجموعهای از رویکردهای میانرشتهای است که میتوان از آنها در انواع گوناگون مطالعهها و برای کندوکاو در قلمروهای مختلف اجتماعی استفاده کرد. در ضمن، هیچ اجماع روشنی دربارهی چیستی گفتمانها و نحوهی عملکرد و نحوهی تحلیل آنها وجود ندارد.
با پشت سر گذاشتهشدن مسلّمات ظاهراً آرامشبخش جنگ سرد، وجه مشخصهی پایان سدهی بیستم و پگاه سدهی بیستویکم را بحث و جدلهای تازه و دامنهدار دربارهي سرشت سیاست جهان تشکیل داده است. اکنون با مجموعهای گسترده از تصویرهای شورانگیز و گیرا روبهرو هستیم که هر یک مدعی بیان حق مطلب دربارهی گوهر و روح نظم بالندهی جهانی است ــ و معروفترینشان فرجام تاریخ فرانسیس فوکویاما و برخورد تمدنهای ساموئل هانتینگتون است.
تصویرهای متعارض از سیاست جهان از همین تصویرهای رقیبی آغاز میشود که بیشتر بحثهای عمومی و مباحثات رسانهها دربارهی سیاست جهان را رقم زده و بر شرایط بحث بر سر سیاستها تأثیر گذاشتهاند. تصویرهای ارائهشده از سوی فوکویاما و هانتینگتون و تصویرهای دیگری چون جهان بدون مرز، اقتدارگریزی آینده، دوران آیندهی منطقهگرایی و اسلام و غرب همگی نمایندهی فرضهای متفاوتی در این بارهاند که چه واحدها و نیروهایی در سیاست جهان اهمیت دارند، چه امکانهایی برای صلح و جنگ وجود دارد، و آیا جهان را باید یک یا دو یا چند پیکرهی سیاسی دانست. افزون بر این، هر یک از این تصویرها دارای شالودههای هنجاری متفاوتی هستند و پرسشهای اخلاقی مختلفی را دربارهی کانون متحول همبستگی، حقوق و مسئولیتها در جامعهی جهانی پیش میکشند.
فصلهای مختلف کتاب حاضر را که به قلم مجموعهای بهراستی بینالمللی از نویسندگان معتبر نوشته شده است میتوان مروری انتقادی بر سرشت و پیامدهای مباحثات محوری زمانهی ما و درآمدی بدیع بر بررسی روابط بینالملل در سدهی بیستویکم دانست.
گِرِگ فرای عضو و مدیر برنامهی بررسیهای مقطع کارشناسی ارشد روابط بینالملل در گروه روابط بینالملل دانشگاه ملی استرالیاست.
جاسینتا اُهیگن مدرس روابط بینالملل در گروه حکومت دانشگاه کویینزلند است و پیشتر محقق مدعو مرکز بررسیهای بینالمللی وابسته به دانشگاه کالیفرنیای جنوبی بوده است.
پرسشی که هایدگر در هستی و زمان مطرح میکند «پرسش هستی» است، یعنی همان پرسشی که از سرآغاز فلسفه اندیشههای فیلسوفان را به تلاطم افکنده است. ازاینرو این کتاب از حیث موضوعاش تازگی ندارد. اما وجه «مدرن» آن شیوهی بررسی هایدگر از این مسئله و تعیین هستی انسان (دازاین) بهمثابه دروازهی ورود به شناخت هستی است که پس از سرآغازهای اصیل و خیرهکنندهی آن در فلسفهی یونانی ماقبل سقراطی دیری است که حتی پرسش از آن به فراموشی سپرده شده است. تحلیل اگزیستانس دازاین از طریق ساختهای «ممکنی» که «اگزیستانسیال» نامیده میشوند «اونتولوژی بنیادی» نام میگیرد که شرط امکان ذاتی همهی اونتولوژیها را تشکیل میدهد. زیرا دازاین هستندهای است که هر پرسش فلسفی از آن سرچشمه میگیرد و به آن بازمیگردد. ازهمینرو بسیاری از مسائل فلسفه همچون پروا، خودبودگی و دیگربودگی، جهان، مکانمندی و زمانمندی، مرگ و غیره صورتبندیهای متفاوتی کسب میکنند. این اثر فضای فلسفی قرن بیستم را تحتتأثیر قرار داده و الهامبخش بسیاری از برجستهترین متفکران پساساختارگرا همچون میشل فوکو و ژاک دریدا بوده است.
تاریخ فلسفهی سیاسی، علاوه بر اینکه به ما کمک میکند اصل و ریشهی خودمان را فهم کنیم، بصیرتی اساسی برای فهم دلایل اینکه چرا دیدگاههای فعلیمان را داریم به ما میدهد. با مقایسهی اندیشههای خودمان با اندیشههای گذشتگان، میتوانیم مفروضات حیاتی دربارهی سؤالات فلسفی گستردهتر دربارهی ماهیت واقعیت، هستی، احتمال دستیافتن به نوعی از شناخت، شناختپذیری حقیقت اخلاقی، طبیعت انسان، و احتمال بهبود و کمال بخشیدن به انسان را دریابیم. فلسفهی سیاسی یک رشتهی اشتقاقی است. اندیشههای سیاسی هر متفکّری سخت تحتتأثیر پاسخهایی است که به این سؤالات غائی میدهد. بنابراین، اگر متفکری دیدگاه خاصی دربارهی طبیعت انسان یا حقیقت اخلاقی دارد، این دیدگاه، عمیقاً بر آن صورت سازمان سیاسی که مرجّح میدارد تأثیر میگذارد. با وارسی طیفی از فلسفههای سیاسی که دیدگاههای مختلفی را دربارهی جهان سیاسی عرضه میکنند و در ضمن پاسخهای مختلفی که به این سؤالهای غائی میدهند، به فهم ارتباطهای میان اجزاء یک فلسفهی سیاسی معین نائل میشویم و میفهمیم چگونه میان این اجزاء کنش و واکنش وجود دارد و چه کارکردی پیدا میکنند. اندیشههای سیاسی ما تصادفی نیستند. این اندیشهها از عناصر بنیادین جهانبینی کلّی ما نشئت میگیرند. رسیدن به بصیرتی ژرفتر دربارهی اینکه چرا ما چنین فکر میکنیم به ما کمک میکند که در مفاهیم سیاسیمان دقیق شویم و احتمالاً در آنها تجدیدنظری بکنیم.