تنهایی در انجمن نوابغ و احمقها
عزیز و نگار
و امّا راویان اخبار و ناقلان آثار و محدثان داستانگردان و خوشهچینان خرمنِ سخن چنین روایت کردهاند که ... سیصد چهار صد سال پیش یک داستانی به دنیا آمد به نام عزیز و نگار. خودش پا در آورد، از این دهان به آن دهان و از این روستا به آن روستا سفر کرد. با این حال هیچوقتِ خدا کسی نفهمید که پدرش کی بوده، مادرش کی بوده، و عزیز و نگار اینطوری بزرگ شدند و بزرگ شدند تا پس از ماجراهای زیبا در دل کوههای طالقان و رودبار الموت (رودبار محمد زمان خانی) و البرز به یکدیگر رسیدند. این را داشته باشید تا در کتاب بگوییم از محمدعلی گرکانی، کمالی دزفولی، سیدمحمدتقی میرابوالقاسمی و محمدعلی اکبریان (عاطف) که طی سالهای گذشته نگذاشتهاند غبار زمان چهره عزیز و نگار را بپوشاند.
رازهای نهفته یک زن
«رازهای نهفته یک زن» زندگی قرن چهاردهم را در برابر دیدگان خواننده مجسم میکند و در عین حال احساسات و عواطف انسانی قرن بیست و یکم در آن نهفته است ... داستان زمانی است که روستاها و شهرها پر از دعوا و مرافعه، و پر از زرِ و برِ، مملو از ثروتمندان و آدمهای عجیب و غریب بود... مارگارت زیبا و فراموشنشدنی بایستی داستان زندگی خود را میگفت حتی اگر از نظر برادر گریگوری مضحک و مسخره بود. سرگذشتی که سبب شد سرنوشت هر دو آنها تغییر کند و... دست سرنوشت برای مارگارت چنین رقم زده بود که دو بار ازدواج کند و در ازدواج اول ناکام شود، او موهبت خداوندی شفابخشی داشت... هر چند به خاطر تهمت جادوگری او را تحت فشار قرار میدهند ولی سرانجام به خاطر عشق، ایمنی و چشیدنِ طعم پیروزی با اهریمن زندگی مبارزه میکند و ...
شهریور هزار و سیصد و نمی دانم چند
داستان حاوی سه بخش از زندگی زنی آشفته که وقایع و رویدادهای زندگیاش را در دوران قبل از سال ٥٧، انقلاب ٥٧، و بعد از آن به خصوص جنگ و پیامدهای آن بازگو میکند. در قسمتی از این کتاب میخوانیم: حال و هوای این شهر با این فاصله کم با شهر من به اندازه فاصله این دنیا و آن دنیا. شاید هم بهشت و جهنم. مردهای شهر من. عمویم. یک دیکتاتور. اگر زنی اسم سینما را بیاورد، از نظر او خونش مباح است.
تازه او که یک آدمِ باسواد است و از تودهایهای سال سی و دو. کلی هم به خودش افتخار میکند. با وجود آنهمه نوازش که از کودکی جای دستهاش روی سرم باقی مانده. و تنها حامی ما از دور و نزدیک. و همیشه تاریکی، تنهایی و بیپدری را برایمان از جان مایه گذاشته. ولی ترسی از او با من است. همیشه احساس میکنم پشتِ سرم دارد راه میآید و مرا میپاید. همین حالا اگر پیدایش شود؟!... این رمان برنده پنجمین دوره جایزه پروین اعتصامی و همچنین نامزد نهایی جایزه دوسالانه مهرگان ادب، ٩٢ است.
نقدی بر این کتاب
به گزارش اداره هواشناسی؛ فردا این خورشید لعنتی
رمان«به گزارش اداره هواشناسی…» ساختاری درهم پیچیده و ضد زمان دارد. کتاب به خاطرات چند سویهی یک روزنامهنگار و نویسنده به نام احمد میپردازد که صورتها و شکلهای مختلف مرگ را در دهههای مختلف تجربه کرده است. احمد زمان را گم کرده است گاهی به سال ٦٠ برمیگردد و کودک میشود و گاهی مردی میشود که از جنگ برگشته، او در روایت شاعرانه خود میکوشد کابوسها و رؤیاهایش را لمس کند اما با مرگ ناگهانی همسر و دختر محبوبش کابوسهایش دو چندان میشود. رمان خط سیر زمانی منظمی ندارد و به طریقی میکوشد با زبانی آهنگین به فرمهای رمان – شعر نزدیک شود.
با عزیزجان در عزیزیه
عزیزیه نام منطقه وسیع در مکه است که کاروانهای ایرانی اغلب در آنجا اسکان مییابند. راوی با لحنی طنزآمیز و بیغرض به شرح ماجرای سفر خود و عزیزجان و چند پیرزن میپردازد که مدت یک ماه در کنار هم به سر میبرند.
سفر از فرودگاه مهرآباد و با درود و سلام و اهلاً و سهلاً مرحبا شروع میشود و با اقامت در مدینه و مکه و بیتوته و انجام مناسک حج تمتع ادامه مییابد. داستان شرح سفریست که در آن ارزشهای انسانی محک میخورد و نویسنده درک خود از انسان و زندگی را بیان میکند. در کتاب «با عزیزجان در عزیزیه» مثل اغلب داستانهای فرخنده آقائی، ارجاع مکانها و زمانها واقعی است و به خواننده حس حضور میدهد تا در تجربهای خاص سهیم شود.
در قسمتی از کتاب میخوانیم:
چهار هماتاق هر کدام روی تخت خود نشسته بودند و پرتقالها را به طرف هم پرت میکردند. خانم مدبری با عصایش پرتقالها را به طرف دیگران میفرستاد و آنها با پایشان پس میفرستادند.
زنها از اتاقهای دیگر جمع شده بودند کنار در و هرکدام کسی را تشویق میکردند و دست میزند. بیشتر طرفدار خانم مدبری بودند ...
نقدی بر این کتاب
ایام بیشوهری
گاهی که نه ، بسیار اتفاق میافتد که در ذهن ، با خود سخن بگویید ، با دیگران حرف بزنید . کتاب « ایام بیشوهری » در برگیرنده جریان سیال ذهن راوی است که نمادی از مردم جامعه متوسط شهری است ، با احساس مکرر تنهایی ، احساسی که میان جامعه فرد- فردشده شهری ، درگیر مشغلههای کاری و زندگی که پیر و جوان ، متأهل و مجرد نمیشناسد . راوی داستان ، این احساس درونی را بدون طرحبندی زمانی و مکانی بازگو میکند .
نسترن رها ، تقریباً چهلساله ، مجرد و اهل تهران قصههای زندگی و ایام تنهاییاش را واگویه میکند . ایام تجرد ، نقاهت ، خشکسالی ، جوانی ، بیماری ، پیری و . . . تنهایی برای او بسیار کشنده است و . . . . داستان از « خانه » شروع میشود ، روایتی که از همان ابتدا زمان و مکان را در هم میآمیزد ، و در آن درهم آمیختگی است که ما حس خوبی مییابیم ، « نسترن رها » همزاد دیرینه ماست که قصه ما را میگوید .
این تنهایی لعنتی
این رمان موضوعی اجتماعی روانشناختی دارد، سه شخصیت اصلی دارد، بابک، آسمان و خیال. از سه نسل دهه ٥٠،٦٠ و ٧٠ که از تنهایی خود میگویند و درگیر تضادی درونی و اجتماعی هستند. فوژان برقیان نویسنده این کتاب، فعال در زمینه رمان، داستان کوتاه، نقد، ترانهسرا و نقاش است. در قمستی از کتاب می خوانیم: غرق بهت تماشاش کردم. مثل مار زخمخورده زهرش را ریخت و به اتاق پناه برد. رهاش کردم و به خودم برگشتم. به روزی که گذرانده بودم. به خیال که تنهاییاش را به رختخواب میبرد و نمیدانستم چرا. به بابک که دهه چهلمش را میگذراند و نه آنقدر دور بود که خیال را نبیند، نه آنقدر نزدیک که دستهاش را بگیرد. و به خودم، خود معلقم. از تنِش امروز فرصتی برای زنگ زدن به نیلو پیدا نشد. گرچه میترسیدم از اینکه بدانم چه به سرش آمده. تلفنم را دیر جواب داد: «خوبی؟» «کِی ولت کردن؟»