عاشقانۀ مارها
خدمتکارها
رمان خدمتکارها داستان سه زن آمریکایی است که دو نفرشان مستخدم سیاهپوستند . سومین زن میخواهد تبعیضهای نژادی را درباره آنها روایت کند . کاترین استاکت با لحنی گیرا این سه زن را به تصویر کشیده است که ارادهشان برای ایجاد حرکتی تحول برانگیز وضعیت شهرشان و نظر زنان ، مادران ، دختران ، پرستاران و دوستان را نسبت به همدیگر تغییر میدهد . خدمتکارها داستانی جهانی و همیشگی درباره خط قرمزها و قوانینی است که رعایتشان میکنیم و قوانینی که رعایتشان نمیکنیم . این سه زن با تفاوتهایی که دارند برای کار کردن روی طرحی مخفیانه دور هم جمع میشوند و خودشان را به خطر میاندازند . چرا که میخواهند از خط قرمزهای حاکم بر جامعهشان عبور کنند : « درست قبل از اینکه خدمتکار خانم لیفولت شوم ، پسرم را از دست دادم . بیست و چهار ساله بود . بهترین دوره زندگی هر آدمی . وقت زیادی برای زندگی کردن توی این دنیا نداشت . » از رمان « خدمتکارها » چند سال پیش فیلمی ساخته شد ، که روح زنانه داستان را همراه خود داشت .
دزدی هنر است
پیدایش و شکوفایی ادبیات کلاسیک روسیه عملاً از قرن نوزدهم میلادی آغاز میشود. در همین زمان است که شاعران و نویسندگان و نمایشنامهنویسان پیرو مکتب رمانتیسم پا به میدان ادبیات میگذارند. سپس نوبت به ادبیات رئالیستی روسیه میرسد. کتاب حاضر به نویسندگان دو مکتب رمانتیسم و رئالیسم میپردازد و حاوی آثار کوتاهی از داستایوسکی، تولستوی، کوپرین، پوشکین، آندریف، سالتیکوف و گورکی است.
دزد
در کتاب دزد، سارق گمنامی که جیببُر تمام عیاری است و به خاطر این مهارت استادانه در ربودن وسایل افراد خاص محکوم به همکاری میشود. آن هم همکاری با «کیزاکی» یکی از سردستههای باندهای مافیایی و گانگستری که برنامههای کلان آنها دستکاری و دخالت در سیاست است. این دزد راهی برای فرار ندارد، نه از دست کیزاکی و آدمهایش و نه از دست گذشته و خاطراتش با دو نفر از دوستانش: «حتماً همین طوره. من جیببُر خوبی نیستم. دوران دبیرستان کارم اساساً جنس بلند کردن از مغازه بود. بعضی وقتها برای تفریح جیببُری هم میکردم. مثل تو یا «ایشیکاوا» این کاره نیستم. تو بلند میکنی، میدی به اون، اون هم کیف پول رو خالی میکنه و بعد تو دوباره میذاریش توی جیب صاحبش. تازه اون فقط دو سوم سهم میبره. نمیشد فهمید که چه اتفاقی افتاده، حتی اگه هم کسی میفهمید، باز نمیشد گزارش داد.»
در داستان دزد، روابط انسانی بسار کم و محدودی تجربه میشود. وابستگیها و دلبستگیهایی برای شخصیت اصلی داستان بهوجود میآید که سرنوشت او را رقم میزند. او با پسربچهای دوست میشود که همواره او را یاد خودش میاندازد. تلاش میکند آینده پسرک را بهتر کند و همین دوستی بر آینده خودش هم تأثیر میگذارد: «وقتی از مغازه بیرون آمدم، ابرهای بزرگ و حجیم بالای سرم به حالت معلق در آمده بودند. احساس کردم که قطرههای بیشمار باران مرا در خود خواهند پوشاند. ضربان قلبم تندتر شد و انگشتانم را در جیبم باز و بسته کردم.»
«فومی نوری ناکامورا» نویسنده ژاپنی، در سال ۲۰۱۰ جایزه ادبی ژاپن را برای کتاب دزد دریافت کرد.
فومی نوری ناکامورا، زاده ی ۲ سپتامبر ۱۹۷۷، نویسنده و مولف ژاپنی است. ناکامورا با بردن جایزه ی کنزابورو اوئه در سال ۲۰۱۰، به خاطر رمان دزد در سطح بین المللی به شهرت رسید. ترجمه ی انگلیسی این اثر، تحسین منتقدین و مخاطبین را به شکل گسترده ای به همراه داشت.
شب طاهره
«طاهره کریم قاسمی» بر حسب تصادف یکی از دوستان سی و اندی سال پیش خود را هنگام انتخابات انجمن اولیا و مربیان مدرسه دخترش میبیند و به ناگاه تمام خاطرات گذشته محنتبارش برای او زنده میشود. «مرضیه» که از دوستان دوران دانشجویی و فعالیتهای سیاسی دهه ٦٠ طاهره است به او قول میدهد که دوباره همدیگر را ببینند. اضطراب و دلشوره در قالب حملات عصبی «طاهره» را از پا انداخته و او را وادار میکند خاطراتش را به سختی در پیش دیدگان خود مجسم کند: او طاهره ١٧ ساله را به یاد میآورد که در آستانه مرگ پدر که به بیماری مصیبتبار سرطان دچار شده برای دلخوشی پدر و اینکه نگران دخترکش نباشد عمو و خانوادهاش او را به عقد پسرعمویش «احمد» در میآورند.
روستای «گوران» محل وقوع حوادث زندگی پُر فراز و نشیب طاهره است. «احمد» بعد از عقد طاهره برای همیشه میرود. او که هوادار یک سازمان سیاسی دهه شصتی است از خود برای طاهره فقط یک خاطره باقی میگذارد. طاهره احمد را دوست دارد و پدر هم چند روز بعد از عقد طاهره و احمد میمیرد.
سالهای دهه ٦٠ و دغدغههای این سال همواره در آثار بلقیس سلیمانی موج میزند و خواننده را برای خواندن حوادث آن روزگار بیتاب میکند. «سلیمانی» در آثارش خط اصلی داستانهای خود را بر ظلم و ستم مضاعفی پایهگذاری میکند که در آن سالها بر طاهره و امثال طاهره رفته است: «همه میدانند دکترها پدر را جواب کردهاند. سرطان رُسّش را کشیده. شده است پوست و استخوان... بابا دلش میخواد تو به سرانجام برسی نگرانته. نمیخواد صغیر پشت سرش داشته باشه... . همه برمیگردند به گوران، الِاّ احمد. احمد میرود برای همیشه...»
بلقیس سلیمانی داستاننویس، منتقد و پژوهشگر ادبی، زاده «رابر» کرمان است. «بازی آخر بانو»، «بازی عروس و داماد»، «خاله بازی»، «به هادس خوش آمدید»، «سگسالی»، «پسری که مرا دوست داشت»، «من از گورانیها میترسم» و... از آثار این نویسنده هستند که هر کدام چند بار تجدیدچاپ شدهاند.
مرز سایه
درباره این رمان – مرز سایه – نوشتهاند که دستمایهاش تجربه خود نویسنده بوده است . گویا کنراد در دورهای که زندگیاش را عمدتاً بر پهنه دریا میگذرانده ، ناگهان بدون هیچ دلیل مشخصی کار خویش را رها میکند و حتی بعد از مدتی دچار تشویش و بیتابی عصبی میشود . در همین اوضاع به شکلی ناگهانی به او پیشنهاد میشود که فرماندهی یک کشتی به نام « اوتاگو » را بپذیرد و کنراد این پیشنهاد وسوسهانگیز را میپذیرد ، چون از این طریق میتواند در جوانی برای نخستین بار ناخدایکم یک کشتی باشد ، مقامی که معمولاً به افسران جوان پیشنهاد نمیشده است گویا در آن زمان بیماری مرموزی در میان ملوانان شیوع داشته است .
در تمام آثار کنراد یک شخصیت مرموز وجود دارد و نمود این شخصیت در بعضی از آثار او که جزو بهترین کارهایش هستند به مراتب بیشتر از آثار دیگر و اغلب پرحجمتر است . در آثار او تاریکی حضوری همیشگی و کاملاً نمادین دارد . تاریکی مثل حجمی غلیظ و متراکم و هوشمند است که سیلان مییابد و به تدریج دل و روح و ذهن و اندیشه مردان کنراد را اشغال میکند .
رکسانه و اسکندر
رکسانه دختر فرمانروای سغد با وحشت مطلع میشود که باید با پادشاه و فرمانده سپاه مقدونی، یعنی اسکندر کبیر ازدواج کند. شنیدههای او از اسکندر همه حاکی از بدی او بودهاند. سرانجام روز دیدار فرا میرسد و تنفر جای خود را به آمیزهای از تحسین و احترام و عشق میسپارد... این رمان که با دقتی موشکافانه رویدادها را به تصویر میکشد بر حقایق تاریخی استوار است و اسکندر را از دیدگاهی کاملاً نو، از دیدِ یک زن، میشناساند.
عروس فریبکار
زینیا زن بینظیری است؛ اما این بینظیری به سود رز، کرز و تونی نیست؛ زنانی که دلنشینترین بهانههای هستی خود را بر سر آشنایی با این زنِ باهوش و زیبا میگذارند. حاصل اعتماد این سه زن به زینیا، زنی که بیقیدانه بداندیش است و دلفریبانه زیبا، زخم مشترکی است که با مرگ زینیا تسکینی ناچیز یافته است. و اکنون زینیا هر چند درگذشته است اما ناگهان ظاهر شده، شاید برای آن که همچنان ویرانی به بار آورد