داستان دوستان
در این کتاب نویسنده کوشیده است با ارائه نمونههایی از داستان کوتاه ضرورت ایجاز و کوتاهنویسی در ادبیات منثور ایرانی را یادآوری نماید . « کاوه گوهرین » در گزینش هر داستان نیز معیار اصلی را زیباییاش از حیث محتوا و تکنیکهای بیانی و میزان تأثیر آن در ذهن خواننده قرار داده و بر این اعتقاد است که همانا کوتاه و موجز بودن هر حکایت اشتیاق خواننده را برای مراجعه به اصل هر کدام از این ده اثر کلاسیک ادب فارسی دو چندان نماید . در انتخاب داستانها بهترین و معتبرترین نسخ چاپی تصحیح شده مبنای کار قرار گرفته ، لکن در بعضی موارد نویسنده ناچار از پارهای تصحیحات و ویرایشها بوده تا متنی روان ، آسانخوان و منطقیتر از حیث تکنیکهای روایی و دستوری تقدیم خواننده خوش ذوق کند . چرا که هدف اصلی از انتخاب این داستانها نشان دادن ایجاز در کلام و ارج نهادن به کوتاه نویسی است .
« داستان دوستان » شامل داستانهایی از رساله قشیریه (نوشته ابوالقاسم عبدالکریم قشیری قرن پنجم ) ، شرح تعرف لمذهب التصوف ( اثر اسماعیل مستملی بخاری یکی از قدیمیترین متون صوفیانه ) ، کشف المحجوب ( اثر ابوالحسن علی بن عثمان قرن پنجم ) ، بستان العارفین و تحفه المریدین ( اثر محمد بن جعفر طبسی نیشابوری ، قرن پنجم ) ، قابوس نامه ، اسرار التوحید ، تذکره اولیا و داستانهایی از مقالات شمس میباشد که گزیده آن را کاوه گوهرین با زبانی شیوا در این کتاب گردآوری و تصحیح و تنقیح کرده است .
تمساح بودایی نیوزلندی محبوب من
این مجموعه از ٨ داستان کوتاه تشکیل شده است . داستان « صبح به خیر شادپری » اوج کسالتبار بودن و اندوه بیپایان یک زن را روایت میکند : « ساعت نزدیک ٦ صبح است ، ساعت ده باید بروم تشییع جنازه شوکت خانم . فکرشو بکن ؟ اونم مرد . بدبخت . . . خوشبخت . . . چه میدونم ؟ چی بگم ؟ بگم اونم راحت شد ؟ آخه یه زن ، نه اصلاً یه آدم ، اونم آدمی مثل اون ، مجبور باشه پنج سال با چشم کور تو یه خونه بی کولر و بی بخاری رو تخت بخوابه ، کمکم از زور درد پا نتونه راه بره . »
دیگر داستانهای این مجموعه عبارتند از : باد ، باران ، برف ، خاک ، تمساح بودایی نیوزلندی محبوب من ، صبح به خیر شادپری ، ماهیها ، مردی که مرد نبود و خون میچکید از قلبش و افلیا ، افلیا . . . . « از پلهها پایین میروند و دست همدیگر را میگیرند . اتاق انتظار ساکت است . موزاییکها سفید و رگه رگه است . نور بی حال مهتابیها ، روی میزها و صندلیهای تمیز افتاده است . برگها و گلهای مصنوعی زیر باد کولر تکان میخورند . پشت میز پذیرش مردی مو جوگندمی نشسته است و از تلویزیونی که به دیوار روبرو چسبیده فوتبال نگاه میکند . » « آسیه نظام شهیدی » ساکن مشهد نویسندهای است که با بیانی موجز و کوتاه حرف و خواستههای درونیاش را بیان میکند .
زنان فراموش شده
« زنان فراموش شده » قصه زنانی است که همراه کوچ تابستانی به ییلاق میآیند.زنی دراین میان ، نظارهگر کولیهای کنجکاوی است که دورشدن او را به تماشا نشستهاند : « مادر از همان آغاز که سایه پدر را بر نوک قله کوه میبیند ، میداند جفت خود ، مرد زندگیاش را یافته است . میداند مشک آب را که برداشت و به سوی او راه افتاد ، با خانواده و ایل وداع کرده است . میداند که اگر نتواند پدر را مجذوب خود کند راه بازگشتی ندارد . میداند به چشم کولیها و حتی پدر و مادرش او رفته است ، متعلق به مردی است که انتخاب کرده است . حتی میداند اگر نتواند پدر را با خود همراه کند چه باید بکند ، کجا باید برود ، اما نمیداند برای اینکه بتواند میل پدر را به سوی خود بکشد چه باید انجام بدهد . »
مرد که مقاومت زن در دلش نشسته است ، خم میشود تا گوسفندی جلو پاهایش بر زمین بگذارد و پیشکش کند ، و زن خوشحال است که با شادمانی قبیله را ترک میکند . او سوگند خورده است که مثل ماه به شب ، به مرد خود وفادار بماند . اما . . . کوشان ، نویسنده نامآشنای مهاجری است که خوانندگان قصههای خود را دارد . داستانهای او حسی و واقعیاند ، خشم طبیعت و طغیان انسانها علیه جبر زمانه ، پسزمینه قصههای اویند . کتاب « زنان فراموش شده » روایتی از این ماجراست .
متولد ماه جغد
« متولد ماه جغد » نام مجموعه داستانی است از آزاده محسنی مشتمل بر ٨ داستان ، داستانهای این مجموعه درنگی هر چند کوتاه بر ناپایداری روابط انسانی و تنهایی انسان ، در میان جمع دارد . عنصر مشترک این داستانها تمرکز روی حس خلأ عاطفی و نادیده گرفته شدن انسانهاست . شهروندانی که درنگاه کلی مانند تودهای عظیم همسوی یکدیگر حرکت میکنند ، اما هر کدام در خلوت خود سنگینی جهانی را به دوش میکشند . نیاز عمیق روح انسان به توجه و حمایت جمع ، درونمایه اصلی این داستانهاست : « بوم را گذاشتهام روی سه پایه ، رنگها و قلمموها و مداد و پالت و دستمال و کاردکها را هم مرتب چیدم روی میز ، میخواستم شروع کنم که هوس کردم اول بنویسم ، میدانم ، نیت هرچه قلبیتر و پوشیدهتر باشد ، زودتر برآورده میشود . خوب ، من هم که به کسی نمیگویم جز به خود شما ، آن هم به نیت تقرب . » نام داستانهای این مجموعه عبارتند از : « یکی از این دوشنبهها بود ، به سلامت بانو ، متولد ماه جغد ، اولین ثانیه حج پرید ، ژله توتفرنگی ، برادر بار دارد ، زخمه بر ساز شنی و راحله خیس بود.»
سگ ها و آدم ها
داستانهای این مجموعه در گذر پانزدهساله حدود سالهای ١٣٦٠ تا ١٣٧٥ نوشته شدهاند و نویسنده آن معتقد است که شاید اگر میخواسته آنها را حالا بنویسد طور دیگری مینوشته است . اما او نمیتواند به زمان و مکان نوشته خیانت کند ؛ حتی اگر نیت پسندیده بازنویسی برای بهتر شدن کار را در سر بپروراند . چرا که باید به بهای ناخرسندی « حالای » خود از کژیها و کاستیهای کار ، به داستانهای نوشته شده در گذشته و نویسندهشان وفادار میماند . از این گذشته همه میدانیم که « حالای » ما اگر آینه گذشته و آیندهمان نباشد ، وهمی یکسره خالی است .
این مجموعه از ده داستان کوتاه تشکیل شده است : کلاغ هندی ، طبل نیمهشب ، ایستگاه زرد ، سگها و آدمها و . . . . « به صدا بود که از کابوس کنده شدم ، صدای نو ، صدای کوچک . روشنی پس شیشه مات کدر شده است . پلکهای سنگینی که زخم نور خوردهاند ! صدای توله تنها مانده ! چه زود رهایش کرده است ! » فرشته مولوی ، نویسنده و مترجم ساکن کانادا ، پیش از این « دشت سوزان » خوان رولفو را ترجمه کرده است .
کوچه پریدخت
ببین روشنکجان، این کوچهای که الآن آسفالت شده، قبلاً خاکی بود، کوچه پریدخت. این جوب آبی که این وسط ساختن و خشکه، قبلاً نبود، اما یک راهآب باریک بودش که میرفت ته این پارکی که قبلاً خاکی بود و ما توش گُلکوچیک بازی میکردیم. اون ساختمون شیشهای که میگی شبیه ساختمونهای فضاییه، قبلاً یه خونه آجری بود که توش حوض داشت و چند تا درخت انجیر و خرمالو، درست کر خونه بغلیش، همون آجریه رو میگم، اون خونه رسولایناست، شیشهاییه هم خونه ماست.
قدیما، خیلی سالای پیش توی اون زمین خاکی، بچههای محل وول میخوردن. فوتبال بازی میکردیم، تیلهبازی، هفتسنگ، دخترا لیلی بازی میکردن. اما حالا که پارک شده و این همه وسیله هم توش داره، پرنده هم پر نمیزنه. اون موقعها عصر که میشد رسول با سنگ میزد به شیشه ما، میپریدیم توی کوچه میرفتیم تو اون زمین خاکی و تا شب که با کتک و داد و دعوا میکشیدنمون تو خونه، بازی میکردیم. بابای رسول مغازه عطاری داشت، اون مغازهای که اونجاست و کرکرههاش پایینه، همونه. بزرگتر که شدیم با رسول هفتهای یه بار میرفتیم سینما، یه فیلم میدیدیم و تا یه هفته بعدش هزار بار جای هنرپیشههاش بازی میکردیم. از فیلمای فارسی گرفته تا «وسترن» و هندی و «بروس لی». خلاصه هر چی که بود. کمکم من شدم عشق فیلم، هفتهای چند بار میرفتم سینما و بعدش میاومدم واسه رسول تعریف میکردم.
تا … دُمل
تا... دمل مجموعه داستانی مشتمل بر ١٨ داستان کوتاه است. موضوع اصلی بیشتر داستانها گیر کردن شخصیتها در یک موقعیت و تقلا کردنشان برای رهایی از آن موقعیت یا تسلیم و سازگاری است. موقعیتهایی که از گذشته در خاطر شخصیتها باقی مانده یا در زمان حال وضعیت روانی شخصیتها را به چالش میکشاند: «بهشان گفتم همین اتاق را میخواهم، از خدایشان بود، فوری قبول کردند. اینقدر که این اتاق از آنها دور است هم برای من بهتر است هم برای آنها. حالا دیگر یک ماه عسل واقعی خواهند داشت.» نام مجموعه داستان «تا...دُمل» از داستانی با همین نام از مجموعه حاضر برگرفته شده و سیر تکامل ذهنی شخصیت داستان را تا بلوغ فکری آن که دمل نماد آن است، به صورت یادداشتهای روزانه به روایت میکشاند. نمادسازیهای شخصی، سادگی روایت و تجربه فرمهای مختلف داستانی از ویژگیهای این مجموعه است.
قطار در حال حرکت است
این مجموعه از ١٦ داستان کوتاه تشکیل شده است. با موضوعهای متنوع که بیشتر آنها مربوط به زندگی شهری و زنان کارمند است. «طوری نشسته بودیم تو قطار که انگار قطار در حال حرکت است. همه ما همینطور، آرام تکانتکان میخوردیم. فنجان چایم را پر کرده بودم و هر چند دقیقه دستم حرکت میکرد و چای سر ریز میشد. انگار به خاطر حرکت چرخها در ریل بود.» نگاهم میکند. میگویم: چه بنویسم؟ دلگیر نگاهم میکند. مثل همان باری که در خواب دیده بودمش، پیکرهای روشن با موهایی بلند. پیکرهاش زن بود، بیآنکه زن بودنش پیدا باشد، گفت: تنهاییام را چطور مینویسی؟ گفتم کسی که نمیتواند عاشق شود تنهاست!» «ایستاده هم میشود خوابید!» نام یکی دیگر از داستانهاست: زن از ته اتوبوس با صدای بلند گفت: آقا چراغهای این قسمت رو خاموش کن!» زن با صدای بلندتری گفت: حالا چه جوری بخوابم؟