پدرو پارامو
خوان رولفو در پدرو پارامو، که آکنده از نومیدی و سنگدلی است و تسلسل زمانی در آن بهکلّی گسسته است، به شیوهای شاعرانه و رئالیستی جهان ناپدید شده پیش از انقلاب و استثمارگریهای مالک مستبد آن را با زبانی عاری از خشونت و حتی تلخی باز میگوید. دوران محدود و درخشان نویسندگی خوان رولفو یکی از شگفتیهای ادب امریکای لاتین است. او نویسندهای است که نسبت به بیعدالتی اعتراض نمیکند اما، در سکوت، از وجود آن همچون بخشی از یک بیماری مسری، که زندگی نام دارد، رنج میبرد. خوان رولفو در رمان پدرو پارامو داستان نمیپردازد، او عصاره تجربهای را که در جهان پیرامون خویش، جهان سایههای بدون جسم، بر آن دست یافته ارائه میدهد.
حالا کی بنفشه میکاری؟
مسواک آب کشیده را تکان تکان میداد تا آبش بپرد که اسفند از در نیمه باز دستشویی سرک کشید ، ابرو بالا برد و به مسخره گفت : « وقت خواب است یا وقت مهمانی ؟ » مسواک سر به پایین را نیم چرخی در هوا داد و رو به دماغ نوک تیز اسفند گرداند و تکاند . با تقلید صدای تو دماغی جناب ناظم گفت : بچههای خوب قبل از رفتن به مهمانی مسواک میزنند تا دهانشان بو ندهد . شیر فهم شد ؟ اسفند بی خنده نگاهش کرد و آرام گفت : هیچم بلد نیستی ادا دربیاوری و تند دور شد . عوضش تو خوب بلدی آدم را خیط کنی . . . و باقی حرفش را خورد . توی دلش به خودش آفرین گفت که نگفته است درست مثل باباجانت ! درس بعدی خودآموزهای تربیت فرزند به متد غربی میشد که « تغییر موضوع » باشد . در گنجه آینهدار بالای دستشویی پی برق لب گشت و گفت : من دیگر حاضرم . میشود لطفاً بابات را صدا کنی ؟ قرار بود آنجا باشیم ، حالا کی هست ! صدای بلند اسفند از اتاق نشیمن ، سوار بر صدای دائمی تلویزیون شنیده شد . « حالا کی بنفشه میکاری ؟ » جدیدترین رمان فرشته مولوی است که در ٢٠٨ صفحه راهی بازار نشر شده است .
تمشک های ناظر
((تعقیبم کردی، آهان ؟خواستی بینی کجا می ره این دختره تنها تنها ...)) موهای فرش راچنگ می زند به پشت. تارهای صوتی اش را کشیده تر (زنانه تر) می کند. ((نکنه شیطون، خواستی خودت تنها تنها بادختره...)) کرم های شبتاب پریده اند توی چشم هایش. برای به بند کشانیدن یک زن اثیری همه مقدمات فراهم است: چله نشینی ای که تنها ده روز به پایانش ماند است ، زنی دور ازدسترس باخال نزدیک به قوزک پایش . وبشرا. دختری که شبوار جین می پوشد ودرهمین نزدیکی است. ((تمشک های ناظر)) بر مرز واقعیت ورؤیا پیش می رود، رؤیایی حقیقی تر ازواقعیت وواقعیتی رؤیایی.
این تنهایی لعنتی
این رمان موضوعی اجتماعی روانشناختی دارد، سه شخصیت اصلی دارد، بابک، آسمان و خیال. از سه نسل دهه ٥٠،٦٠ و ٧٠ که از تنهایی خود میگویند و درگیر تضادی درونی و اجتماعی هستند. فوژان برقیان نویسنده این کتاب، فعال در زمینه رمان، داستان کوتاه، نقد، ترانهسرا و نقاش است. در قمستی از کتاب می خوانیم: غرق بهت تماشاش کردم. مثل مار زخمخورده زهرش را ریخت و به اتاق پناه برد. رهاش کردم و به خودم برگشتم. به روزی که گذرانده بودم. به خیال که تنهاییاش را به رختخواب میبرد و نمیدانستم چرا. به بابک که دهه چهلمش را میگذراند و نه آنقدر دور بود که خیال را نبیند، نه آنقدر نزدیک که دستهاش را بگیرد. و به خودم، خود معلقم. از تنِش امروز فرصتی برای زنگ زدن به نیلو پیدا نشد. گرچه میترسیدم از اینکه بدانم چه به سرش آمده. تلفنم را دیر جواب داد: «خوبی؟» «کِی ولت کردن؟»
ریخت شناسی قصه های قرآنی
تلقی کتاب «ریخت شناسی قصه های قرآن» از عبارت «ریخت شناسی» فرم شناسی اثر است با توجه به مضمون در قالب یک شکل هندسی ترسیم شده به گرد هسته ای مشخص. شناسایی ریخت کهن الگویی قصه، معرفی قصه در عهد عتیق و عهد جدید، استخراج آیات مربوط به هر قصه در قرآن مجید، طبقه بندی اطلاعات هر قصه و بررسی محتوایی ـ فرمی قصه هایقرآن از ویژگی های این کتاب است.
در این کتاب دوازه قصه بلند قرآنی از منظر فرم و مضمون بررسی شده اند؛ بررسی ای که می تواند خوانشی محسوب گردد، که ساختار را نیز در خدمت تاویل متن می شناسد و بر آن است که متن را با یاری گرفتن از فرم بازخوانی کند.
وقتی کلاغ ها می رقصند
مجموعه داستان وقتی کلاغها میرقصند از هشت داستان کوتاه تشکیل شده است. زمینه اصلی داستانها اجتماعی است. داستانها در فضایی وهمآلود شکل میگیرند و با تغییرات محسوسی که در هر داستان رخ میدهد ذهن خواننده درگیر موضوعات اصلی میشود. شخصیتهای داستانی این کتاب همواره با کابوسهایی درگیرند که از درون شخصیت آنان برخاسته است: «دستکش دستم میکنم تا مبادا جاهای دیگر بدنم هم اینطور بشود. گاهی اوقات روی صندلی خوابم میبرد و وقتی بیدار میشوم میبینم دستکشها خالی خالیاند. وقتی پاییز میرسد اوضاع بهتر میشود میتوانم روبهروی تیغه نوری که از سقف گلخانه میآید پایین بنشینم و به رنگ گلها نگاه کنم که چقدر زیر این نور بی حال شگفت انگیز به نظر میرسند. آن وقت یادم میرود که دستهایم از توی دستکش ریختهاند بیرون.»
«مریم فرهادی» متولد١٣٦٧ پیش از این کتاب «کفترباز» را در سال ١٣٨٨ منتشر کرده و حالا با این کتاب قصد دارد وقایع متوهم و در عین حال واقعی را به تصویر کشد
هولا… هولا
«هولا... هولا» ٩ داستان کوتاه است که ناتاشا امیری آن را نوشته است. او از زبان کره اسبی این داستان را روایت میکند: «اسم مادرم «دلیله» بود. تیمورخان خیلی وقتها مهمانانش را میآورد تا مادرم را تماشا کنند. ولی آنها به من نگاه میکردند و با انگشت نشانم میدادند، پُشت نردههای سفید بودند که نزدیکشان شدم. یکی از گوشهایم را عقب بردم و دیگری را جلو آوردم. دستهایشان را گرفتند جلوی پوزهام. بو میدادند، بوی عرق بدنشان که با پِهِن ما قاطی میشد. یک دفعه چهار نعل دور شدم. مادرم سُم به زمین کوبید که به آدمها نزدیک نشوم. ولی من جفتک انداختم و باز نزدیکشان شدم.
«ماسکوت»، «ویشتاسب روشنفکر»، «مادربزرگ گفت: می ارزید؟»، «بعد از صد سال مردی»، «هولا... هولا»، «موش کور»، «و دیگر بین ما نیستی»، «هفت کلام آخر اردشیر» و «سنبل الطیب» نام داستانهای این مجموعه هستند. پیش از این از ناتاشا امیری کتابهای بامن به جهنم بیا و عشق روی چاکرای دوم منتشر شده که کتاب عشق روی چاکرای دوم برنده جایزه ادبی اصفهان در سال ٨٧ شده است.
هفت داستان
«حرفت را هرگز قبول نداشتم که شاعر باید احساس زمان خود باشد و احساس نسل خودش . به نظر من شاعر باید احساس تمام زمان ها باشد و تمام نسل ها. بازی نسلها را قبول ندارم... هر نسلی، جوانی ودیوانگی خودش رادارد.» شادیها و سرخوشی های جوانی دیر یا زود به جدیتی عبث بدل میشوند و خودفریبی و حسرت آغاز میشود. آدمهایی ناتوان از زندگی کردن به باب دل خود، برای فراز از کابوس حال به گذشته میگریزند، به عشقهای ازدست رفته ، دوستیهای دفن شده و سرانجام مرگ درراه که دیری است خویشاوندش گشتهاند.