ناخدای هفت دریا 1/ گنج ناخدا باراکودا
این داستانِ پر از گنج و کتاب و صندوقچه و غار، بیبروبرگرد عجیبترین داستانی است که دربارهی دزدان دریایی میشنوید، حتی اگر هزار سال عمر کنید و دوردستترین بندرهای دریای کارائیب را زیر پا بگذارید.
من از کجا میدانم؟ خب من، یعنی جرقه، خودم آنجا حیوحاضر بودهام و همهچیز را با جفت چشمهایم دیدهام.
این کتاب از بخش های مختلفی تشکیل شده و توسط انتشارات هوپا به چاپ رسیده است.
اولش ماهی پاک میکردم و توی پختوپز و بشوروبسابِ عرشه کمک میکردم؛ بدون اینکه جیکم دربیاید. بهخاطر همین، آن مردها کمکم با من با چیزی توی مایههای «مهربانی» رفتار کردند (البته مهربانی از نوع دزد دریاییاش: با پسکلهایزدن و گوشپیچاندن و پسگردنیهای بیرحمانه!).
کمکم قبول کردند کارهایی یادم بدهند. هیچکس اسم قبلیام را نمیدانست. خودم هم آن را یادم نمیآمد. این شد که اسمم را گذاشتند «جرقه» (بهخاطر موهای قرمزم) و دیگر نشد راجعبه این اسم اما و اگر کنم.