آخرش مي آن سراغم

46,000 تومان

کتاب «آخرش می‌آن سراغم» نوشته‌ی سیامک گلشیری است. این رمان به زبان گفتار نوشته شده و ماجرای آن در تهران معاصر اتفاق می‌افتد. قصه‌ی این کتاب سرگذشت نوجوانی است که شبی ناخواسته پا به ماجرایی هولناک می‌گذارد و هر چند از آن جان سالم به ‌درمی‌برد،‌این حادثه هرگز دست از سرش برنمی‌دارد. آخرش می‌آن سراغم داستان آشنایی با شرارت است؛ داستان آشنایی با جهان ترسناکی که چنان پسر نوجوان را در خود می‌بلعد که گمان می‌کند هرگز از آن نجات پیدا نخواهد کرد و این احساس بی‌تردید تا ابد با او خواهد ماند.

گلشیری متولد مردادماه 1347 و از نویسندگان موفق در ژانر وحشت است. در داستان‌نویسی فارسی آن‌گونه که باید و شاید به ژانر وحشت پرداخته نشده؛ اما آثار گلشیری از نمونه‌های موفق این حوزه هستند. او علاوه‌بر بزرگسالان برای نوجوانان هم می‌نویسد و معتقد است رمان‌های این ژانر به دلیل قصه‌ی قوی، به پرورش خلاقیت کودکان و نوجوانان کمک می‌کنند. اگر خواهان اضافه‌کردن چاشنی هیجان به اوقات مطالعه‌تان هستید، از خواندن کتاب آخرش می‌آن سراغم غافل نشوید.

در بخشی از کتاب می‌خوانیم: «نادر که رفت دوباره برگشتم و تو کوچه رو نگاه کردم. تا حالا تو عمرم اون‌جا رو به اون خلوتی ندیده بودم. همه‌ش فکر می‌کردم الان یکی وایساده پشت یکی از اون درخت‌های کوفتی و داره منو سُک می‌زنه. یکی از اون چاقو‌های دندونه‌دار هم دستشه. شاید هم اصلا تا حالا گورشونو گم کرده بودن. یه لحظه به سرم زد برم پایی و با اون پای آش و لاشم وایسم وسط خیابون و عین خل‌ها داد بزنم تا هرجا هستن، بیان سراغم؛ منم براشون قسم بخورم که قضیه رو به هیشکی نگفته‌م و نمی‌گم، حتا به این نادر الاغ که یعنی بهترین رفیقمه. ولی اون‌ها رو نمی‌شناسی. خیلی لَجَنن.»

در انبار موجود نمی باشد

شناسه محصول: 9786006846781 دسته: , , برچسب: , ,
توضیحات

آخرش مي آن سراغم

نویسنده
سیامک گلشیری
مترجم
—–
نوبت چاپ 5
تعداد صفحات 155
نوع جلد شومیز
قطع رقعی
سال نشر 1401
سال چاپ اول ——
موضوع
ادبیات
نوع کاغذ ——
وزن 0 گرم
شابک
9786006846781
نظرات (0)

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “آخرش مي آن سراغم”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

خلاصه کتاب PDF
اطلاعات فروشنده

اطلاعات فروشنده

  • فروشنده: aisa
  • هیچ ارزیابی یافت نشد!
محصولات بیشتر

تندباد

18,000 تومان

معرفی کتاب تندباد

لوران گوده در کتاب تندباد، شما را با شخصیتی مواجه می‌کند که به خاطر فساد، تلخی و رنجی که در پیرامونش وجود دارد از زندگی به تنگ آمده و مدام مشغول روایت از جهان خشنی است که او را دربرگرفته و به قول خودش «دوست دارد سیاه و آزاد بمیرد». تندباد (Ouragan roman) رمانی پر از روایت‌های کوچک از محله‌های پست، کشمکش‌ها و تلاش برای حفظ هویت است. راوی مانند قصه‌گویان سیاه پوست قرن نوزدهم مداوم روایت می‌کند و باعث می‌شود شما با قصه‌ها و کلماتش میخکوب شوید. لوران گوده (Laurent Gaude) نویسنده‌ای است که در هر یک از آثارش به گوشه‌ای از جهان می‌رود و با پرداختن به رویدادها، آداب‌ و‌ رسوم، تاریخ و مصیبت‌هایی که انسان‌ ناخودآگاه با آن‌ها درگیر می‌شود، نگاهی از دنیای متفاوت در برابر چشمان شما می‌گذارد. او در این داستان به آمریکا می‌رود و قهرمانانش را از نیواورلئان و لوئیزیانا انتخاب می‌کند، شخصیت‌هایی که خود را رودرروی تندباد کاترینا (اوت 2005) می‌بینند و خط سرنوشت‌شان در تصویری از آخر زمان با هم تلاقی می‌کند. هنگامی که توفان شروع شد بیشتر محله‌های مرفه‌نشین خانه خود را تخلیه کردند، اما ساکنان سیاه پوست بخش‌های فقیر در خانه‌های خود ماندند چون نه وسیله‌ای برای فرار داشتند و نه تمایلی، چرا که زندگی برای آن‌ها در جای دیگر بی‌معنا بود. گوده که پس از این فاجعه بسیار دگرگون شده بود، تصمیم گرفت عکس‌ها و مقاله‌هایی از روزنامه‌های آن روزها را گردآوری کند. او در برنامه‌ای تلویزیونی می‌گوید که عکس زن سیاه‌ پوستی که پرچم امریکا را بر شانه حمل می‌کند از یکی از همین عکس‌ها زاده شده است. او به دنبال شخصیتی بود که لبریز از خشم و نفرت است و اضافه می‌کند «برای من جالب است که در چنین مواقعی آتش‌سوزی جنگل‌ها، زمین لرزه‌ها، فوران آتشفشان‌ها انسان پی می‌برد که نیروی حاکم بر این سیاره هم تراز قدرت او نیست و چیزی مبهم و ژرف وجود دارد که بشر واقعاً در برابر آن حقیر است. این‌که غرور انسان در چنین لحظه‌هایی خرد می‌شود و از بین می‌رود واقعاً جالب است.» بسیاری از استعاره‌های رمان برگرفته از تورات هستند، از جمله کشتی نوح در دل توفان و سیلاب و هرگونه ارجاع به کتاب‌های مقدس ناخواسته و غیر عمد بوده و نویسنده هیچ علاقه‌ای نداشته که مفاهیم دینی را وارد چهارچوب داستان کند. در بخشی از کتاب تندباد می‌خوانیم: به خیابان‌های شهر نگاه می‌کند که دارند خالی می‌شوند و به مردمی که دسته‌ دسته می‌دوند و خانه‌ها را ترک می‌کنند و می‌داند که جایی برای او نخواهد بود. پدرها را می‌بیند که ماشین‌ها‌ را پر از بار می‌کنند و بنزین ذخیره برمی‌دارند، مادرها را می‌بیند که با قیافه‌های درهم‌ کشیده برای چندمین‌ بار از بچه‌ها‌شان می‌پرسند که آیا قمقمه‌ها را پر کرده‌اند یا نه، همه را نگاه می‌کند و می‌داند که جزء آن‌ها نیست. او می‌ماند چون ماشینی ندارد، چون نمی‌داند کجا برود و خسته است. می‌ماند، شهر در تب‌ و تاب است و او جزء شهر نیست. مردم می‌ترسند، عرق‌ می‌ریزند و هول برشان داشته که یک دقیقه را هم هدر ندهند، ولی او با آن‌ها نیست. واقعاً نمی‌ترسد، به مرگ فکر نمی‌کند، فقط فکر می‌کند که این هم یک امتحان است، امتحانی سخت. می‌داند که دوباره از پا درمی‌آید، انگار زندگی فقط همین است و او باید تسلیمش شود. به مردها و زن‌هایی که می‌روند نگاه می‌کند و به محله‌ی نکبت‌بارش برمی‌گردد، سرافکنده برمی‌گردد. خیابان‌های این‌جا آرام‌تر از مرکز شهرند. کسی در جنب‌ و جوش نیست. باز خیابان‌های پهن و فقیرانه‌ای را می‌بیند که حتی خانه‌ها‌شان هم خسته به ‌نظر می‌رسند و بی‌اختیار صدای چکشِ قاضی را می‌شنود. باد بلند می‌شود. توفان نزدیک می‌شود و مثل همیشه قسمت آن‌هاست، قسمت بدبخت و بیچاره‌های درمانده، فقط مال آن‌ها. موقع پرداخت صورت‌ حساب به ‌نظرش می‌رسد که زن جوان طور عجیبی نگاهش می‌کند. شاید از این‌که آدمی عادی دیده جا خورده است. حتماً با خودش فکر کرده بود که مسافر اتاق 507 مردی است بدبخت، معتادی که بیرون‌ کردنش به این راحتی‌ها نخواهد بود. « از مینی‌بار استفاده کردید؟» اشاره می‌کند که نه و بعد اضافه می‌کند، «فقط یک تماس تلفنی داشتم.» زن درحالی‌که با اخم به صفحه‌ی کامپیوتر زل زده تصدیق می‌کند. رسیدش را چاپ می‌کند و می‌گیرد طرفش. او نگاه می‌کند. مدت مکالمه مشخص است: یک دقیقه و پنج ثانیه. خنده‌اش می‌گیرد. یک دقیقه و پنج ثانیه. زمان خیلی کمی بود برای بیرون کشیدنش از آن اتاق. شماره گرفته بود. به رغم سال‌های سپری‌شده هنوز شماره را از بر بود. فکر کرده بود خودش گوشی را برمی‌دارد یا این‌که باید پیغام بگذارد. برای شنیدن صدایش سر از پا نمی‌شناخت، ولی صدای بچگانه‌ای جواب داده بود. لحظه‌ای مکث کرده و بعد گفته بود «سلام، اسمت چیست؟» پسر بچه‌ی آن‌ طرف خط با اطمینان جواب داده بود «بایرون.» پرسیده بود «رز آن‌جاست؟» بچه انگار مردد بود. با صدای اخم‌آلودی جواب داده بود «مامانم؟» گفته بود «آره، به مامانت بگو من دارم می‌آیم.» بچه حرفش را بریده بود، «شما؟» شرم عجیب و خاصی سرتاپایش را گرفته بود. «کینو برنس.» و تکرار کرده بود «به‌اش بگو من دارم می‌آیم.» و گوشی را گذاشته بود. یک دقیقه و پنج ثانیه. حالا دوباره به این لحظه‌ها فکر می‌کند و نیروی تازه‌ای در وجودش ریشه می‌دواند. ضربان رگ‌هایش را حس می‌کند. عجله دارد. عجله دارد که این چند صد کیلومتر را طی کند و برود، آن‌قدر برود تا به او برسد، عجله دارد که پشت فرمان ماشینش بنشیند و بدون خوردن و نوشیدن براند، چهار‌صد کیلومتر براند. عجله دارد. این بی‌قراری از کی سراغش نیامده بود؟

مدرسه‌ی خیال‌باف‌ها 2/ جاسوسی که ناهار مدرسه را دوست داشت

175,000 تومان
سلام!
من ایزی‌ام، تنها دختر پدر و مادرم و دانش‌آموز کلاس چهارم «ج».
چند تا دوست خوب دارم که با هم به یک مدرسه می‌رویم. اما مشکلاتی هم دارم؛ مثلاً اینکه خیلی وقت‌ها مامان، بابا و معلم‌ها حرف‌های من و دوست‌هایم را باور نمی‌کنند. البته این موضوع اصلاً باعث نمی‌شود که ما درباره‌ی چیزهای مشکوک تحقیق نکنیم. با ما همراه باشید تا شما هم نتیجه‌ی تحقیق‌هایمان را بفهمید. ماجرای این کتاب درباره‌ی هم‌کلاسی تازه‌واردمان است. او از فرانسه آمده و اسمش مَتیلد است. من خیلی بیشتر از بقیه‌ی بچه‌ها برای آمدنِ متیلد هیجان دارم، چون خانم جونز فقط به من گفته راهنمای او باشم. اما انگار مشکلاتی وجود دارد... رفتارِ متیلد کمی عجیب‌وغریب است؛ هم قیافه و قدوقواره‌اش و هم ناهار دلخواهش در مدرسه... دقیقاً همان غذایی را دوست دارد که ما همگی از آن متنفریم! نکند او جاسوس باشد! ما فکر می‌کنیم حتماً کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه است، برای همین هم قبل از آنکه دیر بشود و اتفاق‌های بدی بیفتد، تحقیق‌هایمان را شروع می‌کنیم تا سر از رازهای او دربیاوریم. ** برنده‌ی جایزه‌ی بلوپیتر ۲۰۱۵
سفارش:0
باقی مانده:1

در قند هندوانه

16,500 تومان

معرفی کتاب در قند هندوانه

آیا زندگی و دنیا پس از فرا رسیدن آخرالزمان ادامه خواهد یافت؟ کتاب در قند هندوانه نوشته‌ی ریچارد براتیگان، اثری پست مدرن درباره‌ی یک آرمانشهر پس از فروپاشی جهان است. خورشید هر روز با رنگی تازه طلوع می‌کند و انسان‌های منزجر از خشونت، در مکانی به نام آی‌دث غرق در شیرینی هندوانه‌های رنگارنگ هستند و آدم و حوا با چهره‌ای مدرن در این باغ عدن خودساخته سرگردانند. روایتی زیبا،‌ متفاوت و البته تکان‌دهنده.

درباره‌ی کتاب در قند هندوانه

درباره‌ی آخرالزمان و تبدیل شدن جهان به ویرانشهر یا دیستوپیا، کتاب‌ها و آثار هنری متعددی خلق شده، اما شکل گرفتن یک آرمانشهر آن هم پس از ویرانی کامل و فروپاشی جامعه‌ی صنعتی، پدیده‌‌ای چنان غیرقابل باور و دور از ذهن به نظر می‌رسد که کمتر کسی به آن پرداخته است. دنیا در دهه‌های پس از جنگ جهانی دوم آنچنان نیازمند صلح و آرامش بود که جوانان نسل جدید به دنبال راهی برای ساختن یک آرمانشهر می‌گشتند و بر این باور بودند که صنعتی شدن دنیا، باعث بروز این همه مصیبت و بدبختی‌ست. ریچارد براتیگان (Richard Brautigan) نویسنده‌ی مشهور آمریکایی در کتاب در قند هندوانه (In Watermelon Sugar) به توصیف چنین آرمانشهری پرداخته و جامعه‌ای بسیار عجیب را به تصویر می‌کشد. صنایع از میان رفته‌اند و انسان‌ها پیرامون خانه‌ای مرکزی که محل تجمع آن‌هاست، سکونت گزیده‌اند. نام این خانه آی‌دث (iDEATH) است که بر خلاف معنای ظاهری‌اش، بیشتر محل زندگی‌ست تا مرگ و مدام دستخوش تغییر می‌شود. بسیاری از چیزها از قند موجود در هندوانه ساخته شده‌اند، آن هم هندوانه‌های رنگارنگ. خورشید دچار کیفیتی عجیب است و از آن‌جا که هر روز با یک رنگ جدید طلوع می‌کند، هندوانه‌ها نیز دستخوش تغییر و تحول شده‌اند. هر هندوانه روز مخصوص به خود را دارد، مثلاً شنبه روز هندوانه‌های آبی‌ست، یکشنبه هندوانه‌های قهوه‌ای و هندوانه‌های قرمز فقط دوشنبه‌ها می‌رسند.

فراتر از فراموشي

12,000 تومان
فراتر از فراموشی برای اولین‏بار در سالِ 1995 منتشر شد. رمانی که پاتریک مودیانو مثلِ همیشه در آن گم‌ شدن و رؤیاها را به‏هم پیوند زده است. مودیانو که متولد آخرین سال جنگِ دوم جهانی یعنی سالِ 1945 است و جوایز متعددی از جمله جایزه‌ی نوبلِ ادبیات 2014 را از آنِ خود کرده است، در رمان‌هایش حال‏وهوایی پروستی را تعقیب و بازنمایی می‌کند با ته‌رنگی پلیسی. فراتر از فراموشی داستانی ا‌ست که بخشِ عمده‌ای از آن در دهه‌ی شصت میلادی می‌گذرد. مردی در جست‌و‌جوی نام‌هایی ازیادرفته پرتاب می‌شود به روزهای جوانی و ولگردی‌اش در پاریس، زمانی که او با زنی زیبا آشنا می‌شود، زنی که دل از او می‌رباید و آن‌ها کافه‌ها و خیابان‌های پاریس را وجب‏به‏وجب تجربه می‌کنند. البته این زن مرموز است و در پی چیزی پنهانی و معماگونه. آن‌ها به لندن هم می‌روند و مودیانو برای اولین‏بار جغرافیای این شهر را نیز در رمان خود ترسیم می‌کند. اما همه‏چیز به این سادگی پیش نمی‌رود و اتفاق‌هایی در راه است... سبکِ رواییِ مودیانو که با تکیه بر جزئیات، کشف مکان‌ها و زمان‌های گم‏شده و رنگ‌ها و بوها و مهم‌تر از همه «جوانی» ا‌ست، مؤلفه‌ی اصلی آثارش است. رمان‌نویسی که زمان را می‏شکافد تا برای لحظه‌ای نوری مُرده ما را ببرد به جایی دور در پاریس زیرِ برف یا آفتاب.

غريبه

150,000 تومان

در بخشی از کتاب غریبه می‌خوانیم

درِ ماشین محکم بسته می‌شود. ماشین را با نگاهم دنبال می‌کنم که از راه فرعی می‌راند و وارد جاده می‌شود. این بیرون ظلمات است و چشم چشم را نمی‌بیند. صدای جیرجیرک‌ها و موجودات شب‌زی از لای بوته‌های کانولا شنیده می‌شود. نگاهی به دوروبرم می‌اندازم. من این‌جا بزرگ شده‌ام. تمام دنیایم در این‌جا خلاصه می‌شود و هیچ‌وقت کنجکاوی چندانی به دنیای بیرون نداشته‌ام. هرگز فکرش را هم نمی‌کردم که ممکن است روزی سروکارم به دنیاهای ناشناخته بیفتد. به آسمان پُرستاره‌ی بالای سرم نگاه می‌کنم. همان آسمان پُرستاره‌ی همیشگی. تمام عمرم به این آسمان پُرستاره‌ چشم دوخته‌ام. تنها آسمانی که تابه‌حال دیده‌ام. تمام آن ستاره‌ها، ماهواره‌ها، ماه. می‌دانم که ماه بسیار دور است. اما امشب خیلی عجیب به نظر می‌رسد. تابه‌حال هیچ‌وقت به‌اش فکر نکرده بودم، اما اگر من می‌توانم همه‌ی این‌ها تمام ستاره‌ها و ماه را از این‌جا با چشمان خودم ببینم، آیا این خودش مفهوم فاصله را زیر سؤال نمی‌برد؟ به داخل خانه که برمی‌گردم همه‌جا سوت‌وکور است. هِن باید خواب باشد. این کارش کمی عجیب است. یعنی بدون این‌که منتظر بماند تا کمی درباره‌ی آن‌چه رُخ داده گپ بزنیم رفته بالا و خوابیده؟ لابد خیلی خسته است. دلیل دیگری نمی‌تواند داشته باشد. یک ناآشنا با خبرهایی باورنکردنی، بدون اطلاع قبلی، ناگهان دم‌در خانه‌ی ما ظاهر شد. پس درک می‌کنم اگر هِن خسته شده باشد. چراغ اتاق‌نشیمن را خاموش می‌کنم. لیوان خالی آب و بطری آبجو را از روی میز برمی‌دارم و به آشپزخانه می‌برم و روی کابینت کنار سینک می‌گذارم. درِ یخچال را باز می‌کنم، نگاهی به داخلش می‌اندازم، اما چیزی برنمی‌دارم. هوای خنکی که از داخل یخچال بیرون می‌زند احساس خوشایندی دارد. در تاریکی از پله‌ها بالا می‌روم. روی هر پله می‌ایستم و به قاب عکس‌های روی دیوار نگاه می‌کنم. یادم نیست آخرین‌بار کِی این کار را کردم: این‌که روی پله‌ها بایستم و به این عکس‌ها نگاه کنم. به خاطر نبودِ نور مجبورم به دیوار نزدیک‌تر شوم. سه قاب‌ عکس کنار هم از دیوار آویخته شده: یک عکس از من و هِن با همدیگر و دو عکس هم از هر کدام از ما به‌تنهایی.

ساعت مادربزرگ

47,000 تومان

معرفی کتاب ساعت مادربزرگ

سفر در زمان، جذاب‌ترین اتفاقی است که می‌تواند برای هر کسی رخ دهد! اتفاقی که برای پاتریشیا، درست در زمانی که کسل‌کننده‌ترین روزهای زندگی‌اش را می‌گذراند افتاد. کتاب ساعت مادربزرگ اثر تحسین‌شده‌ی کیت پیرسون شما را به دل یک ماجراجویی نوجوانانه می‌برد و چندین سال به عقب برمی‌گرداند. اگر دوست دارید لذت سفر در زمان را تجربه کنید، این رمان را بخوانید. کتاب پیش‌ رو توانست در سال 1988 جایزه‌ی کتاب سال انجمن کتابخانه‌های کانادا را در بخش کودکان از آن خود کند.

درباره‌ی کتاب ساعت مادربزرگ

همه‌چیز از قهر و اختلاف مادر و پدر پاتریشیا و تصمیم آن‌ها برای جدا شدن از هم اتفاق افتاد. اتفاقی که تعطیلات پاتریشیا را خراب و او را مجبور کرد که به کلبه‌ی تابستانی خاله‌اش برود. آن‌هم درحالی‌که که نه تابه‌حال دخترخاله‌ها و پسرخاله‌هایش را دیده بود و نه از دلسوزی‌های آزاردهنده‌ی خاله و شوهرخاله‌اش در امان بود. کیت پیرسون (Kit Pearson)‌ در کتاب ساعت مادربزرگ (A Handful of Time) بخشی از زندگی پاتریشیا، دختری که قهرمان داستان است را روایت می‌کند. او که به‌اجبار در اردوگاه تابستانی خاله رفته و از شر تمسخرهای بچه‌های او در امان نیست، تصمیم گرفته جور دیگری خودش را سرگرم کند. پاتریشیا که به‌تازگی اتاقک پشت خانه را کشف کرده، به آنجا پناه می‌برد و بالاخره کنجکاوی‌هایش او را به یک ساعت قدیمی می‌رساند که می‌تواند همراه با آن به گذشته سفر کند و به زمانی برسد که مادرش درست هم‌سن خود او و دوازده‌ساله بود. دخترک که مادرش را این بار در سن‌وسال خودش می‌بیند و تازه با دشواری‌های زندگی او آشنا می‌شود، تصمیم می‌گیرد به شکل دیگری با مادرش برخورد کند... این اتفاق، تابستان کسل‌کننده‌ی پاتریشیا را به یک تعطیلات منحصربه‌فرد، ماجراجویانه و جذاب تبدیل می‌کند و رابطه‌ی او را با مادرش به شکل دیگری جلو می‌برد. اگر دوست دارید در این سفر همراه با پاتریشیا و تجربه‌های هیجان‌انگیز او در گذشته باشید، پیشنهاد می‌کنیم کتاب ساعت مادربزرگ را بخوانید.