

کا. گ. ب (دولتی در دولت)
360,000 تومان
«بسیار کم هستند کسانی که بتوانند با اصالت و صلاحیت در باره کا. گ. ب بنویسند. یوگنیا آلباتس یکی از آنهاست. این کتابی است که هر کس بخواهد پویش تاریخ اخیر روسیه و شاید آینده آن را بشناسد، باید آن را بخواند.» بروک کلارک، فایننشال تایمز «شایسته است به نظریه جدید او ـ که کا. گ. ب هنوز هم زنده و فعال است ـ به وسیعترین نحو ممکن گوش فرا داد.» دیوید رمنیک، نویسنده «مقبره لنین» یوگنیا آلباتس در این تحقیق مسحور کننده، این افسانه را که کا. گ. ب همراه با فروپاشی شوروی از بین رفته، باطل میسازد و با استفاده از گنجینهای از اسناد منتشر نشده پروندههای مخفی کا. گ. ب و مصاحبههای بینظیر، سیر تحول و تطور کا. گ. ب را به گستردهترین نیروی پلیس مخفی جهان به ثبت میرساند.
او نشان میدهد که کا. گ. ب چگونه در تمام ساختارهای جامعه مدنی و تمام وجوه زندگی روزمره نفوذ میکرد، و چطور با وجود انحلال رسمی آن در روسیه جدید «دموکراتیک»، نیرومندتر از همیشه، خود را از ابزار قدرت دولتی به یک قدرت دولتی مستقل متحول کرده است. یوگنیا آلباتس یکی از نامآورترین روزنامهنگاران روسیه است. مقالات او در اخبار مسکو و نیوزویک به چاپ رسیده است. در ایزوستیا ستون ثابتی در اختیار اوست و تاکنون چندین فیلم مستند تلویزیونی ساخته است.
فقط 2 عدد در انبار موجود است
کا. گ. ب (دولتی در دولت)
نویسنده |
یوگنیا آلباتس
|
مترجم |
مهدی پرتوی
|
نوبت چاپ | ٥ |
تعداد صفحات | ٤٣٢ |
نوع جلد | شومیز |
قطع | رقعی |
سال نشر | ١٤٠٣ |
سال چاپ اول | ١٣٧٩ |
موضوع |
تاریخ
|
نوع کاغذ | بالکی |
وزن | ٤٠٣ گرم |
شابک |
9789643112370
|
وزن | 0.403 کیلوگرم |
---|
اطلاعات فروشنده
- فروشنده: Ali
- نشانی:
- هیچ ارزیابی یافت نشد!
ما اينجا داريم مي ميريم
جملاتی از کتاب ما اینجا داریم میمیریم
خوشبختیها را گم کردهایم، همهشان گم شدهاند. دستمان خالی است دیگر هیچ نوری توی دستهامان نیست.
گاهی همین قدر که بنشینم و ده دقیقه توی حال خودم باشم و کارگرهای ساختمان روبرو تیرآهن خالی نکنند و دلم برای چیزی شور نزند و تسمه کولر پاره نشود به گمانم خوشبختم.
خوبی تهران همین است که همهچیز گم میشود توی های و هوی شهر.
طلاپری میداند که هر ستاره مال کدام آدمیزاد است و حال میبینیم که آدمیزادها همیشه با جام چای کنار پنجره میایستند و هیچوقت پریهای جنگل را صدا نمیزنند. آدمیزادها عاشق آسمان هستند و مدام دنبال ستارههایشان میگردند.
مادرش همیشه میگفت هیچ کار خدا بیحکمت نیست. بعد هم غشغش میخندید که یک خدایا شکر بگو و خودت را راحت کن. تا آن سر دنیا هم که بدوی نمیفهمی چرا بلاهای ریز و درشت سر آدم میآید.
آدمیزادها هیچوقت صدایی را که نمیبینند، نمیشنوند. حتی گاهی خوشبختیهای کوچکشان را هم نمیبینند.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.