سرعت نور
این رمان در قالب ١١ فصل به هم پیوسته ماجرای پسری به نام «جف» را بیان میکند که با وجود پدری که پول را بیشتر از خانواده دوست دارد، برادری که در زندان است، خواهری که رازی در سینه دارد و مادری که ناسازگاری میکند، خودش را غرق دنیای امن ریاضیات کرده است. همراه با طوفان ولینگتون، موجود عجیب و غریبی به زندگی جف وارد میشود و آن موجود عجیب، پیرزنی است که همه چیزهای بدیهی را به بازی میگیرد.
30 روز با پیامبر(ص) جلد 5، خداحافظ کعبه
عبدالمطلب، هر چه بیشتر فکر می کرد، بیشتر مطمئن می شد که محمد آینده ی درخشانی دارد؛ برای همین باید او را برای کارهای بزرگ، برای رهبری قریش و حتی برای رهبری همه ی مردم تربیت می کرد. ... عبدالمطلب محمد را صدا کرد و مثل همیشه با لبخند و مهربانی، دستی به سر او کشید و پیشانی اش را بوسید و گفت:" امروز وظیفه ی پذیرایی از مهمانان کعبه با توست... ".
30 روز با پیامبر(ص) جلد 1، از تولد تا خانه ی عمو
عبدالمطلب، هر چه بیشتر فکر می کرد، بیشتر مطمئن می شد که محمد آینده ی درخشانی دارد؛ برای همین باید او را برای کارهای بزرگ، برای رهبری قریش و حتی برای رهبری همه ی مردم تربیت می کرد. ... عبدالمطلب محمد را صدا کرد و مثل همیشه با لبخند و مهربانی، دستی به سر او کشید و پیشانی اش را بوسید و گفت:" امروز وظیفه ی پذیرایی از مهمانان کعبه با توست... ".
30 روز با پیامبر(ص) جلد 3، دعوت پنهانی
عبدالمطلب، هر چه بیشتر فکر می کرد، بیشتر مطمئن می شد که محمد آینده ی درخشانی دارد؛ برای همین باید او را برای کارهای بزرگ، برای رهبری قریش و حتی برای رهبری همه ی مردم تربیت می کرد. ... عبدالمطلب محمد را صدا کرد و مثل همیشه با لبخند و مهربانی، دستی به سر او کشید و پیشانی اش را بوسید و گفت:" امروز وظیفه ی پذیرایی از مهمانان کعبه با توست... ".
30 قصه با پیامبر(ص) جلد 6، مدینه شهر پیغمبر
عبدالمطلب، هر چه بیشتر فکر می کرد، بیشتر مطمئن می شد که محمد آینده ی درخشانی دارد؛ برای همین باید او را برای کارهای بزرگ، برای رهبری قریش و حتی برای رهبری همه ی مردم تربیت می کرد. ... عبدالمطلب محمد را صدا کرد و مثل همیشه با لبخند و مهربانی، دستی به سر او کشید و پیشانی اش را بوسید و گفت:" امروز وظیفه ی پذیرایی از مهمانان کعبه با توست... ".
30 روز با پیامبر(ص) جلد 7، سواران کوه احد
عبدالمطلب، هر چه بیشتر فکر می کرد، بیشتر مطمئن می شد که محمد آینده ی درخشانی دارد؛ برای همین باید او را برای کارهای بزرگ، برای رهبری قریش و حتی برای رهبری همه ی مردم تربیت می کرد. ... عبدالمطلب محمد را صدا کرد و مثل همیشه با لبخند و مهربانی، دستی به سر او کشید و پیشانی اش را بوسید و گفت:" امروز وظیفه ی پذیرایی از مهمانان کعبه با توست... ".
30 قصه با پیامبر(ص) جلد 8، عبور از خندق
عبدالمطلب، هر چه بیشتر فکر می کرد، بیشتر مطمئن می شد که محمد آینده ی درخشانی دارد؛ برای همین باید او را برای کارهای بزرگ، برای رهبری قریش و حتی برای رهبری همه ی مردم تربیت می کرد. ... عبدالمطلب محمد را صدا کرد و مثل همیشه با لبخند و مهربانی، دستی به سر او کشید و پیشانی اش را بوسید و گفت:" امروز وظیفه ی پذیرایی از مهمانان کعبه با توست... ".