برتری خفیف
قصه هایی برای دختران
عکاسی حرفه ای: عکاسی از سازه ها
روش تحقیق در روان شناسی و علوم تربیتی
شهريار
درمان شناختی – رفتاری اضطراب در کودکان
انتشارات گیلفورد دست به انتشار مجموعه کتابهایی زده است به نام راهنماهایی برای درمان شواهدمدار و فرد ویژه و ویراستار ارشد این مجموعه، ژاکلین برسوز است. کتاب حاضر یکی از کتابهای این مجموعه است که برای کودکان مبتلا به اختلالات اضطرابی نوشته شده است.
در این کتاب بر اساس شواهد علمی و پژوهشی و با پشتوانه سالها نظرپردازی برای گرهگشایی و تدبیراندیشی مشکلات اضطرابی کودکان در اختیار متخصصان قرار گرفته است. درمان مشکلات اضطرابی کودکان در واقع زدن دو تیر با یک نشان است زیرا از یک سو درمان مشکل فعل است و از سوی دیگر پیشگیری محسوب میشود. نویسنده با ذکر مثالهای موردی در رفع مشکلات درمان توانستهاند کتابی ماندگار و اثرگذار در حوزه درمان- شناختی دفتاری اختلالات اضطرابی و کودکان پدید آورد.
سلوک
نگاهی به کتاب سلوک
قیس نماد مرد شرقى، زن را از آن خود میدانسته، گویى شى اى بوده که به او تعلق داشته که از براى او آفریده شده بوده و از آن رو که همچون همزاد و همنامش “مجنون”، خود را در معشوق و معشوق را در خود ذوب مى بیند، توان درک این جدایى را ندارد، گویى پاره اى از روحش را از او ستانده اند. و این جاست که تهیگاه عشق جایش را به نفرت مى دهد و قیس که روزى از جان، عاشقِ دختر بوده بر آن مى شود تا دست در خونش بشوید.“چون عشق جاى تهى کند، تهیگاه آن را مرگ مى تواند پر کند یا نفرت؛ و بعضا هر دو با هم. “اما از آنجا که راوى ذهنیاتِ مغشوشِ قیس است، نباید ترازو را به نفع بغض و کینه ى او سنگین کرد. همان قسمت هاى کوتاه که از شرایط زندگى مهتاب خبر مى دهد کافى است تا گریزى بزنیم به عشق از نگاه او. زنى که ده سال از عمرش را به پاى عشق مردى گذاشته، و حالا در شروع سى سالگى در مى یابد که زندگى فقط “دوستت دارم” گفتن و شنیدن نیست، که زن اگر به پاى مرد بسوزد به این شکل، آن یکبار فرصت زندگى اش را از دست داده، چه آنکه زن از زندگى بیش از یک قلب تپنده مى خواهد؛ سرپناهى از آنِ خود، سایه ى سرى و شاید فرزندى. و براى زن با آن بیولوژى محدودش مقدور نیست تا ابد صبر کردن براى مردى که هر چند دوستش میدارد اما فرصتى براى کمال دلدادگى فراهم نمى کند. و حالا قیسى که وجود خود را قلمه زده بود به وجود معشوق، دیگر دلیلى براى ادامه ى زندگى ندارد. سرگردانى و آشفتگى اى که دلیلش آن است که دلیلى براى زندگى ندارد و پى دلیلى هم اصلا نمى گردد.
“به زنى مى اندیشم که چون از درون من مى رفت،یک چاه بى کبوتر در من بجا گذاشت از خود، یک چاه سرد و تاریک، همانچه در اصطلاح آسان مى شود به لغت و گفته مى شود خلأ. ستون درون من تهىِ خود را بجا گذاشته است و چه سرد و مبهم و تاربک است آن. تابش خورشید در ستون بلورین کجا و پژواک درد در پیچ هاى پر مُخافت چاه؟”قیس و داستان عاشقیش مرا به یادِ داستان “شب هاى روشن” داستایفسکى انداخت، که نسخه ى ایرانى اش به کارگردانى فرزاد موتمن خیلى به ساخت و فضاى این کتاب نزدیک است.