هیچ کس مقصر نیست
گاهی اوقات دلت میخواهد به یک جایی و به یک کسی وابسته باشی اما نیستی ، و چون نمیتوانی ، پس باید یک جورهایی از پس زندگی بربیایی . باید اختراعش کنی . اگر زمان مناسب نبود در زمان دیگری و در جای دیگری . پس یک روز ، تمام زندگیت را برمیداری ، یک چمدان و میگویی دارم میروم . « هیچکس مقصر نیست » داستان آدمهایی است که سالهایی از عمر را سپری کردهاند اما هنوز با محیطشان هماهنگ نیستند ، سازش نکردهاند و از نظر درونی چنان با خود کنار نیامدهاند که انگار هرگز زندگی نکردهاند . با زره در برابر دیگران ظاهر میشوند و با اینکه رفتارشان هوشمندانه است خیلی اوقات در برابر یک ارتباط دائم ناکام میمانند . از تنهایی میترسند ، از کامل زندگی نکردن ، میدانند خودشان را گول میزنند و در عین حال میدانند فریبدادن خود در مورد زندگی ویرانکننده است و بهایش را میپردازند . این داستان از زبان ٣ نفر روایت میشود و خودکاوی آنان را در بر میگیرد .
هیچ
اگر گربه سیاهی که شاید گربه نباشد، چندک بزند توی سیاهی و کسی کاری به کارش نداشته باشد، هیچ؛ اما اگر دخترک شیطانی با سنگ بزندش، آن وقت است که زلیخا کور میشود و باید کوچهای که نصفش را با چشم آمده، نصف دیگرش را بیچشم برود، تازه اگر سر راه به کند کٍُِنار پرجنی نخورد، یا شکم آماسیده دیواری، یا دو سه رگ خشتمال تنوری یا... . و این میرود تا روزگاری که زلیخا زمینگیر شود و به کنج نمور خانه برادر خو کند و پسینها تنگ غروب دستش را به دست گرم و لطیف دختر برادر بدهد و هنوز عمه نشده بیبی شود، حتی اگر این کار را بلد نباشد. و این خیلی زود است برای زلیخا، خیلی زود. این را هیچ کس نمیداند، اگر هم بداند هیچ کاری از دستش برنمیآید. کتاب "هیچ" از ٨ داستان کوتاه تشکیل شده است. سعید بردستانی اهل جنوب نویسنده جوانی است که با نگارش این کتاب اولین اثر داستانی خود را عرضه کرده است. گویش داستانها به زبان محلی است
یک روز بلند طولانی
یک طراح بازیهای مجازی ایده ساخت بازی به نام آشناپنداری دارد که به آدم ها کمک می کند تا آشنای مناسب خود را پیدا کرده و احساس تنهایی نکنند. گرچه بازی با موفقیت روبه رو می شود اما کشف حقایقی در حین ساخت بازی، او را تنهاتر می کند. او گمان می کند شاید با کشف راز خوابی که مدام می بیند، بتواند پاسخی برای مفهوم عشق و تنهایی اش پیدا کند.
تصویر دو عدد ٩ که همیشه در خواب هایش تکرار می شوند، حالا خود او را وارد یک بازی می کند. بازی برای به دست آوردنِ عاشقیتی ابدی.
در قسمتی از کتاب میخوانیم:
کلمه خدا را با مکث بر زبان آورد. درست مثل همان روزی که به سیمین گفت: «هیچ میدانی اسامی خداوند ٩تا هستند؟» سیمین گفت: «خدا؟!» آن روزها به دنبال پیدا کردن نشانههایی برای ٩های داخل خوابش بود. این را تازه در جایی خوانده بود: صدمین اسم، نام اعظم خداست. سیمین بلند خندید و گفت: «تو واقعاً به خدا اعتقاد داری عزیز؟» و به سیمین نگفت که همه ٩٩ اسم را میشناسد جز صدمین نام که فقط یکی بیشتر از ٩٩ است.
وقتی سروها برگ می ریزند
رمان، داستان زندگی مازیار، دانشجوی شهرستانی است که از اهواز برای ادامه تحصیل در دانشگاه به تهران میرود. او پس از تلاش فراوان در دانشگاه قبول میشود.
قسمتی از متن کتاب: نمره عینکم بازهم رفته بود بالاتر. بس که درس خواندم برای کنکور. خاتون یک قاب جدید عینک به سلیقه خودش سفارش داد. گرد و طلایی. همان مدلی که از آن متنفر بودم
هیتلر را من کشتم
سرنوشت دیکتاتور آلمان همواره یکی از مرموزترین داستانهای تاریخ بوده است و فرضیهها و مستندهای زیادی در مورد او و روزهای پایانی جنگ جهانی دوم ساخته و پرداخته شده است. پیرمردی به نام صادق نورچیان در آخرین روزهای عمر خود به نوه روزنامهنگارش، حمید، راز بزرگی را مینمایاند. حمید در پی کشف این راز به دید جدیدی از زندگی و آیندهاش میرسد. هیتلر را من کشتم داستانی معمایی درباره این احتمال است که روسها پیشوای آلمان نازی را در روزهای پایانی جنگ به ایران منتقل کردند و به صورت مخفیانه در شمال ایران نگهداری میشد. و داستان براساس نقب در خاطرات گذشته افراد دخیل در این راز پیش میرود. این کتاب اولین رمان هادی معیرینژاد است که از اواسط دهه هفتاد شمسی به نوشتن شعر، داستان، نقد هنری و مقالات اجتماعی مشغول است. اما تاکنون اثری منتشر نکرده است. او مدرک کارشناسی ارشد جامعهشناسی دارد و عضو انجمن منتقدان سینمای ایران است و در حال حاضر به کار روزنامهنگاری اشتغال دارد.
در قسمتی از کتاب میخوانیم: با خنده گفت: «نه پدرسوخته! ضرر نداره. این راز رو باید بری کشف کنی، من فقط اولش رو بهت میگم. فقط باید قول بدی تا وقتی من زندهم هیچی نگی، بعدش هر کاری خواستی با این راز بکن. فقط مواظب باش هدرش ندی.» گفتم: «نه مطمئن باشید بابا.» بعد چشمکی زدم و گفتم: «حالا چی هست این راز؟ لااقل تیترشو بگین. با شاهپور غلامرضا دعواتون شده زدینش؟» گفت: «نه برو بالاتر.» به شوخی گفتم: «با اشرف پهلوی سَروسِر داشتین؟» گفت: «نه برو بالاتر.» گفتم: «کتاب خاطرات سِری اعلیحضرت پیش شماست؟» گفت: «نه برو بالاتر.» بعد اشاره کرد که گوشمو بیارم جلو. گوشم رو بردم جلو، خیلی جدی گفت: «به کسی نگو، اما هیتلر رو من کشتم.»
شبانه های پدرم
«شبانههای پدرم» رمانی است ایستاده در میانجای رمانهای جدی و پرطرفدار. زبان در اثر ریزبافتی زیبا از واژگان است که طرفداران رمانهای جدی را به خود جذب میکند و روایت، دوستداران رمانهای پر طرفدار را. زبان اثر، زبانی است خاص که نویسنده در طول سالها نوشتن به آن رسیده، بیتصنع، زیبا، جاندار، فخیم و شاعرانه که گاه خواننده فکر میکند، نکند داستان در اصل به قصد جلوۀ زبان نوشته شده باشد و روایت عرضه میشود تا عرصهای بگشاید بر دلبری زبان! با این وجود روایت نیز آنجا که از عشق میگوید در ادبیات ما تازگی دارد که نداشتهایم یا کم داشتهایم در رمانهایمان چنین عشقی را آن هم پیرانه سر . زندگی عشق با یک نگاه، در واپسین روزهای قجری تا مانایی واقعگرایانهاش در دوران ما خوش به کاغذ نشسته آن هم زمانی که پیرانگی جوهر عشق را تراش و جلا میدهد.
این سیال در شیشۀ عمر آدمی چهل سالی میماند تا صافی شود. سفر، سفر عشق است از مجاز تا حقیقتی آن هم نه افلاطونی که حقیقتی به واقعیت قابل لمس. جمشید طاهری نویسندهای است که پیشتر بیش از ١٠ رمان نگاشته، رمانهایی که از سال ٧٥ به چاپهای متعدد رسیدهاند اما خودش به رضایت نرسیده است.
شب طاهره
«طاهره کریم قاسمی» بر حسب تصادف یکی از دوستان سی و اندی سال پیش خود را هنگام انتخابات انجمن اولیا و مربیان مدرسه دخترش میبیند و به ناگاه تمام خاطرات گذشته محنتبارش برای او زنده میشود. «مرضیه» که از دوستان دوران دانشجویی و فعالیتهای سیاسی دهه ٦٠ طاهره است به او قول میدهد که دوباره همدیگر را ببینند. اضطراب و دلشوره در قالب حملات عصبی «طاهره» را از پا انداخته و او را وادار میکند خاطراتش را به سختی در پیش دیدگان خود مجسم کند: او طاهره ١٧ ساله را به یاد میآورد که در آستانه مرگ پدر که به بیماری مصیبتبار سرطان دچار شده برای دلخوشی پدر و اینکه نگران دخترکش نباشد عمو و خانوادهاش او را به عقد پسرعمویش «احمد» در میآورند.
روستای «گوران» محل وقوع حوادث زندگی پُر فراز و نشیب طاهره است. «احمد» بعد از عقد طاهره برای همیشه میرود. او که هوادار یک سازمان سیاسی دهه شصتی است از خود برای طاهره فقط یک خاطره باقی میگذارد. طاهره احمد را دوست دارد و پدر هم چند روز بعد از عقد طاهره و احمد میمیرد.
سالهای دهه ٦٠ و دغدغههای این سال همواره در آثار بلقیس سلیمانی موج میزند و خواننده را برای خواندن حوادث آن روزگار بیتاب میکند. «سلیمانی» در آثارش خط اصلی داستانهای خود را بر ظلم و ستم مضاعفی پایهگذاری میکند که در آن سالها بر طاهره و امثال طاهره رفته است: «همه میدانند دکترها پدر را جواب کردهاند. سرطان رُسّش را کشیده. شده است پوست و استخوان... بابا دلش میخواد تو به سرانجام برسی نگرانته. نمیخواد صغیر پشت سرش داشته باشه... . همه برمیگردند به گوران، الِاّ احمد. احمد میرود برای همیشه...»
بلقیس سلیمانی داستاننویس، منتقد و پژوهشگر ادبی، زاده «رابر» کرمان است. «بازی آخر بانو»، «بازی عروس و داماد»، «خاله بازی»، «به هادس خوش آمدید»، «سگسالی»، «پسری که مرا دوست داشت»، «من از گورانیها میترسم» و... از آثار این نویسنده هستند که هر کدام چند بار تجدیدچاپ شدهاند.
شروع یک زن
داستان « شروع یک زن » دغدغههای زنی به نام پروین است که در آستانه جدا شدن از همسرش پس از چند سال به ایران برگشته و همکلاسی دوران دانشجوییاش « بهرام » را پیدا میکند . بهرام نسبت به همه چیز و همه کس احساسی نوستالژیک دارد . داستان در چند فصل به هم پیوسته روایت میشود . « بهرام را از سال ٦٥ میشناختم . یکی از سه پسر گرایش کودکان استثنایی دانشکده علوم تربیتی بود . آدم عجیبی بود . مردی بود که احساس خوبی نسبت به خودش ، همسرش ، دوستانش و حتی موبایل و ماشینش داشت . عامل موفقیتش هم همین احساس مثبت دائمی بود . » پروین بعد از اینکه از کانادا به ایران میآید هنگام جستجوی بهرام بطور اتفاقی برایش پیامکی میفرستد که زمینه آشنایی و دیدار مجدد این دو فراهم میشود .
خاطرات دانشگاه ، دانشکده ، همکلاسیها و دغدغههای فمینیستی آنها ، پروین را بر سر دو راهی قرار میدهد : « تا چند سال بعد بهرام را ندیدم . اما یکی دو بار تلفنی با هم حرف زدیم و من فهمیدم یک پسر و یک دختر دارد . وضعیت مالیاش هم خیلی خوب شده بود . البته که او حرفی از وضعیت مالیاش نزد اما از صدایش میشد فهمید اوضاعش چطور است . »
فیل ها
فیروز مرد چاق میانسالی است که به تنهایی زندگی میکند. او انسانی منزوی است که مشغلهای ندارد جز جمع کردن اسکناسهایی خاص. در واقع او یک کلکسیونر اسکناس است، اما فقط اسکناسهایی را جمع میکند که مردم روی آنها جملاتی در مورد اندوه یا شادیهایشان نوشتهاند. او نوزده سال یا زمانی در همین حدود اسکناسها را به بازی میگرفت تا شاید از تنهایی تاریکش به در آید. در همه این سالها هیچگاه شکل و شمایل، جنس کاغذ، طرحها، امضاها یا تاریخ و موضوعاتی که مربوط به آنها میشود برایش آنقدر اهمیت نداشتند که چیزهای دیگر، و آن چیزهای دیگر جملهها و نقوشی بود که مردم روی اسکناسها ثبت میکردند.
فیروز که سالها به این کار مشغول بود طی اتفاقاتی با پیرزن مرموزی آشنا میشود. مدتی بعد پیرزن خودکشی میکند و مرگ او و تأثیر نوشتههای روی اسکناسها، باعث ایجاد تغییرات عمیقی در حال و روز فیروز میشود و در نهایت به واسطه همین اتفاقات است که او به معنای جدیدی از چیستی زندگی دست مییابد و ... .
شاهرخ گیوا متولد ١٣٥٥ پیش از این رمانهای مونالیزای منتشر _ اندوه مونالیزا و مسیح، سین، فنجان قهوه و سیگار نیمسوخته را نوشته است.
علائم حیاتی یک زن
و سرانجام اولین رمان مشترک به دنیا آمد . حاصل سه سال یا کمی بیشتر نشستن و نوشتن از رویدادی واحد . هر بار از یک منظر ، سه راوی ، سه قهرمان ، سه نویسنده به روایت اتفاقی میپردازند . روایتها با هم متفاوت است . هر نویسنده به سبک خود به حادثهها نزدیک و هر بار تصویری نو ساخته میشود . مخاطب تا مدتها با حادثه زندگی میکند . قهرمانها از جنس همین زمان و همین مکانند . روایت هر یک از این سه نویسنده با هم تفاوت دارد ، چون هر نویسنده با صدای خود نوشته است : در هم آمیختگی این صداها فضایی چندگانه و چند لایه میسازد . فرزانه کرمپور پیش از این کار ، مجموعه داستانهای « کشتارگاه صنعتی » ، « طوفان زیر پوست » « ضیافت شبانه » ، « حوّا در خیابان » و رمانهای « نقطه گریز » و « دعوت با پست سفارشی » را در کارنامه حرفهای خود دارد . مهناز رونقی هم مجموعه داستان « صندلی لهستانی » را نوشته و حوزه فعالیتش تدریس در دانشگاه و نقد ادبی است .
لادن نیکنام مجموعه داستان « حفرهای در آینه » ، رمان « مورچه در ماه » و دفتر شعر « روزشمار جنوب » را در سالهای گذشته نوشته و هم اکنون در بیشتر نشریات ادبی مشغول فعالیت است . تجربههای متفاوت این سه نویسنده زیر سقف یک رمان گرد هم آمده و آینهای از این روزگار دستمان میدهد .