آدم نما
فکر کنید سیصد سال دیگر جهان به چه صورتی است؟ در رمان علمیـتخیلی آدمنما با دنیایی روبهرو میشویم که در آن انسانها با پیشرفت تکنولوژی سلولهای بنیادی از مرگ رها شدهاند.
بیش از دو صده از انقلاب سلولهای بنیادی (اسب) گذشته است. انسانهای آرمانشهرِ پس از «اسب»، تمام تلاششان را میکنند تا شهروندانی مفید و موفق باشند، جراحیهای بهبودشان به موقع انجام شود و از مرگ دور بمانند. آنها در حرفههای چهلسالهی خود با جدیت فعالیت میکنند و به قوانین منطقه زندگی خود پایبندند.
«اتوود» که در دوره حرفهای اخیر خود نویسنده بوده، برای دومین بار زیر تیغ جراحی سلولهای خاکستری مغز میرود و بخشهای زیادی از حافظه خود را از دست میدهد. تلاش اتوود برای پر کردن بخشهای حذف شده خاطراتش، با چند اتفاق بیرونی بزرگ همراه میشود، راکتورهای هستهای مناطق چندگانهی دنیا منفجر میشوند و بانکهای سلولهای بنیادی از کار میافتند. اتوود به مرور متوجه میشود نویسندگی او و پاک شدن حافظهاش به اتفاقات بزرگی که دنیا را به آشوب کشانده، بیارتباط نیست و ... .
حق با شاخ نبات است
این مجموعه شامل دو نوع داستان است: داستانهای واقعی و داستانهای تخیلی.
اما منظور از داستان تخیلی در اینجا چیست؟
رویاهای ما به دو شکل ظاهر میشوند: ١. درخواب، یعنی در جایی که نمیتوان عناصر آنها را بازشناخت، تنظیمشان کرد و به آنها شکل بخشید؛ ٢. زمانی که ما در بیداری به سر میبریم و میتوانیم به رؤیاهای خود نظم دهیم، به آنها شکل ببخشیم و آنها را به دیگران منتقل کنیم. آثار هنری، از جمله شمار زیادی از داستانها و رمانهای مدرن غربی، اینگونه پدید آمدهاند. بخشی از داستانهای این مجموعه نیز چنین خصوصیتی دارند.
حق با شاخ نبات است مجموعهای خواندنی شامل داستانهای کوتاه و خیلی کوتاه است که دربردارندۀ مضامین تاریخی، اجتماعی و اخلاقی هستند. طنز، شوخی و مطایبه و اشارات و کنایات زیبا و بجا از ویژگیهای بارز و جالب توجه این داستانهاست.
املاک رابینسون
داستانهای حامد حبیبی گاهی به یک قطعه شعر میماند؛ پر از تصویر آدمها و مکانهایی محو. انگار نویسنده از پشت شیشهای بخارگرفته به جهان مینگرد و خواننده را با خود همراه میکند تا با آنچه پیش از این از کنارش بهآسانی گذشته روبهرو شود. گاهی فضایی ملتهب و کابوسوار خلق میشود که از واقعیتهای روزمرۀ زندگی جدا نیست؛ درست مثل رؤیایی که اتفاق وحشتناکی در آن نمیافتد، اما حضور در آن موقعیت دلهرهآور است.
حبیبی قهرمان قصه و خوانندهاش را میان واقعیت و رؤیا در جهانی کژومژ رها میکند. همۀ آنچه روایت میشود، آنچه از دید راوی و شخصیت دیده میشود، این فضای کج و معوج آن چیزی است که انسان زیسته در این عصر، ناخواسته، به آن مبتلاست؛ آن رنجی که تنها ادبیات تواناییِ نمود آن را دارد. این داستانها جلوههایی از جهان امروزند که نه میتوان گفت رئالیسم محض است و نه میتوان آن را ذیل ژانر دیگری دستهبندی کرد. جهانی که نویسنده ساخته هرچند پر از خشم، نقص، کجی و کاستی است، همان امر واقع و از جادررفتگیِ جهانی است که حقیقتِ زیر پوست این زندگی را نمایان میکند.
املاک رابینسون مجموعهداستانی شامل ده داستان کوتاه نوشتۀ حامد حبیبی است. انتشارات ققنوس پیش از این کتاب دیگری با عنوان آنجا که پنچرگیریها تمام میشوند از همین نویسنده منتشر کرده است، که این اثر برگزیدۀ جایزه بنیاد گلشیری سال ۸۸، برندۀ هفتمین جایزۀ ادبی اصفهان و تقدیرشدۀ جایزۀ روزی روزگاری بوده است.
آبی کم جان
مجموعه داستان آبیِ کمجان، سومین اثر داستانی محمدعلی دستمالی است. او مجموعه داستان «اسبی برای مردن» را در سال ١٣٨٩ در نشر افراز و مجموعه داستان «تبعید به بالکنها» را در سال ١٣٩٧ در نشر روزنه چاپ کرده است.
در ٩ داستان مجموعۀ آبیِ کمجان، تجارب و الحان و روایات متفاوتی وجود دارند که نشاندهنده تلاش برای دستیابی به آفاق ذهنی و فرمهای داستانی جدید است. در داستان «نیشابور که دریا ندارد»، میرزا رضا، راوی شیدا و عشقزدهای است که فضای زندگی درونی و بیرونی خود را برای محبوب و معشوق خود به نام ساغر به هم ریخته است، نگاه غریبی دارد که او را از تهران به اطراف و اکناف جهان کشانده است. این داستان، مقام نخست جایزه ادبی فرشته را در سال ٩٨ از آن نویسنده کرد.
داستان «دندان حضرت اشرف» که برنده مقام دوم جایزه صادق هدایت در سال ٩٩ بود، نگاهی سینمایی و خاص دارد به زندگی چهرۀ سیاسی مشهور تاریخ معاصر ایران یعنی قوامالسطنه که قرار است داستان زندگی او در یک سریال تلویزیونی به تصویر کشیده شود. در داستان «محاکات یک فراری»، راویتی از یک پیوند عاطفی و خاص میبینیم که در بطن خود، در حال پنهانسازی ابعاد یک قتل است.
در داستان «کات به چشمان اسب»، با روایتی از سرخوردگی یک عاشق سینهچاک روبرو هستیم که شوق وافر او به تماشای فیلم سینمایی مشهور پدرخوانده، او را به ورطه غریبی کشانده است. در داستان «پچ پچ با دلبر تک سیلابی»، تعداد سیلاب اسم آدمها برای قهرمان داستان، رویکرد او را در مورد زندگی و ادمها تغییر داده است!
محمدعلی دستمالی در سومین مجموعه داستان خود، تلاش کرده در فرم و لحن داستان، گوشهها و زوایای جدیدی را بیازماید و قدم در راههای مهآلودی بگذارد که گویی در آن، صدای پرندهها و آبهای دور در هم آمیختهاند.
بالزنها
دالان بهشت
از پرفروشترین رمانهای ایرانی. داستان زندگی دختری که بنابه تصمیم والدینش ازدواج میکند، خیلی زود شکست میخورد و... خدایا چقدر نفهم و کودن بودم که درک نمیکردم. حس حسادت زنانه کجا و غیرت و تعصب مردانه کجا! حتی مهلت نشد چشمهایش را ببینم، سیلیاش چنان سخت و محکم و آنی، مثل برِ توی صورتم خورد که هیچ چیز ندیدم. پسر یا دختر کدام مقصرند؟ و آیا این پرسش از ریشه اشتباه نیست؟ پسر جوانی تحصیل کرده است، زندگی اجتماعی موفقی دارد و رفتارهایش توسط هر دو خانواده تأیید میشود. دختر اما بیتجربه است، از پشت میز مدرسه و از بازی کودکانه به جایی پرتاب شده است که نمیشناسدش و بزرگترها زندگی زناشوییاش میخوانند. همه چیز علیه دختر است.
نویسنده اما به یاری سطرهای نانوشتهاش چیز دیگری را به تصویر میکشد. سپیدخوانیها از به مسلخ بردن یک قربانی حکایت میکنند. نازی صفوی، ٣٨ سال دارد، ذاتاً نویسنده است و در آثارش بیش از هر چیز به زنان میپردازد. به زنان و آزادیهای بدیهی اما به کسوت آرزو درآمدهشان.
سندروم زندگی نامعتبر
سرگذشت خواندنی رضا پارسی، پسر تنهایی در ابتدای میانسالی است. وی از یک شخصیت منفعل در فرآیند داستان به یک یاغی تبدیل میشود. در بخشی از این کتاب میخوانیم: برگه دراز چاپ میشد، پدرم عینکش را روی پیشانی میگذاشت و به نوار اعداد زل میزد. مادرم هر روز صبح موهایش را گیس میکرد و شبها آن را باز میکرد و شانه میزد. من به همه این خاطرات مشکوکم.
گاهی تصور میکنم آن مرد، با عینک روی پیشانی، کارپرداز شرکت است که یک ماشینحساب قدیمی کرمرنگ دارد و موقع حساب و کتاب عینکش را روی پیشانی یا روی سرش میگذارد، یا آن زن که به شکلی منظم هر روز صبح موهایش را گیس میکند و هر شب پیش از خواب بازشان میکند قهرمان یکی از فیلمهای سیاه و سفید موزیکال است. اسمش را گذاشتهام سندروم خاطرات نامعتبر! ممکن است یکی از بیماریهای جذاب اعصاب و روان باشد. میثم خیرخواه نویسندهای است که در بیشتر داستانهای خود مفهوم یا مفاهیمی را در مرکز گذارده و با زبان ساده به خواننده ارائه میدهد.
در این هوا
در این رمان بازیهای زندگی را در روزگار گروهی سینماگر مرور میکنیم. بازیگر و کارگردان و عوامل سینمایی هرکدام نقشی در داستان ایفا میکنند؛ دقیق، جذاب و تاثیرگذار. در این هوای بازیساز، آدمهای بازیگر و بازیگردان گرد آمدهاند تا دیگری را نقش بزنند و باز خود باشند و همهچیز را در چنگ خود بیابند، غافل از آن که بازیخوردهی بازی خویشند و دانسته و ندانسته به بازی واداشته شدهاند.
این رمان نخستینبار سال هشتادوسه منتشر شد و حالا با سر و شکلی نو تجدیدچاپ شده است و به بازار کتاب آمده است.