شخصیت رنسانس … تیکو براهه
انقلاب علمی دورهای از تغییرات بنیادی در باورها ، افکار و عقاید بود . بسیاری از مورخان بر این اعتقادند که این دوران حدود سال ١٥٥٠ با انتشار نظریات اخترشناسی نیکلاوس کوپرنیک درباره زمین و مکان آن در کیهان در اروپا آغاز شد و در حدود سال ١٧٠٠ با کار برجسته اسحاق نیوتن و قوانین علمی که نتیجه آن بود به پایان رسید . « تیکو براهه » از اخترشناسان مشهور دانمارکی بود . او شیفته ستارگان و سیارات بود و از کودکی قصد داشت اخترشناس شود ، اما به همان اندازه مجذوب کیمیاگری نیز بود . کیمیاگران به یک معنی پیشگامان شیمیدانان امروزی بودند .
در آن دوران ، هدف کیمیاگران تلاش برای تبدیل سرب و دیگر فلزات ارزان قیمت به طلا و جستجوی آن نوع از مواد شیمیایی بود که احتمال داشت بر طول عمر انسان بیفزاید . تقریباً دو هزار سال پیش ارسطو بر این گمان بود که ستارگان ثابت هستند . همچنین بر این باور بود که گرچه ماه و سیارات در فضا حرکت میکنند اما به زمین که مرکز عالم است تقریباً نزدیکند و در نهایت میاندیشید ستارگان بسیار دورتر از سیارات قرار گرفتهاند و حرکت نمیکنند . از این رو ممکن نبود ستاره تازهای پدیدار شود و توازن طبیعت را بر هم زند . مجلد دیگری از مجموعه شخصیتهای تأثیرگذار با نام « تیکو براهه » در ١١١ صفحه منتشر شده است .
شخصیت رنسانس … میگل دِ سروانتس
کتاب « دون کیشوت » تأثیر عظیمی بر فرهنگ جهان داشته است اما نباید این اثر شگرف را جدا از خالق آن در نظر گرفت . « دون کیشوت » تخیلی از خیلی جهات بسیار شبیه « سروانتس » واقعی است . او هم چون شوالیه مجنونش فردی آرمانگرا بود . سروانتس با نوشتههایش ، در جهانی سرشار از زشتی ، زیبایی خودش را آفرید . به علاوه او همانند دون کیشوت به جنگ بر سر راستی ، ولو علیه چیزهای به ظاهر غیرممکن ، باور داشت . سروانتس به رغم بسیاری از ناملایمات ، از جمله فقر و سالهای سپری شده در زندان هیچگاه تسلیم نشد .
او از عهده این کار سترگ برآمد و ادبیاتی گرانقدر برای تمامی نسلها آفرید . او فهمیده بود که « سروانتس » و « دون کیشوت » جدایی ناپذیرند . مجلد دیگری از شخصیتهای تأثیرگذار به « سروانتس » نویسنده اسپانیایی میپردازد و زندگی پر فراز و نشیب او را شرح میدهد . این کتاب در ١١٠ صفحه راهی بازار نشر شده است .
اتروسکها
اتروسکها قومی سرزنده و بسیار پیشرفته بودند که در هزاره نخست قبل از میلاد در بخش وسیعی از ایتالیا ساکن بودند. اکثریت بزرگی از دانشمندان در حال حاضر تصور میکنند که اتروسکها بومی ایتالیا بودهاند، نه مهاجرانی از خاور نزدیک. بدین ترتیب که ساکنان اولیه اتروریا در عصر سنگ و عصر مفرغ سرانجام به قومی تبدیل شدند که دیگران آنها را اتروسک خواندند. کارشناسان پذیرفتهاند که چند شاه اولیه رم، اتروسک بودهاند و فرهنگ اولیه رم قویاً تحت تأثیر فرهنگ همسایگان اتروسک آن قرار گرفت ولی در حال حاضر عموماً این عقیده وجود دارد که این امر، جریانی مسالمتآمیز و داوطلبانه بوده است، رمیهای از لحاظ فرهنگی کمتر پیشرفته به خود اجازه دادهاند که تا حدی «اتروسک مآب» باشند، با وجود این در اساس یک شهر لاتین مستقل باقی ماندند.
به علاوه بسیاری از فرضهای وسیعاً پذیرفته شده در باره اتروسکها، با پیدا شدن مداوم مدارک جدید باید مورد بازاندیشی قرار گیرند. سری جدید مجموعه تمدنهای گمشده به تاریخ، دستاوردها، زندگی روزانه و اهمیت تمدنهای باستانی میپردازد. تمدنهایی که تا کنون نامی از آنها کمتر شنیدهایم. خواننده با خواندن این مجلدها درمییابد تمدنی که مدتها پیش از بین رفته چگونه در پرتو دانش روز بار دیگر در برابر چشمان شیفته نسلهای امروز متجلی میشود و رازهایش را آشکار میسازد.
مینوسیها
«مینوس» نام یک شاه اهل جزیره کرت بود. «آرتور اونز» دانشمند و حفار انگلیسی از روی نام همین پادشاه این قوم را مینوسیها خواند. متأسفانه با وجود بیش از یک سده حفاریهای مستمر در سراسر کرت و جزایر نزدیک آن، اطلاع از مینوسیها بسیار محدود مانده است. غیر از تعدادی اسامی ذکر شده در اساطیر،که ممکن است ساختگی باشند، رهبران سیاسی یا اشخاص مینوسی مهم دیگری شناخته نشدهاند. به همین ترتیب، دانشمندان عملاً هیچ چیز درباره تاریخ مینوسیها نمیدانند. این امر فقط به این دلیل نیست که مینوسیها در زمان بسیار قدیم زندگی می کردند. مشکل اصلی باستانشناسان و دانشمندانی که در مورد مینوسیهامطالعه میکنند این است که برخلاف مصریها و اهالی بینالنهرین، مینوسیها هیچ ادبیات مکتوبی از خود باقی نگذاشتهاند، آنها تنها قوم باسواد و بسیار با فرهنگی بودند که هیچگونه درکی از تاریخ نداشتهاند.
شخصیت باستان … ژولیوس سزار
هر چه بیشتر درباره جوامع کهن و قهرمانانش بدانیم از دستاوردهایشان بیشتر شگفتزده میشویم . مردان و زنانی که تاریخ را ساختهاند و تغییر دادهاند . یکی از این شخصیتهای منحصر به فرد ، ژولیوس سزار است . او در سیزدهم ژوئیه یکصد سال قبل از میلاد مسیح به دنیا آمد . در آن هنگام روم بزرگترین و قویترین امپراتوری روی زمین بود . رومیها تقریباً کنترل سرزمینهای حاشیه دریای مدیترانه را در اختیار داشتند و ارتش روم ، هم قدرتمند بود و هم رعبانگیز . خانواده سزار مشهور و مورد احترام بیشتر رومیان بود .
چند تن از خویشاوندان ژولیوس سزار در حکومت به مقامات بالایی برگزیده شده بودند . مثلاً یکی از عموهایش – سکتوس ژولیوس سزار – کنسول بود . روم حکومتی جمهوری یا انتخابی داشت و کنسولها مقامهای اسمی منتخب بودند . رأی دهندگان سالانه دو کنسول انتخاب میکردند . این دو مقام عالیرتبه با توصیه و نظارت سنا دولت را اداره میکردند .کتاب « ژولیوس سزار » شرح زندگی و تاریخ فتوحات امپراتوری است که در ١٥ مارس ٤٤ قبل از میلاد به دست تعدادی از سناتورهای مخالف کشته شد و میراثی به جا گذاشت که قابل تغییر نبود .
رومیان باستان
تاریخدانان و باستانشناسان از میان همه تمدنهای گمشده درباره روم بیش از دیگران آگاهی دارند. آن هم به این علت است که فرهنگ رومیها بسیار دیرپا بود. دست کم از قرن هفتم پیش از میلاد، دولتشهر کوچکی به نام رم در نزدیکی ساحل غربی ایتالیا وجود داشت، قلمرو کوچکی که در آغاز شاهان بر آن فرمان میراندند و سپس در قرن ششم پیش از میلاد شکل حکومتی جمهوری در آن بنا نهاده شد. جمهوری روم طی چندین قرن بعدی به شکلی تهاجمی بسیار فراتر از مرزهای ایتالیا گسترش یافت و با آمیزهای از چیرگی، هراسافکنی و سیاست همه سرزمینهای اطراف دریای مدیترانه را به کام کشید.
سرانجام در قرنهای پنجم و ششم میلادی این امپراتوری فرو پاشید با این حال بخشی از امپراتوری روم به حیات خود ادامه داد. چرا که این تنها بخش غربی امپراتوری بود که سقوط کرده بود، بخش شرقی آن با نام امپراتوری بیزانس تقریباً یک هزار سال دیگر دوام آورد. کتاب رومیان باستان، حوادث مربوط به نحوه شکل گیری و اضمحلال این امپراتوری را پی میگیرد.
جنگ و تسلیحات
جنگها خواه ناخواه جزئی اجتنابناپذیر از زندگی بشری است. از زمان پیدایش نخستین نوشتهها هزاران درگیری بزرگ و کوچک در جهان رخ داده است و تاریخنویسان معتقدند که خیلی پیش از آنکه بشر بتواند بنویسد، جنگهایی در گرفته است. از این گذشته میلیونها زن و مرد و کودک جانشان را در این درگیریها از دست دادهاند. در جنگ دوم جهانی بیش از ٤٥ میلیون نفر جان باختند و احتمالاً میلیونها نفر هم در قرنهای آینده کشته خواهند شد. دلایل مبادرت به جنگ بسیار متنوع است. تصفیه حسابهای سیاسی و اجتماعی یا مجادلات دینی، همچنین سودای کشورگشایی و دستیابی به منابع و یا تسلط بر دیگران انگیزۀ بسیاری از جنگ و جدالها بوده است.
عداوت، ترس و انتقام را هم از دیگر دلایل بروز درگیریها دانستهاند. همۀ این انگیزهها کما بیش بیملاحظه، خودخواهانه، سودجویانه و بر مبنای ارزش قائل نشدن برای احساسات بشری و تأثیرات آنها بوده است. ویکتور دیویس هانسن بزرگترین پژوهشگر تاریخ نظامی آمریکا آنها را فاقد احساس میخواند. او میگوید: تمام صفحات تاریخ آکنده از نمونۀ سرداران برجستهای است که برای انگیزههای نادرستی، سربازانشان را به سوی پیروزی رهبری کردهاند. «جنگ و تسلیحات» یکی دیگر از کتابهای جدید مجموعه تاریخ جهان است که به رویدادهای مهم در تاریخ تسلیحات و جنگ پرداخته است.
عصر استعمارگری
یک فیلسوف آمریکایی به نام "جورج سانتایانا" مینویسد: "کسانی که نمیتوانند گذشته را به خاطر آورند محکوم به تکرار آنند." شاید حقیقت این سخن حکیمانه سانتایانا در هیچ جا آشکارتر از تاریخ طولانی استعمارگری و امپریالیسم نمایان نشده باشد. امروزه این اصطلاحات را حتی تاریخنگاران و دیگر پژوهشگران اغلب به یک معنا به کار میبرند. اما کارشناسان گاهی بین این دو اصطلاح تمایز قائل میشوند. آنها معمولاً استعمارگری را سلطه و فرمانروایی مستقیم سیاسی تحمیلی از سوی کشوری به سرزمینی دور دست تعریف میکنند.
آن سرزمین، که مستعمره نامیده میشود، ممکن است پذیرای مهاجران زیادی از کشور استعمارگر باشد یا نباشد. نمونههای آن مستعمراتی است که بریتانیا در سده هفتم در ماساچوست، ویرجینیا و جاماییکا، در ۱۸۴۱در نیوزیلند (زلاندنو) و در ١٩١٤ در نیجریه برا کرد. بنابراین استعمارگر و امپراتوریگری (امپریالیسم) پیوند نزدیکی با هم دارند که تعجبی ندارد که این دو مفهوم عمدتاً به یک معنا گرفته شوند.