تمشک های ناظر
((تعقیبم کردی، آهان ؟خواستی بینی کجا می ره این دختره تنها تنها ...)) موهای فرش راچنگ می زند به پشت. تارهای صوتی اش را کشیده تر (زنانه تر) می کند. ((نکنه شیطون، خواستی خودت تنها تنها بادختره...)) کرم های شبتاب پریده اند توی چشم هایش. برای به بند کشانیدن یک زن اثیری همه مقدمات فراهم است: چله نشینی ای که تنها ده روز به پایانش ماند است ، زنی دور ازدسترس باخال نزدیک به قوزک پایش . وبشرا. دختری که شبوار جین می پوشد ودرهمین نزدیکی است. ((تمشک های ناظر)) بر مرز واقعیت ورؤیا پیش می رود، رؤیایی حقیقی تر ازواقعیت وواقعیتی رؤیایی.
کوارتت مرگ و دختر
این مجموعه ١٥ داستان را در بر میگیرد. در داستان "کسی برای کشتن" جوان بیاستعدادی که تن به درس خواندن نمیدهد، از جوان نازیبایی که استعداد و حافظه بالایی دارد، متنفر است و میخواهد به هر نحو شده شاهد نابودی او باشد. در داستان "عنفوان دوشیزه لودمیلا گراسیمووا" موضوع نابودی در میان نیست و جوانی که مقامی در دستگاه حزب حاکم دارد، فقط میخواهد لودمیلا، دختر مورد علاقهاش را با استفاده از امکانات قدرت به تملک خود درآورد این که چقدر موفق میشود به شخصیت لودمیلا برمیگردد که نویسنده با واکنشهای او دست به قرینهسازی روی شخصیت جوان زده است. در "سمت غبارآلود شهر" دختر نازیبایی دل به افسری جوان میدهد و به خاطر او تمام پساندازش را از بانک بیرون میکشد؛ پولی که ممکن است آینده او را رقم بزند.
در "راپسودی روی تمی از پاگانینی" موضوع به خود برحقبینی ایدئولوژیک افرادی مربوط میشود که دیر به خود میآیند؛ زمانی که در آستانه باخت قرار میگیرند. در داستان "درسی به اسم زیستشناسی" که به شکل تو در تو نوشته شده است، محور روایت را غرق شدن یک زن و شوهر در کار و گرفتار شدن در دام مالاندوزی و تجمل شکل میدهد. که اما در نهایت میبینند از چیزهای بهتر زندگی غافل شدهاند. در داستان "شؤون ذهن و عین" ناتوانی انسان در شناخت دیگران بازنمایی میشود و این حقیقت که رفتار به خودی خود ملاک کافی و جامعی برای قضاوت درباره انسانها نیست و سادهترین فرد هم در جایی و زمانی پیچیدگیهایی دارد کاملاً غیرقابل پیشبینی. همین نگاه را در داستان "همنشین آزرده" هم میبینیم؛ با این تفاوت که اینجا کانون روایت یک بچه است.
در "زنهای سوار بر اسب" نویسنده از تکنیکهای بینامتنیت و کولاژ استفاده کرده است و پای دیوید دی. اچ. لارنس شاعر و نویسنده انگلیسی و تلمیحی از آثار او را به میان کشیده است.
شفا در میان ما نفس میکشد
کتاب روایتی ساده و صریح از آدمهایی است که جبر زندگی آنها را به وضعیتی استثنایی کشانده است . وضعیتی که در آن « تنهایی » مثل یک موجود دوستداشتنی در لحظه لحظه زندگیشان حضور دارد . این تنهایی گاهی معشوقی است دلفریب و گاه خاطرهای است دور و محو از روزگار سپریشده . زنان تنهایی این داستانها در جستجوی روح گمشده زندگیشان به همه چیز چنگ میاندازند ؛ حتی به روزهای هفته ؛ « صبح ریخت توی اتاق و غبار آن نشست روی تختخواب رضا که روی آن شنبه ، یکشنبه ، دوشنبه و همه روزهای هفته مثل آدمی بیکار دراز کشیده بود . »
آدمهای این کتاب برای دمی نفس کشیدن و رها شدن از روزمرگی ، پناهگاهی بهتر از پشتبام آپارتمانهای مسکونیشان پیدا نمیکنند . به آنجا میروند که شاید ستارهای را در دوردست آسمان تیره شهر رصد کنند . « شفا در میان ما نفس میکشد » مجموعهای از داستانهای مینیمالیستی است که زندگی معاصر انسانها را نشانه رفته است .
خاطرات سرد
جنگ ویران میکند و تا دوردستها را با گلوله و شیون و هجرت در مینوردد. فؤاد و نجوا از راندهشدگان عراقی روزگار صدام حسین هستند که در نیمه راه از مادر ایرانیشان جدا میمانند. فؤاد خسته از زندگی یکنواخت اروپا در حال خاطراتش است که رئیس جمهور عراق، بزرگ خانواده الرشید را به هتلی در بغداد دعوت میکند. روز بعد دو سرباز به خانه میآیند، آنها مأمور هستند تمام خانواده را نزدیک مرز ببرند و آنها را رها کنند. عبدالله فرار میکند و در زیرزمین مخفی میشود. مادر خانواده آنقدر در خود فرو رفته است که متوجه نیست اطرافش چه میگذرد.
هجوم آفتاب
مجموعه داستانهای این کتاب روایتی است از اضمحلال یک خانواده در قالب ویرانی یک خانه. «بولدوزرها فردا میآیند. این بار توپشان حسابی پر است. عزمشان را جزم کردهاند. خط و نشان کشیدهاند که ملاحظه هیچ کس را نخواهند کرد. رئیسشان گفته کارها نباید بیش از این معطل بماند. دیروز دو نفر آمده بودند سرکشی ساختمان.» قباد آذرآئین نویسنده اهل جنوب کشورمان که پیش از این مجموعه داستان حضور و پسری آن سوی پل را از او خواندهایم، این بار با ده داستان کوتاه زندگی انسانهایی را روایت میکند که با رنج و کار بیگانه نیستند.
قصههای پریوار
این روز دوازدهمی است که بیکار شدهام. حسابش کامل دستم است . درست دوازده روز پیش بود که مدیر داخلی شرکت، آن نامه را دستم داد. حالا دوازده روز گذشته است. یادم نمیرود، هیچوقت. جملهای را که وقتی نامه را باز کردم، توی ذهنم پیچید: «حالا به پری چه میگویی؟» گفتم: «پری دستهایت چرا اینطور شده؟» پری دستهایش را پشتش پنهان کرد. دستهای پری پوست پوست شده بود. این مجموعه از ٣٩ داستان کوتاهِ کوتاه تشکیل شده که بخش اول آن را داستانهای پریوار و بخش دوم آن را داستانهای واقعی تشکیل داده است. در «رگهای آبی دست مادرم» میخوانیم: مادر آن وقتها رخت میشست. برای در و همسایه و گاهی هم برای مشتریهای محله بالا. دستهایش همیشه خیس بود و ورم کرده. سردی آب انگار توی دستهایش نفوذ کرده بود و رگهای آبیاش هر روز بیشتر پیدا میشد. دست که به وقتش میکشید، دلت میگرفت و ...
عبور معطر
« ظهر که شد فکر کردم دیگر تحملم تمام شده است . بلند شدم رفتم سراغ تلفن تا شماره بگیرم ، سراغش را بگیرم ، شاید از او خبر داشته باشند ، ولی همانطور نشستم ، سر جایم و دیدم دو ساعتی هست که دارم با خودم فکر میکنم . قرار بود بیاید دنبالم . سفری ترتیب داده بود . یکجور آشتیکنان . » این مجموعه از ٢١ داستان کوتاه تشکیل شده است ، روز والنتاین ، عبور معطر ، آرسنیک ، تو اسمش مار داره ، سرگیجه و داستان نامزدها را شاید بتوان از بهترینهای این مجموعه دانست که نویسنده در آنها توانسته فضای مناسبی را بیافریند : « او هجده ساله است . دزد است ، آدمکش است و تا چند روز دیگر یک اعدامی است و هنوز غروب برایش تماشایی است .
او میداند هیچگاه سن افراد نیست که غروب را تعریف کرده است ؛ همانگونه که سن او در کفه ترازوی جنایتهایش قرار نمیگیرد . او میمیرد و قضاوت این مردن ، سوای چگونگی آن ، بر عهده عدالت اجتماعی نیست . حتی خودش مرگ را اصل مسلمی میداند و با آن چندان مخالفتی ندارد . وقتی با ماشین دزدی در خیابانها به گشت و گذار پرداخته بود ، به تنها چیزی که فکر نکرده بود تبادل این موقعیتها بود . زمانی که او قاتل بود و حالا که کسی قاتل او میشد . »
متولد ماه جغد
« متولد ماه جغد » نام مجموعه داستانی است از آزاده محسنی مشتمل بر ٨ داستان ، داستانهای این مجموعه درنگی هر چند کوتاه بر ناپایداری روابط انسانی و تنهایی انسان ، در میان جمع دارد . عنصر مشترک این داستانها تمرکز روی حس خلأ عاطفی و نادیده گرفته شدن انسانهاست . شهروندانی که درنگاه کلی مانند تودهای عظیم همسوی یکدیگر حرکت میکنند ، اما هر کدام در خلوت خود سنگینی جهانی را به دوش میکشند . نیاز عمیق روح انسان به توجه و حمایت جمع ، درونمایه اصلی این داستانهاست : « بوم را گذاشتهام روی سه پایه ، رنگها و قلمموها و مداد و پالت و دستمال و کاردکها را هم مرتب چیدم روی میز ، میخواستم شروع کنم که هوس کردم اول بنویسم ، میدانم ، نیت هرچه قلبیتر و پوشیدهتر باشد ، زودتر برآورده میشود . خوب ، من هم که به کسی نمیگویم جز به خود شما ، آن هم به نیت تقرب . » نام داستانهای این مجموعه عبارتند از : « یکی از این دوشنبهها بود ، به سلامت بانو ، متولد ماه جغد ، اولین ثانیه حج پرید ، ژله توتفرنگی ، برادر بار دارد ، زخمه بر ساز شنی و راحله خیس بود.»