خط تیره، آیلین
رمان خط تیر آیلین با میهمانی دورهای زنها شروع میشود. ریخت و پاش و سر و صدای میهمانی به سکوت و خلوت مهرانگیز میرسد. شکست عشقی فرانک ــ خواهر مهرانگیز ــ گره اصلی نیست ولی محور پنهان این رمان است. گره اصلی داستان با آمدن آیلین شکل میگیرد. صمیمت همسر مهرانگیز با آیلین، روابط آنها را سردتر میکند تا اینکه فردین به ایران برمیگردد و... . انسانهای دیگرگون شده با زمان و عشقهایشان، انسانهای جامانده از زمان و عشقهایشان. انسانهای پیش افتاده از زمان و عشقهایشان، انسانهای .... و که میداند کدام راه از این هزار راه تو در تو ختم به افسوس نیست. این کتاب جذاب و ژرف ، مجالی است برای دیدن دیگر باره خود، دیگر و ما.
حالا کی بنفشه میکاری؟
مسواک آب کشیده را تکان تکان میداد تا آبش بپرد که اسفند از در نیمه باز دستشویی سرک کشید ، ابرو بالا برد و به مسخره گفت : « وقت خواب است یا وقت مهمانی ؟ » مسواک سر به پایین را نیم چرخی در هوا داد و رو به دماغ نوک تیز اسفند گرداند و تکاند . با تقلید صدای تو دماغی جناب ناظم گفت : بچههای خوب قبل از رفتن به مهمانی مسواک میزنند تا دهانشان بو ندهد . شیر فهم شد ؟ اسفند بی خنده نگاهش کرد و آرام گفت : هیچم بلد نیستی ادا دربیاوری و تند دور شد . عوضش تو خوب بلدی آدم را خیط کنی . . . و باقی حرفش را خورد . توی دلش به خودش آفرین گفت که نگفته است درست مثل باباجانت ! درس بعدی خودآموزهای تربیت فرزند به متد غربی میشد که « تغییر موضوع » باشد . در گنجه آینهدار بالای دستشویی پی برق لب گشت و گفت : من دیگر حاضرم . میشود لطفاً بابات را صدا کنی ؟ قرار بود آنجا باشیم ، حالا کی هست ! صدای بلند اسفند از اتاق نشیمن ، سوار بر صدای دائمی تلویزیون شنیده شد . « حالا کی بنفشه میکاری ؟ » جدیدترین رمان فرشته مولوی است که در ٢٠٨ صفحه راهی بازار نشر شده است .
تیرهای سقف را بالا بگذارید، نجاران
اغلب انسانها میدانند چطور این شک گاه و بیگاه را که دنیا اصلاً جای زندگی نیست نادیده بگیرند اما افراد خانواده گلس و در رأس آنها سیمور نه. سیمور که اولین بار در داستان کوتاه و تکاندهنده «یک روز خوش برای موزماهی» قدم به جهان داستان گذارد و پس از گفتگو با دخترکی معصوم در ساحل فلوریدا به اتاقش بازگشت و تیری در سر خود خالی کرد، بار دیگر ظاهر شده است تا شاید دلایل خودکشی اسرارآمیز این شخصیت به اسطوره بدل شده بیش از این در پس پرده نماند. جی. دی. سلینجر که هر یک از آثارش حادثهای در ادبیات خوانده میشود، از مطرحترین و تأثیرگذارترین نویسندگان معاصر آمریکاست. شهرتگریز است. کم سخن میگوید. بسیار مینویسد و به ندرت منتشر میکند.
پانوراما ۵… خواندن در توالت
بهرغم ضرباهنگ سریع زندگی امروز، اوقات ما پر است از فراغتهای کوتاه و فرصتهای طلایی. اتاق انتظار پزشک و صف و بانک و وقتهایی که توی تاکسی و مترو میگذرانیم، میتواند وقف سرک کشیدن از پنجرهای کوچک به جهان عجیب شاهکارهای ادبی شود. نیز، بارها اتفاق افتاده که تلاش کردهایم مطالعهی یکی از این شاهکارها را آغاز کنیم اما به دلیل هیبت اثر، نداشتن زمان کافی یا همگام نشدن با حال و هوای داستان از این کار بازماندهایم. در این مواقع دسترسی به گزیدهای خوشخوان و مناسب از آثار نویسنده میتواند جرئت و شوق مطالعهی نوشتهای را که خواندنش کاری شاق به نظر میرسید در ما برانگیزد. پانوراما همین هدف را دنبال میکند: جهاننمایی وسیع که به آسانی در دسترس عموم مخاطبان قرار میگیرد.
آمین می آورم
قهرمان داستان این کتاب قصد دارد ماجراهایی را برای مخاطبان خود که احتمالاً همه اهل فضای مجازی هستند و مدام پای اینترنت نشستهاند بازگو کند.
با قهرمان داستان در یک درمانگاه اعصاب و روان آشنا میشویم و در نهایت میبینیم بیماری او که ظاهراً افسردگی سادهای است شدت گرفته و داروهای دکترها دیگر افاقه نمیکند. او دیگر درمان عادی را رها کرده و به سیگار پناه برده است. قهرمان داستان حالا همه ماجرا را دارد تعریف میکند و در این بین خرده داستانهایی را هم درباره تبار و قبیله او میشنویم. او که قبلاً درس میخوانده ازدواج میکند و همین ازدواج مسیر زندگیاش را تغییر میدهد درس و مشق را رها و شروع به تدریس در دانشکده الهیات میکند ولی چون خدمت سربازی نرفته است این موضوع میتواند مانع ادامه همکاری او با دانشکده شود. حالا مهمترین دغدغه برای او ایمانش است.
قهرمان داستان نگران است که مبادا همسرش ایمانش را از او بگیرد. بنابراین تصمیم میگیرد تا همین ذره ایمانی که برایش باقی مانده خودکشی کند. از مادرش میخواهد برایش دعا کند تا بمیرد ولی... .
در کتاب آمین میآورم خواننده با یک طنز زیر پوستی مواجه میشود که طنز تاروپود آن را تشکیل میدهد.
اتفاق ممنوع نیست
داستانهای این مجموعه ترکیبی هستند از داستان کوتاه، نمایش و تصویر و شرح حال نویسندهای که نمیداند با داستانها و ایدههایش چکار کند: «داستان بلند و قصههای کوتاه» خیلی ساده با یک زنگ تلفن شروع میشود، با یک مکالمه تلفنی بین یک نویسنده و خواننده ناشناس آثارش... .
اتفاق ممنوع نیست نوعی طنز فانتزی است که داستان بر آن غلبه کرده و خواننده ناشناس این داستانها به نویسنده در بازخوانی این آثار کمک میکند ولی به تدریج به این باور میرسد که خالق اصلی این نوشتهها او نیست: «ابلیس با اوقاتی تلخ یادداشت خودکشی فرزندش را مچاله کرد و به او خیره شد که ساکت و آرام روی تختش نشسته بود. نیمه شب بود که خبر دادند فرزندش قصد داشته با ریختن یک پارچ آب روی سرش خودش را برای همیشه خاموش کند. خیلی زود او را به بیمارستان مرکزی دوزخ رسانده بودند. هر چند که حتی اگر هم این کار را نمیکردند، صدمه چندانی نمیدید.
او از بهترین گلوله آتش دوزخ ضد آب خلق شده بود. از صدای ضجه قربانیان و غلغل دیگهای قیر که بگذریم، سکوت آزاردهندهای در بیمارستان حکمفرما بود. با این که جمعی از بهترین روانکاوان و روانشناسان جهان هستی در دوزخ حاضر بودند، ابلیس احساس کرد بهتر است شخصاً با فرزندش صحبت کند. به او گفت: حقیقتش رو بخوای من جداً نمیدونم تکلیفم با فرزند ناخلفی مثل تو چیه... تو جداً مایه شرم خانواده شیاطین دوزخی... منو بگو که دلم خوش بود تو عصر جدیدی رو در امپراتوری جهنم رقم میزنی...»
حاتم طائی
یکی دیگر از مجلدهای مجموعه ادبیات عامه به قصه حاتم طائی اختصاص دارد. داستانهای عامیانه فارسی گنجینههایی از مضمون، تمثیل، ضربالمثلها و آداب و رسوم فارسی زبانان به شمار میروند. توجه به چنین گنجینههایی، در اصل، پاسداشت فرهنگ و ادب کهن سرزمینی است به وسعت زبان فارسی، در چاپ جدید این داستانها با بهره از نسخههای متعدد و با به کارگیری رسمالخط جدید، نسخهای حتیالمقدور به دور از لغزشها و خوشخوان ارائه میگردد.
چه بسیار کسانی که با خواندن این داستانها به جرگه کتابخوانها پیوستند. زیرا این داستانها که اغلب روایت پهلوانی و مردانگی و عشقند با نثر شیرین و پرطمطراق، با افسانهسازی و خیالپردازی خواننده را بر سر شوق میآورند و به خواندن ترغیبش میکنند.
حاتم طائی از بزرگان عرب، مردی بخشنده و بلند نظر در دوره پیش از اسلام و یکی از سخاوتمندترین مردان روزگار خود و فرزند «طی» بود. روزی که حاتم به دنیا آمد ششهزار طفل در آن روز به دنیا آمدند. «طی» دستور داد ششهزار دایه تهیه نموده و طفلهای تولد شده را به خرج او پرستاری کنند و چهار دایه برای حاتم گرفت.
آوردهاند که حاتم شیر نمیخورد. «طی» منجمان را طلبید و دستور خواست. عرض کردند: «این پسر در عالم در سخاوت بینظیر است. تا اطفال تولد شده شیر نخورند او نخواهد خورد.» شاه دستور داد اطفال را در یک عمارت جمع نمودند تا آنها شیر بخورند و حاتم هم شیر بخورد. بعد از آن که بزرگ شد همیشه با آن اطفال در سر یک سفره غذا میخورد تا به دوازده سالگی رسید دست خود را از بخشش باز نمیداشت، مسافران را طعام میداد، به فقرا بذل و بخشش مینمود تا شهره آفاق شد.
خوابهایت را در این خانه تعریف نکن محمود
محمود مردی میانسال و استاد دانشگاه است. در احوالات عرفانی و دنیای دلخواه خود، یعنی قرن چهارم و پنجم سیر میکند. اتفاقی باعث میشود که محمود خود را در همان قرنها و در پیشگاه شیخ ابوسعید ابوالخیر ببیند و عاشق یکی از مریدان او شود.
درهم آمیختگیر کلاسیک ومدرن ونیز چاشنی طنز و فانتزی در بستری تاریخی منجر به خلق داستانی جذاب و خواندنی با ویژگیهای خاص نویسندگی عباس سلیمی شده است.
در قمستی از این کتاب میخوانیم:
از خرانق گذشتهایم و بر کویر میرانیم. داریم از کنار آن تابلوهای سبز فلکی میگذریم و هر تابلو آسمانی است که وقتی محوش میشوم، قلپقلپ آب وارد ششهایم میشود و دست و پا میزنم، نفسم میگیرد و حتی با بودنِ حسن، که میخواهد آنقدر بزیام تا خودش رگ بِسملم را بزند، غرق میشوم. رنگ سبز فلکی همیشه همین بلا را سرم میآورد؛ وقتی بر آن تمرکز میکنم خیزابهای سهمگین به سویم میتازند. گاهی هم کف میکند و در برم میگیرد و دست و پا میزنم، آنگاه حسن به سخن میآید و میگوید: «فلسفی نشو فقیر! اصلاً رنگی نیست و آنچه هست تابلو است و تابلو هم نیست، آن تویی و تو هم نیستی و آنچه هست اوست.»