روایت ذلت درآمدی به اندیشه و آثار ساموئل بکت
با وجود گذشت یک نسل از مرگ ساموئل بکت ، او هنوز یکی از بزرگان ادبیات و نمایشنامهنویسی قرن بیستم به شمار میرود . آنچه کار را برای منتقدان بکت دشوار میکند این است که او همچنین یکی از نیرومندترین اسطورههای ادبی قرن پیشین است . بکت ، همانند دیگر « مدرنیستها » ، در ابهام و دشواری پرآوازه است ؛ با وجود این ، هنر او به شیوههایی بینظیر فرهنگها را درنوردیده است . واژه « بکتی » حتی میان آنان که چندان چیزی از بکت نمیدانند طنینانداز است و چشماندازی تیره و دلگیر توأم با طنزی گزنده را در ذهن میکند : ولگردانی آس و پاس که بر صحنه عریان نمایش در انتظارِ هیچ جانشان به لب رسیده است .
واژه بکتی همچنین یادآور بیبرگ و باری و کمینهگرایی ادبی ، به همراه کشش بیرحم و کالبدشکافانه به عریان کردن ، برملا نمودن و جستجوی مغزها و جوهرهاست. بخشی از دلیل رخنه کردن بکت به فرهنگ عامه به نفوذ بیهمتای او در عرصه نمایش بعد از جنگ جهانی دوم مربوط است . تصاویر نمایشی او از چنان جنبه دیداری و ملموسی برخوردارند که به تحقیق نمونه آن را نزد هیچ یک از شاعران و نمایشنامهنویسان نوپرداز نمیتوان یافت . کتاب « روایت ذلت » در ٢٣١ صفحه راهی بازر نشر شده است .
مارمولکی که ماه را بلعید
«مارمولکی که ماه را بلعید» روایتی است طنز که ضمن سرگرم کردن خواننده قصد به چالش کشیدن وقایعی از تاریخ شاهان قاجار و البته پهلوی را دارد. وقایعی که همگان با آنها آشنایی داریم و بارها و بارها در بارهشان خواندهایم و نوشتهایم، اما نویسنده اینبار بهگونهای دیگر و از زاویه دیدی متفاوت به آنها نگریسته است. وقایعی مانند قضیه تحریم تنباکو و چگونگی شکلگیری آن و تبعاتی که از پی آن آمده، قتل ناصرالدین شاه در حرم شاهعبدالعظیم، استنطاق میرزا رضای کرمانی ـ البته اینبار در داستان قاسم شکری خود ناصرالدین شاه در جلسه بازجویی میرزا حضور دارد ـ جریانات فکری آن دوره مثل فراماسونری، نهضت مشروطه و وقایع ریز و درشتی که با آنها در ارتباط بوده است و دیگر اتفاقاتی از تاریخ فارس که با عنصر تخیل و طنز همراه شده است.
راوی داستان، نویسنده دورگهای است فرانسوی ـ اسپانیایی تبار ـ با نام ساختگی «ژان ژاگ ژی گاردیو» که با طنزی منحصر به فرد و نگاهی بیطرفانه وقایع مورد بحث را به چالش میکشد. البته به گفته راوی، قرنها از وقوع این اتفاقات گذشته و حالا این روح اوست که در دنیای پس از مرگ روایتگر داستانی است که سلسلهوار تا ابدالاباد تکرار میشود. «قاسم شکری» پیش از این کتاب «بوی خوش تاریکی» را نوشته که برنده جایزه کتابهای متفاوت «واو» در سال ١٣٨٧ شده است.
روژی یار
روژی یار قصه دختری است به همین نام که روزگار با او سر ناسازگاری دارد: «پدرم در جوانی عاشق دختر کُردی بود به نام روژی یار. اسم او را روی من گذاشت. دوست داشت صدام کند، خسته نمیشد از این کار. صدا زدن من براش عادت شده بود، شاید هم یک جور کیف ساده و گذرا نصیبش میکرد.»
روژی یار عاشق این است که بچهدار شود و هر بار در ازدواجهایش بخاطر این موضوع ناکام میماند: «این که دلم میخواست بچه داشته باشم فقط به خاطر زن بودنم یا جوان بودنم نبود. بیشتر زنها دوست دارند بچهدار شوند، به همین سادگی. عالم و آدم بگویند بچهدار نمیشوی زیر بار نمیروم. باید بچهدار شوم، سم قاطر که نخوردهام... وقتی چیزی را میخواستم، با تمام وجود میخواستم و...»
روژی یار در روایتی که بازگو میکند تقصیرها و ناکامیها را به همسرش نسبت میدهد و آنگاه که از او جدا میشود تن به ازدواج دیگر میدهد. اما این بار هم ناکام میماند و پدر او را روانه دکتر میکند شاید که افاقه کند، اما...
در مرور خاطرات روژی یار در مییابیم زندگی بی رحمانه تر از آن است که به او لبخند بزند، مخاطراتی پیش روست که او فکر بچه دار شدن را از سر بیرون میکند: «فکر بچه دار شدن را از سرم بیرون کرده بودم، بیرون که نه، فرستادم بودمش گوشهای پرت و دور از ذهنم داشتم مثل آدمیزاد زندگیام را میکردم تا اینکه...»
«فریده خرمی» نویسنده و مترجم، پیش از این کتاب «دختر خاله ونگوگ» را نوشته است.
الفبای قطعهای از جهنم
مجموعه داستان « الفبای قطعهای از جهنم » از ١٩ داستان کوتاه تشکیل شده است. گربه کوچک ما و راییمن، دومینوهای بدبخت، آن چشمِ بالای گنبدخانه، جای پنجههای آدم، شاهکاری برای آن فتانه دلسنگی و . . . داستان هایی هستند که هر کدام فضای خاصی را آفریدهاند. نویسنده کتاب، گربه ای که پیامآور مردههاست و کسانی که میزبان جوانکی غیرواقعی میشوند را از دل عیبهایش به کابوسهایی وابسته کرده که او را وادار به نوشتن نموده است. او مینویسد تا عالم امنی خلق کند، اما نمیتواند، چرا که از رویاهای درهم و برهم او ماشینی سر برمیآورد که گردن میزند و صدایی که میخواهد با خون او گِل کوزهگری را ورز بدهد. این توهم زائیده چه ذهنی است که راوی را از مرگ میرهاند ولی باز او را به قتلگاه میبرد.
برخی داستانهای روح الله کاملی جوایز ادبی اصفهان را کسب کرده و او این بار آن ها را در قالب این کتاب به قضاوت مخاطبان سپرده است.
عاشقی با حال و هوای پشههای لهیده
مردی پس از شکست در اولین تجربه عاشقیت و شنیدن جواب رد از دلدار، فرسنگها از شهر خود دور میشود تا از این ماجرا دل بکند. او که حالا متأهل شده هرازگاهی با یاد عشق اولیه خود خیالبافی میکند. دخترک گاهی زمانی که گردوغبار میشود در فضایی رؤیا گونه به سراغش میآید و از او بازخواست میکند که چرا هنوز به یاد من هستی و در خیالت با من زندگی میکنی: «تا پا به ایوان گذاشت نفسش سنگین شد و دم اول بینیاش را سوزاند. یک لایه خاک روی همه چیز نشسته بود.
کفشها، جاکفشیها، دوچرخه به پهلو افتاده پسرش کف ایوان و ... . انگار که خاک مرده روی همه چیز پاشیده باشند. کاری که مرد تا قبل از آمدن به این نقطه از کشور فکر میکرد فقط از عهده تاریکی بر میآید. شاید هر دو از یک جنس باشند.»
دیگر داستانهای این مجموعه «آنا» داستان زنی اجتماعی و پر شور، «تکیهام سالهاست به کٌنار است»، «حافظه اول: حافظهدوم»، «سونات اٌرس»، «شطحیات عاشقانه مستعدترین مجرد قرن» و «کودکانه» هستند.
مردی که هیچ بود
در قسمتی از این کتاب می خوانیم:
یاشا کمی چاق و تپل و سرخ و سفید بود، لب پرخنده ای ام داش. همه جام جاش بود، با اون لهجه شیرین نیمه آذریش توجه اطرافیانشو به خودش جلب می کرد، قاپشونو می دزدید و یار غارشون می شد. اون مرد بی شیله پیله و کم سوادی بود، اما خیلی سرش می شد. اهل سیر و سفر نبود، چون وضع مالی میزونی نداش. دور هیچ فرقه ای ام تاب نمی خورد، سرش به کار خودش و زن و بچه ش بود، نماز و روزه ش ترک نمی شد و راه مسجدم گم نمی کرد. اگه کسی تو محل جشنی، عروسی ای چیزی داش، یه راس می اومد سراغش و آشپزیشو به اون می داد، دستمزدی ام بهش می دادن که کمک خرجیش می شد.
یاشا پولاشو صنار سه شی روی هم می ذاشت و جم می کرد تا تونس یه تیکه زیمین آخرای سبزیکاری امین الملک، چسبیده به باغ ملا، نزدیکای حندق دس و پا کنه و یه اتاق خشت و گلی کنج اون جا علم کنه و زن و بچه شو از آوارگی و خونه به دوشی و اجاره نشینی نجات بده. چن سال بعد با تقلای زیاد و از خرجی خونه زدن و نخوری و ته خونه رو فروختن و قرون قرون رو هم گذاشتن و قرض و قوله تونس چار تا اتاق دیگه و دو تا زیرزیمین به اون اتاق اضافه کنه و به آدمای مختلف اجاره بده...
الفبایم را جدی بگیر
مجموعه داستان الفبایم را جدی بگیر داستان آدمهایی است که در قصهها ماندهاند، آنقدر که قصهها جزئی از زندگیشان شده است و یا زندگی آنها شبیه قصه شده. دیگر نمیتوانند از قصه رهایی یابند.
امیر سالهاست که در صنعت چاپ کار میکند. او عاشق داستان است و به قول خودش همین داستانهاست که زندگیاش را به باد دادهاند. روزی تصمیم میگیرد همه کتابهایش را دور بریزد غافل از اینکه کلمات عاشق او شدهاند: «وقتی برگشتم به اتاق دیدم «الف» تبر برداشته و دارد حروف را از هم جدا میکند. برگشت با یک صدای عجیب و غریبی گفت: کارم را زیاد کردی مرد. دیگر از این کارها نکن، باشد؟ چی بهش میگفتم. فقط گفتم: آخر چرا همچین کاری کردند؟ برگشت و گفت: دوستت دارند مرد! تا به حال ندیدم این همه کلمه این جوری خودکشی کلامی کنند! واقعاً ندیدم!»
هانیه عاشق داستان «خاله خمیره» است و هر روز مش طوبی را مجبور میکند، قصه خاله خمیره را برایش تعریف کند. آنقدر که قصه خاله خمیره جزئی از زندگیاش شده است.
الفبایم را جدی بگیر، «خاله خمیره»، «خانهات بوی سوسیس میدهد»، «اشکهایت را در آسمان بریز»، «کفشهایش کتانی است»، «همه کوتولکههای من» و «هیچ کس حال آهو را نمیفهمد» داستانهای این مجموعه هستند.
من دانای کل هستم
دریکی ازاین منظره ها پدرم مرد. نگاه نکردم. عیدی مرد. رسول به من گفت . من نشنیدم .نمی شنیدم رسول را. کسی گفت تندتر. نمی دیدمش اما صداش راخوب می شنیدم. گفت:((تندتر،تندتر!.)) رسول گفت: ((صدای من رو نمی شنوی لامسب؟) گفتم: (چی) و رسول فرورفت. انگار درچاهی . بعد مادرم مرد. مونس بود اما. هرچند صدای رویا. زنم. حتی صدای مادرم .بعد من خسته شدم. می دویدم وجیغ می کشیدم. کسی نشنید. حتی خودم. حتی.