آشنایی با دیویی
28,000 تومان
این مجموعه زیبا شامل زندگینامههای فیلسوفان معروف است که با هدف آشنایی شما عزیزان با اندیشهها و دیدگاههای آنها تدوین شده است. در هر کتاب، علاوه بر ارائه اطلاعات زندگینامهای، افکار هر فیلسوف به طور کلی و همچنین در رابطه با رویدادها و تغییرات فکری و اجتماعی و فرهنگی دوران خود به شما ارائه میشود. این مطالب به زبان ساده و روشن ارائه شدهاند تا به همه علاقهمندانی که تا به حال با مفاهیم فلسفی زیادی آشنا نبودهاند، امکان مطالعه و درک راحتتری داشته باشند. این کتب میتوانند به شما انگیزهای برای علاقهمند شدن به مطالعه و تحقیقات فلسفی بیشتر بدهند.
دربارهٔ جان دیویی، باید گفت که او در تاریخ ۲۰ اکتبر ۱۸۵۹ در نزدیکی مرز کانادا در ورمانت به دنیا آمد. خانوادهٔ دیویی به مدت سه نسل به کشاورزی در ورمانت اختصاص داده بودند و پدر جان، آرچیبالد، یک مغازهٔ خواربارفروشی در شهر برلینگتون راهانداخته بود که در آن زمان این شهر کوچک اما بازار چوب پررونقی در کنار دریاچهٔ چمپلین داشت. مادر جان، به نام لوسیندا، از خانوادهای سیاسی محلی معتبر به شمار میرفت. نیای جان نیز در واشنگتن به عنوان نمایندهٔ کنگره خدمت میکرد.
بچگی جان دیویی در دوران جنگ داخلی آغاز شد و او در سن یک سالگی با مواجهه با این رخدادهای غمانگیز، به سمت مبارزه با نابرابریهای اجتماعی کشانده شد. او در محیطی فقیر و کمآب و خشک بزرگ شد، اما همواره از پیشداوری به ایمان به ارزشهای انسانی و عدالت پیروی کرد. این زندگی برای او آغاز به سختیهای زیادی کرد، اما او به موفقیتهای بزرگی دست یافت.
فقط 2 عدد در انبار موجود است
آشنایی با دیویی
نویسنده | پل استراترن |
مترجم | کاظم فیروزمند |
نوبت چاپ | 2 |
تعداد صفحات | 72 |
قطع و نوع جلد | رقعی شومیز |
سال انتشار | 1400 |
شابک | 9789642130870 |
وزن | 0.5 کیلوگرم |
---|
اطلاعات فروشنده
- فروشنده: Ali
- نشانی:
- هیچ ارزیابی یافت نشد!
حافظهای برای فراموشی (اوت، بیروت، ۱۹۸۲)
معرفی کتاب حافظهای برای فراموشی
گفت و گو با نوه هایم درباره پیش از تاریخ
لیلا
ما اينجا داريم مي ميريم
جملاتی از کتاب ما اینجا داریم میمیریم
خوشبختیها را گم کردهایم، همهشان گم شدهاند. دستمان خالی است دیگر هیچ نوری توی دستهامان نیست.
گاهی همین قدر که بنشینم و ده دقیقه توی حال خودم باشم و کارگرهای ساختمان روبرو تیرآهن خالی نکنند و دلم برای چیزی شور نزند و تسمه کولر پاره نشود به گمانم خوشبختم.
خوبی تهران همین است که همهچیز گم میشود توی های و هوی شهر.
طلاپری میداند که هر ستاره مال کدام آدمیزاد است و حال میبینیم که آدمیزادها همیشه با جام چای کنار پنجره میایستند و هیچوقت پریهای جنگل را صدا نمیزنند. آدمیزادها عاشق آسمان هستند و مدام دنبال ستارههایشان میگردند.
مادرش همیشه میگفت هیچ کار خدا بیحکمت نیست. بعد هم غشغش میخندید که یک خدایا شکر بگو و خودت را راحت کن. تا آن سر دنیا هم که بدوی نمیفهمی چرا بلاهای ریز و درشت سر آدم میآید.
آدمیزادها هیچوقت صدایی را که نمیبینند، نمیشنوند. حتی گاهی خوشبختیهای کوچکشان را هم نمیبینند.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.