

آیا چین بر قرن 21 ام سیطره خواهد یافت؟
85,000 تومان
این روزها از چین زیاد صحبت میشود. این پرجمعیتترین کشور جهان تا اواخر دهۀ ١٩٧٠ میلادی کشوری منزوی بود. با تصمیم نخبگانِ حزب حاکم کمونیست چین در پایان این دهه و ارتقای مقام و موقعیت حزبی و سیاسی دِنگ شیائو پینگ، چینگام در راه جادهای گذاشت که طی کمتر از نیم قرن آن را به یکی از ابرقدرتهای اقتصادی جهان تبدیل کرد.
اما آیا چین میتواند، آنگونه که برخی از کارشناسان و صاحبنظران اقتصاد سیاسی جهان میگویند، در ادامۀ این پیشرفت، بر قرن ٢١ام سیطره یابد؟ آیا میتواند آمریکا، این یگانه ابرقدرت اقتصادی، نظامی و سیاسی جهان، را پشت سر گذارد و شکوه باستانی درخشان خود را تکرار کند؟ آیا چنین هدفی با توجه به مختصات و ویژگیهای اقتصادی- جغرافیایی- سیاسی- جمعیتی و نیز شرایط زیستمحیطی چین تحققپذیر است؟ نویسندۀ کتاب، جاناتان فنبی، که یک چینشناس شناختهشدۀ بینالمللی است، بر آن است تا در این کتاب کمحجم و فشرده با ارائه دلایل و شواهد نشان دهد که چین نه میتواند و نه میخواهد که به چنین هدفی دست یابد.
گفتنی است که این کتاب چند سالی پیش از همهگیری ویروس کرونا یا دقیقتر، کووید ١٩ در این کشور و سرایت آن به سراسر جهان نوشته شده است و معلوم نیست که پیامدهای این بیماری ناشناخته و مرموز، که هنوز راه درمانی برایش یافت نشده است، چگونه و تا چه اندازه بر روند پیشرفت شتابان چین در عرصههای اقتصادی و سیاسی و … تأثیر مثبت یا منفی میگذارد.
فقط 1 عدد در انبار موجود است
آیا چین بر قرن 21 ام سیطره خواهد یافت؟
نویسنده |
جاناتان فنبی
|
مترجم |
شهریار خواجیان
|
نوبت چاپ | ٢ |
تعداد صفحات | ١٢٠ |
نوع جلد | شومیز |
قطع | رقعی |
سال نشر | ١٤٠٢ |
سال چاپ اول | ١٣٩٩ |
موضوع |
سیاست و حکومت
|
نوع کاغذ | تحریر |
وزن | ١١٩ گرم |
شابک |
9786220403210
|
وزن | 0.119 کیلوگرم |
---|
اطلاعات فروشنده
- فروشنده: Samaneh Fathi
- نشانی:
- هیچ ارزیابی یافت نشد!
زمستان با طعم آلبالو
امروز چیزی ننوشتم
متافیزیک
تیله آبی
مجموعه داستان «تیله آبی» در برگیرندۀ ٧ داستان از برجستهترین داستانهای محمدرضا صفدری است. تسلط او به تکنیکهای داستان پردازی، شناخت ژرفش از باورها و آداب بومی و پیشنهادات تازهاش در روایت او را در زمرۀ شاخصترین نویسندگان ایران قرار داده است.
«مرد میخواند و از سینۀ کوه بالا میرفت. خنکای بامدادی، بیشهزار و سایههای وهمناک که با برآمدن آفتاب پدیدار میشدند. همه چیز و هر جا سایه بود، سایههای سپید شیری رنگ. مرد نمیدانست از کی به خواندن بنا کرده بود. از خانه درآمده بود. از گندمزار گذشته بود و رسیده بود به نمکزار و شورآب و کوههایی که آب باران در سنگچالهایش گس بود و تلخ. دیروز هم یک بار دیدار آمد. سایۀ رمندۀ آهو نبود. موهای بلند سر اندر پای سایه را میپوشاند. دو چشم لابهلای شاخ و برگ نی پیدا و ناپیدا شد. خواندن از یادش رفت . ایستاد و دوید. بلند موی سبزهرو گریخت. مرد با خود گفت: «زن تو این کوه و کمر چه میکند؟»
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.