از اسطوره تا تاريخ

540,000 تومان

از اسطوره تا تاریخ در یک نگاه

:

  • تاریخ و اسطوره شناسی در ایران
  • مجموعه ای از مصاحبه ها و مقالات مهرداد بهار
  • حاصل سال ها پژوهش و تحقیق نویسنده
  • اثری جامع و قابل تأمل از دل تاریخ و اساطیر ایرانی، بین النهرینی، یونانی و …

در انبار موجود نمی باشد

توضیحات

از اسطوره تا تاريخ

نویسنده
 مهرداد بهار، ابوالقاسم اسماعیل پور
مترجم
—–
نوبت چاپ 1
تعداد صفحات 675
نوع جلد شومیز
قطع رقعی
سال نشر 1402
سال چاپ اول ——
موضوع
اسطوره و تاريخ
نوع کاغذ ——
وزن 0 گرم
شابک
9786225250109
توضیحات تکمیلی
وزن 0.0 کیلوگرم
نظرات (0)

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “از اسطوره تا تاريخ”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

خلاصه کتاب PDF
اطلاعات فروشنده

اطلاعات فروشنده

  • فروشنده: aisa
  • هیچ ارزیابی یافت نشد!
محصولات بیشتر

قمار باز

260,000 تومان

یک جرعه از کتاب

من همیشه اظهارنظر آن پیرو مسائل اخلاقی آدم‌های مرفه و به‌دور از هر گونه نیاز مادی را نپسندیده‌ام که در پاسخ به این پرسش که چرا بعضی‌ها با مبلغ‌های کوچکی بازی می‌کنند، گفته: «این کار از همه بدتر است، زیرا نشانه‌ی آزمندی حقیرانه‌ی آن‌هاست.» انگار آزمندی کم یا زیاد با هم تفاوت دارند.
یک اصیل‌زاده، حتی اگر همه‎ی ثروتش را هم ببازد، نباید خم به ابرو بیاورد. پول در برابر شأن و مقامش باید چنان بی‌ارزش باشد که برای از دست دادنش اهمیتی قائل نشود و نگرانی‌ای به خود راه ندهد. البته باید یک اشراف‌زاده باشد که به نظر برسد برای این مکان و افراد حقیری که در آن در جنب‌وجوش هستند، اهمیتی قائل نیست.
با این همه، رفتاری عکس این: یعنی ملاحظه کردن، دیدن و حتی نظاره کردن همه‌ی این موجودهای فرومایه از پشت شیشه‌های عینک و به ظاهر پست شمردن و ارزشی برای این محیط و جمعیت آزمند آن قائل نشدن همچنین همه‌ی این‌ها را گونه‌ای نمایش سازماندهی‌شده برای سرگرم کردن اصیل‌زادگان به شمار آوردن نیز گاهی نشانه‌ی بزرگ‌منشی است.
«... مادمازل زلما بنا به عادتی که داشت، به صدای بلند می‌خندید و رفتاری جلف داشت. بی‌درنگ در صف خانم‌هایی درآمد که بازی رولت را دوست دارند و برای اینکه خودشان را به میز برسانند تنه‌ای به این و آن می‌زنند، بازیکنی را با شانه هل می‌دهند و جایی برای خودشان باز می‌کنند. این حرکت از سوی خانم‌ها، خودتان هم به طور حتم دیده‌اید، عشوه‌گری به شمار می‌آید.» «آه، بله!» «حتی به زحمتش هم نمی‌ارزد، آدم‌های سرشناس به‌رغم نارضایتی‌شان این حرکت آن‌ها را تحمل می‌کنند، به‌ویژه اگر این‌ها هر روز اسکناس‌های هزارفرانکی خرد کنند.
اما به محض اینکه دیگر چنین کاری را نمی‌کنند، از آن‌ها خواهش می‌شود از میز فاصله بگیرند. مادمازل زلما این کار را می‌کرد ولی باز هم در بازی با بدشانسی روبرو شد.
یادتان باشد که خانم‌ها بیشتر وقت‌ها در این بازی شانس می‌آورند. آن‌ها بی‌نهایت به اعصابشان مسلط هستند و بسیار خویشتندار...»
سفارش:1
باقی مانده:2

تجزیه و تحلیل نشانه- معناشناختی گفتمان

12,000 تومان
این کتاب برای دانشجویان رشته آموزش زبان فرانسه در مقطع کارشناسی ارشد به عنوان منبع اصلی درس «تجزیه و تحلیل کلام» به ارزش 2 واحد تدوین شده است.

فهرست:

پیشگفتار فصل اول: گفتمان مراحل تکوین گفتمان چکیده فصل دوم: بُعد شناختی گفتمان دوگونه شناختی مهم فصل سوم: بُعد حسی ـ ادراکی گفتمان رابطه بین زبان و دنیا فصل چهارم: بُعد عاطفی گفتمان چرا مطالعه نظام عاطفی گفتمان ضروری است؟ فصل پنجم: بُعد زیبایی‌شناختی گفتمان به سوی خوانش زیبایی‌شناختی نتیجه‌گیری کتابنامه نمایه

مرگ و چند داستان

11,000 تومان

در بخشی از کتاب مرگ و چند داستان دیگر می‌خوانیم:

برف می‌بارید. باد کم مانده بود دانه‌های برف را فرو کند توی چشم‌ها و پلک‌هاتان را به‌هم بچسباند. دکتر برای پیدا کردنِ کاراوان کلی دردسر کشید. سیرک آماده می‌شد جاده را از سر بگیرد. نمایش تازه تمام شده بود، اما آدم‌های سیرک و سوارکاران قزاقش به همین زودی شروع کرده بودند به شلیک سمتِ طناب‌های چادرِ بزرگ، با این‌که هنوز صدای تشویق و آخرین آکوردِ گروه ارکستر از داخل به گوش می‌رسید. یکی از آکروبات‌کارها که نقشِ بندبازِ سیرک را داشت، چتری انداخته بود روی شانه‌اش و راهش را از بین گودال‌های برفِ آب‌شده پیدا می‌کرد. دلقکی که پشت فرمان فولکس‌واگنش نشسته بود، ماسک دماغ و کلاه‌گیسش را برمی‌داشت. رام‌کننده‌ی حیوانات با لباسِ فُرم بزرگ و قرمزی که سینه‌اش پُر بود از مدال و نشان، چتری باز گرفته بود دستش و این‌طرف و آن‌طرف می‌دوید و فریاد می‌زد: «سزار! سزار!» مربی یکی از شیرهاش را توی تاریکی گم کرده بود و این ماجرا به دکتر حس عجیبی می‌داد. کاراوان کمی دورتر بود، زیر یک درخت؛ روی درش کارت ویزیتی زده بودند: «ایگناتس ماهلِر، هنرپیشه‌ی تئاتر.» دکتر از سه‌تا پله رفت بالا و در زد. صدای زمخت و گرفته‌ای داد کشید: «بیاین تو!» دکتر در را هُل داد. کاراوان خیلی خوب مبله شده بود: یک کاناپه‌ی تخت‌خواب‌شو داشت، یک مبل، یک میز با گلدانی از گل و دو ماهی قرمز توی تنگ، پرده‌هایی از پارچه‌ی مارکِ جوی که نقش‌هاش آدم را یادِ صحنه‌ی تئاترهای قدیمی می‌انداخت. چراغی روی پاتختی روشن بود و مردی روی کاناپه، بین کوسن‌ها دراز کشیده بود.

جادوهای آرژانتینی 1/ پاداش شاهزاده

120,000 تومان
این کتاب قصه‌ی سه شاهزاده است: اومبرتو، روبرتو و آلبرتو. این سه نفر پسران آلخینو هستند.
پادشاهی که نابیناست، اما در بازی شطرنج کسی حریفش نمی‌شود.
دو پسرِ بزرگ‌تر به سفری دور و دراز می‌روند تا دارویی برای درمان پدرشان پیدا کنند.
سال‌ها می‌گذرد، اما خبری از برادرها نمی‌شود. آلبرتو برادر کوچک‌تر قصد سفر می‌کند.
هم برای اینکه دارویی برای چشم پدر پیدا کند، هم سر از معمای پیچیده‌ی گم‌شدن برادرانش در آورد.

پنی قشقرق 1/ پنی قشقرق، آهن‌ربای دردسر

90,000 تومان
پنی قشرق 1: آهن‌ربای دردسر کودکان اهل مطالعه که بین 9 تا 12 ساله هستید؛ آیا دوست دارید از ماجراهای یک دختر شوخ و شیطان، که کلی فکرهای جالب و دردسرساز دارد باخبر شوید؟ داستان‌های «پنی قشرق» همیشه در نوع خودش بی‌نظیر هستند. پنی که حاضر نیست خرابکاری‌ها را تقصیر خودش ‌بداند! با ایده‌هایش کلی شما را می‌خنداند. جالب است بدانید: تا یک دردسر و شلوغی تمام می‌شود او زود سراغ دردسر بعدی می‌رود! بهتر است، قصه‌های خنده‌دار پنی را بخوانید و کلی لذت ببرید. هر جلد از مجموعه شمار ا با یک ماجرای و اتفاق تازه آشنا می‌سازد. داستان‌ «پنی قشرق 1: آهن ربای دردسر» توسط «مونا توحیدی» به فارسی ترجمه شده است و «جسی میخائیل» تصویرگری قصه ها را به عهده داشته است.
قصه‌های خنده‌دار از زندگی یک دختر آتش‌پاره که یک عالمه ایده‌های درخشان منحصر‌به‌فرد دارد و ایده‌هایش کلی دردسر به پا می‌کنند. پنی پشتِ هم دسته‌گل به آب می‌دهد و از یک دردسر می‌رود سراغ دردسر بعدی. خودش که می‌گوید هیچ‌کدام از این دردسرها تقصیر او نیست، ولی بابایش صدایش می‌کند «پنی‌قشقرق».
مثلا در این جلد پنی اصلاً نمی‌خواست دختر‌عمویش کچل شود و کله‌اش پُر از چسب بشود یا اینکه واقعاً نمی‌خواست سگ همسایه‌شان را بدزدد و بهش زبان روسی یاد بدهد. واقعاً هیچ‌کدامشان تقصیر پنی نبود. چی‌کار کند؟ پنی یک آهن‌رُبای دردسر است.
سفارش:0
باقی مانده:1

کارآگاه کرگدن در باغ‌وحش مرموز 4/ اسرار «غروب»

20,000 تومان

برشی از متن کتاب

نصف شب از خواب بیدار شدم. خواب چیزی را دیدم که من را بیدار کرد. خواب یکی از حرف های بیسنتیا خانم فیله بود. داشت می گفت: دختره تشویقم کرد این کار رو بکنم! دختره؟ منظورش کی بود؟ دختره کی بود؟ یک لحظه شک کردم نکند او باشد؟... نگاهش کردم. غروب کف قفس دراز کشیده بود. لبخند زیبایی روی لب داشت و خوابیده بود. شبیه فرشته ها بود. چطور امکان داشت او بیسنتیا خانم فیله را راضی کرده باشد تا روی بدن فیل دیگری نقاشی بکشد؟ به خودم گفتم: اصلاٍ امکان ندارد. بعد کمی جا به جا شدم تا جایم راحت تر باشد و باز بخوابم. فایده نداشت. یک لحظه با خودم گفتم نکند همه این ها کار غروب بوده. یک لحظه بعدش گفتم نه. اصلاً کار او نیست. امکان نداشت کار او باشد! هر چه باشد من دوستش بودم، مگر نه؟ بودم، نبودم... نتوانستم نتیجه ی مشخصی بگیرم. دیدم بهتر است بلند شوم و یک حمام گِل درست و حسابی کنم محشر بود! ماه کامل بود و می درخشید. باغ وحش ساکت ساکت بود و تمام حوض گل مال خودم بود. تنها بودن و تنهایی حمام کردن چیز دیـ... _ کرگدن جون؟ خوابت نمی بگه؟ تنهایی چی کاگ داگی می کنی؟ الان می آم پیشت. بله. می گفتم. چیز دیگری بود. ولی این چیز دیگر دوام نداشت. خیلی معمولی پرسیدم: غروب! وقتی بیسنتینا خانم فیله گفت: دختره تشویقم کرد. فکر می کنی منظورش کی بود؟ یک لحظه انگار دست و پایش را گم کرد. ولی فقط یک لحظه. گفت: مگه همچین چیزی گفت؟ ها؟ گفتم: آره. گفت دختره من رو تشویق کرد. گفت: شاید... مامانش نبوده؟ یا شاید استاد نقاشی اش بوده. بله، حرف غروب منطقی بود. گفت: کرگدن جون! تو که فکگ نمی کنی کاگ من باشه. مگه نه؟ امان از دست آن آه و ناله ها! چیزی نمانده بود گریه اش بگیرد! من از کی این قدر بی رحم شده بودم؟ حالم از دست خودم بد شد. پیشنهاد دادم با هم کاه بخوریم تا صبح زیر نور ماه با هم مشغول خوردن کاه بودیم. داستان زندگی خودمان را تعریف کردیم. خندیدیم. عالی بود. آن روز روز خوبی می شد. می شد! ولی نشد. چون مانوئلا گفت اره پرونده ی جدیدی برای ما آورد. آمد توی دفترم و سه تا نامه به من داد. نامه ی اول را باز کردم و خواندمش، نوشته بود: آهای کفتار! صدای خنده هات ترسناکه. پرسیدم: خب این چشه؟ گفت: بقیه ش رو هم بخون کرگدن جون! دومین پاکت را باز کردم. نوشته بود: آهای کفتار! صدای خنده هات ترسناکه. ازت متنفریم! گفتم: حالا خودت رو نگران نکن. باغ وحش جمعیتش زیاده. می دونی که... بعضی وقت ها بچه ها بازی شون می گیره... گفت: بقیه اش رو هم بخون کرگدن جون! سومین پاکت را باز کردم. نوشته بود: آهای کفتار! صدای خنده هات ترسناکه. ازت متنفریم! به زودی می میری! از جا پریدم. این یک تهدید جدّی بود! نگاهی به آدرس فرستنده کردم. چیزی ننوشته بودند. فکرش را می کردم! نامه ها را ناشناس فرستاده بودند. گفت: کرگدن جون! می تونی مجرم رو پیدا کنی؟ حتماً متوجه ی که خانواده ام حسابی نگرانن. گفتم: حتماً مانوئلای عزیز! حتماً. همین الان می رم سر وقت تحقیـ... هنوز حرفم را تموم نکرده بودم که...