الهه‌ها (اسرار الوهیت زنانه)

330,000 تومان

نخستين اثر کمبل در مورد الهه‌ها، با مقدمه و ويرايش دکتر سافرون رُسي، مدير يک بايگاني بزرگ و مرکز تحقيقات که مجموعه‌ي آثار جوزف کمبل، ماريبا گيمبوتاس، جيمز هيلمن، و ساير پژوهندگان اسطوره‌شناسي، يونگي‌ها و روانشناسي کهن‌الگويي، و علوم انساني را در بر مي‌گيرد.
در ستايش جوزف کمبل
در قرن ما هيچ‌کس، نه فرويد، نه توماس مان يا لوي استروس، به اندازه‌ي کمبل مفهوم اسطوره‌اي جهان و چهره‌هاي جاويدان آن را وارد آگاهي روزمره نکرده است.
جيمز هيلمن
کمبل به يکي از نادر روشنفکران زندگي آمريکايي تبديل شده است؛ متفکري جدي که فرهنگ عامه از او استقبال کرده است.

فقط 2 عدد در انبار موجود است

شناسه محصول: 9789642134960 دسته: , ,
توضیحات

الهه‌ها (اسرار الوهیت زنانه)

نویسنده جوزف کمبل
مترجم عباس مخبر
نوبت چاپ 1
تعداد صفحات 362
قطع و نوع جلد رقعی شومیز
سال انتشار 1400
شابک 9789642134960
توضیحات تکمیلی
وزن 0.341 کیلوگرم
نظرات (0)

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “الهه‌ها (اسرار الوهیت زنانه)”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اطلاعات فروشنده

اطلاعات فروشنده

  • فروشنده: Ali
  • نشانی:
  • هیچ ارزیابی یافت نشد!
محصولات بیشتر

نیچه

8,900 تومان
همه چيز او را به هيجان مي‌آورد و هيچ چيز او را پايبند نمي‌كند. همين كه موضوعي بكر بودن و جذابيت و راز حيا‌اش را از دست مي‌دهد، آن را بي هيچ ترحمي رها مي‌كند، بي‌اينكه به كساني كه بعد از او مي‌آيند حسادت كند. نيچه هم از وراي تمام شناخت‌ها، شناخت را مي‌جويد، شناختي كه به طرزي ابدي غير واقعي است و هرگز كاملا دست يافتني نيست. چيزي كه سر حد رنج و نوميدي او را برمي‌انگيزاند، نه تصرف كردن، نه تصاحب كردن و نه لذت بردن است، بلكه هميشه پرسش كردن، جست و جو كردن و شكار كردن است.

ناخودآگاه سیاسی (روایت در مقام کنش نمادین اجتماعی)

160,000 تومان

معرفی کتاب ناخودآگاه سیاسی (روایت در مقام کنش نمادین اجتماعی)

فردریک جیسمون در ناخودآگاه سیاسی بار دیگر بر جدایی ادبیات از سیاست خط بطلان می‌کشد و پیوندهای آفرینش ادبی را با بستر سیاسی‌اش از نو به‌نحوی بدیع برقرار می‌کند. جیمسون در این کتاب بر اولویت تفسیر سیاسیِ متن‌های ادبی پای می‌فشارد. به عقیده‌ی او، تفسیر سیاسی در حکم تکمله یا ابزاری کمکی برای روش‌های مرسوم تفسیر نیست، بلکه در کانون درک ما از متن ادبی جای دارد. مفهوم «ناخودآگاه سیاسی» چارچوبی برای همین درک از آفرینش ادبی و تفسیر آن فراهم می‌کند، مفهومی که ریشه‌هایش را در برداشت فروید از تحقق آرزو به عنوان عملی جبرانی و کارکرد روایت در تحلیل لوی‌استروس از «تفکر وحشی» می‌توان یافت. جیمسون به کمک منابع خود می‌کوشد این فرضیه را بپرورد که آثار ادبی را می‌توان راه‌حل‌هایی نمادین برای بن‌بست‌ها و معضلات اجتماعی واقعی دانست که تنها به نحوی ناخودآگاه احساس می‌شوند. در این میان وظیفه‌ی منتقد این است که اسباب بازسازی آن مسائل و تناقض‌های واقعی را فراهم کند که متن در مقام کلی پرتنش آن‌ها را به درون بافت خود می‌کشد و آن‌چه صرفاً حس می‌شد به رؤیت درمی‌آورد. در ادامه جیمسون نظریه‌اش را برای تفسیر آثار کلاسیک قرن نوزدهم و بیستم، نظیر رمان‌های بالزاک، گیسینگ و کنراد، به کار می‌گیرد. ناخودآگاه سیاسی در دوره‌ای به نگارش درآمد که موج نظریه‌های فرانسوی همه‌جا فراگیر می‌شد و مطالعات فرهنگی در آن‌سوی اقیانوس اطلس را نیز درنوردیده بود. بخش مهمی از غنای نظری اثر جیمسون ناشی از تلاش قهرمانانه‌ی او برای سرشاخ‌شدن با کثیر نظریه‌هایی است که اولویت تفسیر سیاسی یا مارکسیستی متن‌ها را به چالش می‌کشند و برای آن جایگاهی صرفاً در کنار سایر نظریه‌های موجود قائل می‌شوند. ماندگاری اثر جیمسون و تثبیت آن به عنوان اثری شاخص و تأثیرگذار در نقد فرهنگ و مطالعه‌ی ادبیات نشان می‌دهد که بلندپروازی نظری او خالی از بهره و توفیق نبوده است. ناخودآگاه سیاسی (روایت در مقام کنش نمادین اجتماعی) - انتشارات نی

باران در دوزخ

72,000 تومان
تنهايي مكافات نزيستن است آنچنان كه از عشق انتظار مي رود در هنگامه اي كه فرياد دست ها از دل بر نمي آيد و شكوه نگاه ها متعلق به گذشته هاست زماني كه دوست داشتن درست تلفظ مي شد

چشمهایش و ملکوت

110,000 تومان
کتاب چشمهایش و ملکوت نوشته جعفر مدرس صادقی توسط انتشارات مرکز با موضوع ادبیات، ادبیات داستانی، رمان، داستان های فارسی به چاپ رسیده است. بخشی از متن کتاب «بهرام صادقی نه اهل سیاست بود و نه هیچ سر و کاری با هیچ محفل و دار و دسته‌ای داشت. حتا کافه هم نمی‌رفت. قهوه‌خانه می‌رفت و به جاهای پرت و پلا. اما دوستان دلسوز و روشنفکری که در کمین او بودند او را پیدا کردند و به کافه‌ها بردند و به جلسه‌های ادبی و شعرخوانی و داستان‌خوانی کشاندند. هرچند این تلاش‌ها به جایی نرسید و اگر هم به جایی رسید، دوام چندانی پیدا نکرد. حتا وقتی که دوستان تصمیم گرفتند داستان‌های پراکنده‌ای را که در مجلّه‌های سخن و فردوسی و صدف و کتاب هفته چاپ کرده بود جمع و جور کنند و یک مجموعهٔ آبرومندی برای او ترتیب بدهند، خودِ او در دسترس نبود و در گرداوری و ویرایش متن داستان‌هایی که داشت چاپ می‌شد هیچ نظارت و مُراقبتی نکرد و هیچ نقشی نداشت. سالها پیش از انتشار این مجموعهٔ آبرومند و یکی دو ماه پیش از آن که دستنوشتهٔ «ملکوت» را به دست چاپ بدهد، در نامه‌ای به ابوالحسن نجفی می‌نویسد «به دنیای ذهنی خودم پناه برده‌ام» و از احساسی حرف می‌زند که از کودکی با او بوده است و این اواخر در وجودش به شدّت قوّت گرفته است. می‌گوید «از همان اوایل بچگی گاهی حس می‌کردم مثل این که روی زمین نیستم، یعنی به فاصلهٔ چند سانتی‌متر از خاک قدم برمی‌دارم...» و تعریف می‌کند که یک روز آفتابی که با خانواده رفته است باغ و دسته جمعی نشسته‌اند روی ایوانی که جوی آبی از کنارش می‌گذرد، ناگهان احساس می‌کند که سرش داغ شده و خودش را می‌بیند که سبک شده و از روی قالی بلند می‌شود و به هوا می‌رود. «همه چیز وضوح خودش را از دست داد و مه عجیب و غریبی سراسر باغ و گُلها و ایوان را گرفت و همه چیز حاشیه‌دار شد و من احساس کردم که وجودم از خودم مثل این که جدا شد و دیگر در دنیای پدر و مادرم و بچه‌ها و باغ نیستم، مثل این که به جای دیگری رفته‌ام... بعداً به من گفتند که تکانم داده بودند و من فوراً خوب شدم.» اما او هرگز خوب نشد. این واقعه هر چند سالی یک بار تکرار می‌شد و تا بزرگسالی و تا زمانی که این نامه را می‌نوشت و تا سالها بعد ادامه پیدا کرد. به قول خودش، احساس «بیگانگی» به «همه چیز» و تنهایی: «تنهای تنهایم. دیگر همه‌شان را شناخته‌ام... ولشان کن!» عین همین واقعه را در «ملکوت» از زبان «م.‌ ل.» روایت کرده است: «دوازده سال داشتم و با خانواده‌ام به باغ رفته بودیم. آن روز که در ایوان باغ نشستیم و من با گلهای سرخ باغچهٔ جلو ایوان بازی می‌کردم. جوی آب از کنار باغچه می‌گذشت و پونه‌های خودرو عطر خود را با نسیم تا دوردست می‌فرستادند، بچه‌ها پشت سرم به جست و خیز و بازی مشغول بودند و من باز هم از آنها کناره گرفته بودم. چیزی بود که مثل همیشه مرا بسوی انزوا و تنهایی می‌کشاند. ناگهان مادرم از قفا صدایم زد و در همین وقت بود که غنچه‌ای در انگشتانم له شد. دستم از تیغ خار آتش گرفت و من فریاد زدم می‌سوزد.... همه چیز زرد شد و پرده‌ای نگاهم را کدر کرد و مثل اینکه کمی از زمین بلند شدم. سرم گیج رفت و گرمای کشنده‌ای در سراسر بدنم لول خورد...» دکتر حاتم «ملکوت» هم که به دوست و دشمن و آشنا و بیگانه آمپول مرگ تزریق می‌کند، سرش پیر است و تنش جوان و میان مرگ و زندگی در نوسان است. می‌گوید «یک گوشهٔ بدنم مرا به زندگی می‌خواند و گوشهٔ دیگری به مرگ...» و می‌گوید «درد من این است. نمی‌دانم آسمان را قبول کنم یا زمین را... هر کدام برایم جاذبهٔ بخصوصی دارند...» احساس «انزوا» و «تنهایی» دوران کودکی به اندیشهٔ «مرگ» و «نیستی» در جوانی مُنجر شد. از همان سالهای آخر دبیرستان فکر خودکُشی در میان دوستان و همشاگردی‌ها قوّت گرفته بود. یک جور بازی و مسابقهٔ خودکُشی پیش آمده بود. منوچهر فاتحی یکی از دوستانی بود که چند بار تهدید به خودکُشی کرد، اما خودش را نکُشت. تا لب‌لب مُردن رفت، اما زنده و صحیح و سالم برگشت. یکی از همشاگردی‌ها همهٔ تقصیرها را به گردن معلّمی می‌اندازد که از رشت آمده بود و «اگزیستانسیالیست» بود و طرفداران فراوانی پیدا کرده بود. به این دار و دستهٔ ناامیدی که مُدام دم از خودکُشی می‌زدند «اگزی» می‌گفتند.» فهرست کتاب چشمهایش زمین هوا بزرگ علوی: ورق پاره ها و داستان های دیگر بهرام صادقی: قنقنه ها و داستان های دیگر یادداشت

کتاب مجموعه اشعار سید علی صالحی دفتر سوم

390,000 تومان
معرفی کتاب مجموعه اشعار سید علی صالحی دفتر سوم نامه برای باران هرچه زندگی ست از شما ممنون ام. از شما… برای این همه رویا و رضایت. برای اینهمه دوستی، دعوت، علاقه، آرامش. و آن خلوت خوب که من با واژه های بخشنده شما به شعر می رسم. من شاعر شما بوده ام، و شاعر شما می مانم… تا باران هرچه زندگی ست. از شما ممنون ام، از شما مردم، مخاطبین شعر من که آرام و روشن سخن می گویید، و من که از پی پندار شما و مثل شما آرام و روشن می نویسم. می نویسم: هرچه دارم از شما داشته، از شما دارم. من شاعر شما بوده ام، و شاعر شما می مانم… تا باران هرچه زندگی ست. من از شما ممنون ام، و همینجا می مانم، نزدیک نزدیک شما، پایین همین پنجره. من دارم فکر می کنم دست به کدام کار، پای به کدام راه، و دل به کدام دریا بزنم که برایتان دعا و دعوت بیاورم، شعر و شفا بیاورم. آهسته با خودم می گویم: دوستتان دارم. و دوست تان می دارم. بعد… صدایی آشنا آوازم می دهد: آن عبارت از آسمانْ آمده… همین است، همین تکلم نجات است. آن را با مردم خود در میان بگذار. بگو دوستشان می داری، وگرنه هرگز شاعر نمی شوی! اعتراف به عشق… رازی دارد که تنها شعر، شعر، شعر پاسخگوی سخاوت آن است. و من همواره شاعر شما بوده ام، و من همیشه شاعر شما می مانم… تا باران هرچه زندگی، زندگی، زندگیست.