



انگلیسی برای دانشجویان رشته هوشبری
108,000 تومان قیمت اصلی: 108,000 تومان بود.70,000 تومانقیمت فعلی: 70,000 تومان.
کتاب حاضر برای دانشجویان رشته هوشبری در مقطع کارشناسی به عنوان منبع اصلی درس «زبان تخصصی» به ارزش 3 واحد تدوین شده است. امید میرود علاوه بر جامعه دانشگاهی، سایر علاقهمندان نیز از آن بهرهمند شوند.
فهرست:
Preface
Unit 1 Reading I: Origin and History of Anesthesia
Unit 2 Reading I: Basic Definitions in Modern Anesthesia
Unit 3 Reading I: The Changing Nature of Preoperative Evaluation (1)
Unit 4 Reading I: Clinical Management of Muscle Relaxants (1)
Unit 5 Reading I: Management of General Anesthesia
Unit 6 Reading I: Anesthesia, Drug metabolism and Toxicity
Unit 7 Reading I: Factors Influencing Anesthesia Activity in Humans (1)
Unit 8 Reading I: Monitored Anesthesia Care (1)
Unit 9 Reading I: Intravenous Anesthesia, Barbiturates and Nonbarbiturates
Unit 10 Reading I: Anesthesia Risk (1)
Appendices
References
در انبار موجود نمی باشد
انگلیسی برای دانشجویان رشته هوشبری
نویسنده |
صمد میرزا سوزنی، بتول پرورش
|
مترجم |
——-
|
نوبت چاپ | 8 |
تعداد صفحات | 216 |
نوع جلد | شومیز |
قطع | وزیری |
سال نشر | 1402 |
سال چاپ اول | ———— |
موضوع |
زبان تخصصی – ESP
|
نوع کاغذ | ————— |
وزن | 300 گرم |
شابک |
9789645305831
|
وزن | 0.300 کیلوگرم |
---|
اطلاعات فروشنده
- فروشنده: aisa
- هیچ ارزیابی یافت نشد!
مسافران زمان 1/ ماجرای خانوادهی بالبوئنا در غرب وحشی
معرفی کتاب مسافران زمان ۱
من و پدرم و خواهر و برادرم و همسایهمان، ماریکارمن، و دخترش، ماریا. وسط پارکینگ بودیم.
سوار دوچرخههایمان، که یکهو اتفاق افتاد. سروصدایی در آسمان، نور شدید سفیدرنگ، آذرخشی که فرود میآید و ناگهان...
... توی بلکراک هستیم، در دل غرب وحشی.
ماجرا تازه شروع شده است...
آقای سناریست، حدیث نفس و آثار سعید مطلبی
معرفی کتاب آقای سناریست: حدیث نفس و آثار سعید مطلبی
کتاب آقای سناریست، نتیجهی گفتوگوهای دوستانهی حمیدرضا حاجی حسینی با سعید مطلبی است که به شکل روایتی منظم از زبان مطلبی نوشته شده و به دوران کودکی و نوجوانی، سالهای پرکار او به عنوان نویسنده و کارگردان پیش از انقلاب، دورانهای محرومیت او از فعالیت پس از انقلاب و فعالیتهای سالهای اخیر او میپردازد. کتابی جذاب که میتوانید با آن، نگاهی نو به تاریخ سینمای ایران داشته باشید.دربارهی کتاب آقای سناریست
خواندن دربارهی رویدادهای تاریخی، باعث میشود ما اطلاعاتی دربارهی آن رویدادها به دست آوریم؛ اما وقتی پای حرف کسانی مینشینیم که آن رویداد را از سر گذراندهاند انگار که به قالب آن افراد در میآییم و با تمام وجود آن اتفاق را لمس میکنیم. همین طور دربارهی مشاهیر، تا وقتی در کتاب یا صفحات ویکیپدیا یا حتی آثارشان، به دنبال درکشان هستیم، چیز زیادی دستگیرمان نمیشود، اما وقتی پای سخن نزدیکانشان مینشینیم، درست انگار روبرویشان نشستهایم و از دریچهی چشمان آنها، فرد مورد نظر را میبینیم و با او معاشرت میکنیم. انگار نوعی جادو در همنشینی و گفتگو با آدمها وجود دارد که اطلاعات را زنده میکند. حالا تصور کنید آدمی که با او همنشین شدهاید، یکی از نویسندگان پرکار زمانهی ما باشد، که نه تنها بهره بردن از تجارب و نظرات خودش بسیار ارزشمند است، رویدادهای تاریخی بسیاری را از سر گذرانده و با مشاهیر زیادی نیز دمخور بوده است. قطعاً تجربهی فوقالعادهای خواهد بود. ارزش کار حمیدرضا حاجی حسینی در جمعآوری و نوشتن کتاب آقای سناریست نیز همینقدر است. او روزها و ساعتها وقت گذاشته و با سعید مطلبی، یکی از نویسندگان و کارگردانان صاحبنظر و پیشکسوت ایرانی گفتگوهایی صمیمانه داشته است که پس از مرتب کردن و نظم بخشیدن به آنها، همه صحبتها را در قالب این کتاب با ما به اشتراک میگذارد.تاریخ هنر ایران در دوره اسلامی: نگارگری
توضیحات:
فهرست:
کارآگاه کرگدن در باغوحش مرموز 6/ ماجرای شیواوای قلدر
برشی از متن کتاب
شی واوا گفت: بهره وری. کلمه ش اینه. همه مان گفتیم: بهره... چی چی؟ پیپو شی واوا با غرور تکرار کرد: به ره و ری. موهایش را که بالا زده بود، دوباره مرتب کرد. تمام حیوانات بخش جنوبی باغ وحش سردرگم و متعجب او را نگاه می کردند. یکی گفت: خب یعنی چی؟ شی واوا گفت: خیلی ساده ست. مثلاً تو! به پرث تنبل اشاره ای کرد. تو یه... یکی گفت: یه تنبـ... شی واوا پرید وسط حرفش و گفت: یه حیوون میمون شکل عجیب و غریب هستی. حالا بی خیال. هر چی هستی. اصل ماجرا اینجاست که چی کار بلدی بکنی؟ تنبل گفت: من؟... خب... بلدم بخوابم. شی واوا گفت: بخوابی؟ ای تنبل! باید کار درست و حسابی بکنی. کاری که باعث بشه سودی به باغ وحش برسه. همه مان دوباره پرسیدیم: سووووووود؟ شی واوا گفت: از درخت بیا پایین. این جارو رو بگیر و همه ی باغ وحش رو جارو بزن. می خوام یه ساعت دیگه همه جا از تمیزی برق بزنه ها. پرث تنبل مکثی کرد. موکاکالا رفت طرفش. همین که رفت طرفش و نگاه تندی به پرث انداخت، حیولان بیچاره از درخت آمد پایین. تند تند کف زمین را جارو کرد. شی واوا فریاد زد: تو! تو کرگدن پیر! معلوم است که جوابش را ندادم. اسم من کارآگاه کرگدن است... نه کرگدن پیر. او هم این را می دانست. گفت: دارم با تو حرف می زنم پیر مرد! با تو و اون پرنده ی احمقی که روی شونت نشسته. گوش هاتون سنگینه؟ طوطی پلیسه زد زیر خنده و گفت: ها ها ها ها! شنیدی کرگدن جون؟ گفت پرنده ی احمق! اگه با من این طوری حرف می زد ناراحت می شدم... حسابی ناراحت می شدم... وایسا ببینم!... من که نشستم رو شونه ی تو... اون حرف رو به من زدی. من احمقم؟ پیپو خیلی آرام آمد طرف ما. دیدم که کلید کوچولو را با روبانی به گردنش بسته و کلیده دارد تکان تکان می خورد. شی واوا گفت: مردم اصلاً دوست ندارن پول بدن و کرگدنی رو تماشا کنن که توی حوض گلش وامیسته یا می شینه. با خودم گفتم: آخ آخ آخ! حوض گِل عزیزم! چقدر دوست داشتم الان مشغول گل بازی بودم و پاهام رو کرده بودم توی گِل! شی واوا گفت: حیوون های آروم و سنگین و پیر اصلاً خوب نیستن. می خوام حسابی تکون بدین. تکون بخورین. تحرّک... کلمه ش همینه. بینسنتینا فیله از روی سادگی پرسید: ولی مگه کلمه هه بهره وری نبود؟ پیپو گفت: چیزه... بهره وری و تحرّک. این ها دو کلمه ان. حسابی کلافه شده بود، گفت: فکر کنم خیلی وقت ببره که دوباره این باغ وحش رو سرسامون بدم. همه مان دوباره پرسیدیم: سر و... چی چی؟عليه تو اعلان عشق ميدهم
در بخشی از کتاب علیه تو اعلان عشق میدهم میخوانیم
با هوشیاری کامل (یا با آنچه که بعد از شناختنت بر جای مانده بود) بر آن شدم که به تو عاشق باشم کاری ارادی نه کاری از روی شکست و هزیمت هان اینک من با هوشیاری کامل (یا با جنونم) از حصارهای وجودت عبور میکنم و از پیش میدانم در چه سیارهای آتش خواهم افروخت و کدام توفان را از صندوق گناهان رها خواهم کرد. و مشتاق به سوی تو خواهم شتافت تا مرزهایم در مرزهای تو گم شود و بر بستر ابرهای شفاف، باهم، به خواب رویم و من تو را صدا بزنم: ای من!...فهرست مطالب کتاب
مقدمهی مترجم تماس شبانه عشق بهخیر! علیه تو اعلانِ عشق میدهم چونان صاعقه در من رخنه کردی شکوفههای شبانهی جنون فریاد وقتی که قلبت پروانه میشود با تو دانستم که زمین مسطح است روزگاران میان اخگر و خاکستر عشق مردان همچون آب در غربال است سفر میکنم با خاطراتمان که در چمدان من است نغمهای غیرانفرادی با بربط اشتیاق شهادت میدهم علیه تو در برابر دادگاه شب غریبه... گویا من مُردهام!مهماني تلخ
در بخشی از کتاب مهمانی تلخ میخوانیم
با انگشت جلو را نشان داد. خواستم راه بیفتم که دیدم دنده عقب گرفت و به سرعت آمد طرفم. جلوام که رسید، زد روی ترمز، طوری که لاستیکها چند سانتی روی آسفالت کشیده شدند. سرم را خم کردم و کنار شیشهی نیمه پایین گفتم: « پارکوی. » با انگشت شست، صندلی عقب را نشان داد.
وقتی در را باز کردم، زنی که عقب نشسته بود، رفت کنار شیشه. سوار شدم. راننده زد توی دنده. گفت: « حالا تا نیایش بریم. » « من پیاده می شم. » خواستم دستگیره را بکشم که گفت: « بشین، آقاجون. بالاخره یه کاریش میکنیم. » برگشته بود. گفتم: « نمی خوام وسط راه تاکسی عوض کنم. » پایش را گذاشت روی گاز و ماشین از جایش کنده شد.
شاید هنوز بیست متر نرفته بود که گفت: « خیلی زود جوش می آری،آقا. » « جوش نمی آرم. گفتم که نمی خوام تاکسی عوض کنم. » « اصلاً اون جا که شما وایساده بودی تا صبح هم کسی سوارت نمیکرد. » از توی آینه نگاهی به من انداخت.
بعد سرش را چرخاند طرف مردی که صندلی جلو نشسته بود. گفت: « شما دیدینش، آقا؟ » مرد بی آن که نگاهش کند، گفت: « من اصلاً حواسم به خیابون نبود.» زن گفت: « من دست شونو دیدم. » « آره، منم همون یه دستو دیدم که از لای درخت ها اومده بود بیرون. معلوم می شه شما هم مثل من حواس تون خیلی جَمعه. » گفتم: « می خواستین بیام وایسم وسط اتوبان؟ »
« دیگه آخه شما هم خیلی رفته بودی کنار. تا آدم می اومد بفهمه چی به چیه، پنجاه متر رفته بودجلو. » مردی که جلو نشسته بود، گفت: « اتفاقاً ایشون کار درستی کردن. تو این شهر تا بخوای جوون الکی خوش هست. می زنن به آدم و درمی رن. بعدش هم هیچی به هیچی. جنازه ت افتاده وسط اتوبان. » زن گفت: « آره، واقعاً. » کیفش را که گذاشته بود روی زانویش، باز کرد و دستمالی بیرون آورد
گفت: « اگه تا پارک وی می رین، من هم می آم. » راننده از توی آینه نگاهش کرد. « تا تجریش هم بخواین می رم. می خوام برم اون جا بنزین بزنم.«من همون پارک وی پیاده می شم.» دوباره توی آینه نگاهش کرد. گفت: «رو چشمم، خانم.» لبخند زد.
کمی بعد، وقتی داشتیم به پل گیشا نزدیک می شدیم، راننده شیشه اش را تا آخر پایین کشید. آرنجش را گذاشت لب پنجره و به ماشین بغلی نگاه کرد که داشت نزدیک ما حرکت می کرد. از پنجرهی بازش صدای آهنگ ملایمی به گوش میرسید.
گفت: «لامسب، انگار نه انگار پاییز شده. هوا از تابستون هم گرم تره». دست راستش را گذاشت به صورتش. حدس زدم دارد با سبیلش ور میرود. باز توی آینه نگاهی به من انداخت. وقتی دید حواسم به اوست، نگاهش را دزدید. با این حال هنوز چشمهای ریزش پیدا بود.
محصولات مشابه
دانشنامۀ فلسفۀ استنفورد-امانوئل لویناس
دانشنامۀ فلسفۀ استنفورد-حکومت جهانی
دانشنامۀ فلسفۀ استنفورد-بخت اخلاقی
زیر نظر دکتر مسعود علیا بسیاری از علاقهمندان به فلسفه در ایران که با فضای مجازی بیگانه نیستند نام دانشنامه فلسفه استنفورد را شنیدهاند و چه بسا از این مجموعه کم نظیر بهره هم برده باشند. این دانشنامه حاصل طرحی است که اجرای آن در سال ١٩٩٥ در دانشگاه استنفورد آغاز شد و همچنان ادامه دارد. این مجموعه از مدخلهای مناسبی برای ورود به گسترههای متنوع فلسفی برخوردار است و کسی که میخواهد برای اولین بار با مسأله یا مبحثی در فلسفه آشنا شود، یکی از گزینههای راهگشایی که پیش رو دارد این است که ابتدا به سراغ مدخل یا مدخلهای مربوط به آن در این دانشنامه برود.
نگارش، تدوین و انتشار مدخلهای دانشنامه فلسفه استنفورد به سرپرستی "دکتر ادوارد. ن. زالتا" افزون بر اینکه پیوندی فراگیر میان فضای دانشگاهی و عرصه عمومی برقرار کرده، ویژگیهای درخور توجه دیگری هم دارد و آن اینکه این دانشنامه به ویژه به کار دانشجویان و محققانی میآید که میخواهند در زمینهای خاص پژوهش کنند. ترجمه و انتشار تدریجی این دانشنامه به زبان فارسی و فراهم کردن امکان مواجهه شمار هرچه بیشتری از خوانندگان علاقهمند با آن از جمله اهدافی بوده که چه بسا مورد نظر بانیان این طرح بوده لذا "انتشارات ققنوس" با همکاری گروهی از مترجمان به سرپرستی "دکترمسعودعلیا" و با کسب اجازه از گردانندگان دانشنامه فلسفه استنفورد (SEP) اقدام به ترجمه و انتشار این دانشنامه مینماید و امیدوار است چاپ این مجموعه استمرار پیدا کند.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.