

انگیزش و هیجان
440,000 تومان
موجود در انبار
انگیزش و هیجان
نویسنده | جانمارشال ریو |
مترجم | یحیی سیدمحمدی |
نوبت چاپ | 33 |
تعداد صفحات | 704 |
قطع و نوع جلد | |
سال انتشار | 1398 |
شابک | 9786008348269 |
وزن | 0.5 کیلوگرم |
---|
آثار کلاسیک فلسفه
ماجراهای من و اژدهایم 2/ لباسی برای اژدها
لباسی برای اژدها _ ماجراهای من و اژدهایم 2
کتاب لباسی برای اژدها _ ماجراهای من و اژدهایم 2 اثر دیوید بیدزایکی با ترجمه شقایق یوسفزاده توسط انتشارات هوپا در 32 صفحه به چاپ رسیده است.
نویسنده و تصویرگر این داستان دیوید بیدزایکی است. او متولد پنسیلونیای آمریکاست. زمانی که چهارساله بود نقاشی را از برادرش یاد گرفت و از آن پس به نقاشی علاقهمند شد.
ابتدا کارش را با طراحی و تبلیغات مواد غذایی در مجله، روزنامه و بستهبندی محصولات غذایی شروع کرد. بیدزایکی بعد از فارغالتحصیل شدنش از دانشگاه به تصویرگری کتابهای کودک پرداخت. او تصویرگری سی عنوان کتاب را، با نویسندگی خودش، انجام داده است.
بیدزایکی هر سال به بیش از هفتاد مدرسه در سراسر دنیا میرود و تجربههای خود را در زمینه تصویرگری و نویسندگی با علاقهمندان و هنرآموزان این رشتهها به اشتراک میگذارد.
اژدهای بیچاره!
برایش گفتهام که مومیاییها، زامبیها و گرگنماها واقعی نیستند.
ولی باز هم میترسد.
ولی من یک فکری دارم.
شاید اگر برایش یک لباس هالووینی درست کنم، ترسش از هالووین بریزد.
قسمتی از متن کتاب:
سلیقهی من و اژدهایم شبیه هم است.
جفتمان از جشنِ تولد خوشمان میآید.
جفتمان رژه را دوست داریم.
جفتمان از آتشبازی لذت میبریم.
سلیقهی من و اژدهایم خیلی شبیه است، بهجز دربارهی هالووین.
من عاشق هالووین هستم. ولی اژدها ... نه خیلی زیاد!
گفتگو با نوه ام درباره جنگ جهانی اول
در روياي بابل
معرفی کتاب در رویای بابل
ریچارد براتیگان یکی از بزرگترین نویسندگان آمریکایی در طول سدهی بیستم بود. در کتاب در رویای بابل که از جمله رمانهای مهم وی به شمار میرود، مخاطب داستان مفرحِ یک کارآگاه خصوصی خواهید بود که در ازای دریافت مبلغی قابل توجه، انجام مأموریتی عجیب را قبول میکند...درباره کتاب در رویای بابل
کتاب در رویای بابل (Dreaming Of Babylon) یکی از خواندنیترین رمانهای ریچارد براتیگان، نویسندهی فقید اهل آمریکاست. براتیگان در این اثر شوخ و شنگ که به جرئت یکی از بهترین و برجستهترین دستاوردهای ادبیات پست مدرن به شمار میرود، داستان مردی بینوا را روایت کرده که زندگیاش میان خیال شیرین و واقعیت تلخ در نوسان است. این مرد بینوا کارآگاهی خصوصی است؛ البته نه از آن کارآگاههای خصوصی باابهتی که نظیرشان را در فیلمهای نوآر آمریکایی میبینیم. بلکه یک کارآگاه خصوصی مفلوک و بیچیز که از سر نداری حاضر است کاسهی گدایی هم در دست بگیرد! این جناب کارآگاه از آن دست آدمهای روانپریشی است که تمام مدت در عوالم خیالی خود سیر میکنند. باری، داستان او در کتاب پیش رو زمانی شروع میشود که گروهی ناشناس، در ازای پرداخت پولی قابل توجه، مأموریتی عجیب و خطرناک را به او محول میکنند: دزدیدن جنازهی زنی تازهدرگذشته از سردخانهی شهر! کارآگاه بیچارهی قصهی ما که از فقر و نداری، شپش به تنش افتاده، این پیشنهاد را قبول میکند و به همراه دوستی، مأموریت خویش را آغاز مینماید. اما این تازه شروع ماجراهای سرسامآور و مفرح اوست!... کتاب در رویای بابل، چنانکه گفتیم، یکی از آثار شاخص در کارنامهی ادبی نویسنده است. طنز خاصی که در تمام نوشتههای براتیگان میبینیم، در این کتاب دلنشینترین صورت را به خود گرفته است. خواندن این اثر به خوردن چای و باقلوا در زمستانی سرد میمانَد، و یا به نوشیدن قهوهای خوشطعم در کافهای گرم و دنج؛ همانقدر دلچسب، همانقدر سحرانگیز!کیمیاگر
معرفی رمان کیمیاگر:
واکنشهای جهانی به رمان کیمیاگر:
پائولو کوئیلو با اینکه بهشدت مورد انتقاد منتقدان مطرح کتاب است اما بدون شک یکی از بزرگترین نویسندگان برزیلی است. اکثریت آثار او بر اساس عرفان و علم به چیزهایی است که مردم عادی آن را درک نمیکنند.
«کتاب کیمیاگر افسانهای حکیمانه و الهامبخش در مورد رسیدن به رویاهای شخصی و سفر واقعی زندگی است.» - اِم. اسکات پِک «این جادوگر برزیلی (پائولو کوئيلو) باعث میشود کتابها از کتابفروشیها ناپدید شود.» - نیویورک تایمز «کیمیاگر داستانی زیبا است که پیامی برای هر خواننده دارد.» -جوزف گیرزون، نویسندۀ کتاب جاشواچرا باید رمان کیمیاگر را بخوانیم؟
کیمیاگر کتابی عالی برای هرکسی در هر سنی است که علاقه به خواندن کتابهای رشد فردی و ادبی دارد و برای هرکسی که میخواهد رؤیایش را بخواند شدیداً توصیه میشود. خواندن کتاب کیمیاگر نیازمند زمان و آمادگی بالا برای مطالعه است. این کتاب با اینکه رگههای طنز و کمدی دارد اما برای سرگرمی نوشته نشده است. بلکه کتابی است که نوشته شده تا خواننده بتواند خودش را بازیابد.
جملات درخشانی از کتاب کیمیاگر:
«اسمش سانتیاگو بود. وقتی روز سرازیر شد و آسمان به تاریکی زد، با گلهاش به کلیسای متروک و مخروبهای رسید که سقف آن سالها پیش فرو ریخته بود و درخت چنار بزرگ و پرشاخ و برگی از محل نمازخانه آن سر برآورده، رو به آسمان داشت. تصمیم گرفت شب را آنجا بخوابد. گوسفندها را از درگاهیِ فروریخته، وارد محوطه کلیسا کرد. منطقه را میشناخت و میدانست گرگی در کار نیست ولی... یادش آمد، یک بار، یکی از میشهایش با استفاده از تاریکی فرار کرده بود و او تمام روز بعد را به جستجوی حیوان گمشده گذرانده بود. بهتر دید، درگاه را با تخته پاره بپوشاند تا مانع فرار آنها در تاریکی شب شود. بالاپوشش را روی زمین پهن کرد و دراز کشید. کتابی را که تازه از خواندنش فارغ شده بود، زیر سر گذاشت. فکر کرد بهتر است کتابهای پرحجمتری بخواند تا هم دیرتر تمام شوند و هم بالشهای راحتتری برای شبها باشند. وقتی بیدار شد، آسمان هنوز تاریک بود. نگاهش از پسِ خرابهها در نیمهراه آسمان، در آن دورها، به ستارهها میرسید، ستارههایی که سوسو میزدند. به خود گفت: «کاش بیشتر میخوابیدم.» چون... خوابی دیده بود، خوابی ناتمام، همان خواب هفته پیش که یک بار دیگر در سایهروشن ذهنش دویده بود و باز قبل از اینکه به صحنههای پایانی برسد، بیدار شده بود.»
«جوان فکر کرد که اگر علت را برای دخترک بگوید، او چیزی نخواهد فهمید بنابراین بهتر دید به سؤالش جواب ندهد، و به ادامه شرح ماجراهای سفر پرداخت. میدید که چشمان دخترک از تعجب گاه بزرگ و از هراس گاه بسته میشوند. زمان میگذشت و او آرزو داشت... آرزو داشت روز به غروب ننشیند، کار پدر دخترک آنقدر زیاد شود تا از او بخواهد سه روز تمام به انتظار بماند. خود را در حالت متفاوتی میدید، چیزی در درونش میدوید، احساسی که تا آن روز برایش ناشناخته بود. میل داشت برای همیشه در همان شهر، با همان دخترک موسیاه، با چشمان سیاه درخشان، باقی بماند... برای همیشه، آنهم در روزهای لبریز از بیخیالی، روزهایی که هرگز شبیه به هم نباشند. اما... بازرگان سر رسیده بود و از او خواسته بود پشم چهار گوسفند را برایش بچیند، پولش را هم داده بود و دعوتش کرده بود سال آینده دوباره بیاید. اکنون... چهار روز دیگر راه در پیش دارد تا به آن شهر برسد. ناباور بود و بسیار ملتهب. نکند دخترک فراموشش کرده باشد. کم نیستند چوپانانی که از آنجا گذشتهاند و پشم گوسفندهایشان را به بازرگان عرضه داشتهاند.» «با خود اندیشید، شاید این مکان مخروبه، این کلیسای متروکه، که درخت چناری از نمازخانه آن سر به آسمان کشیده، محل آمد و رفت کولیهای جادوگر باشد... یا شاید، اجنه... فضای آن را اشغال کردهاند که چنین پراکنده اندیشید و چنین فکری در ذهنش جان گرفت. و در ادامه این فکر از خود پرسید، آیا... خواب ناتمامی که دوبار به سراغش آمد، نمیتواند علت افکار درهمش باشد؟ و نمیتواند سبب شود آنچنان تصوری در ذهنش بدود و بخواهد عصبانیتش را بر سر دوستان همیشه وفادارش، بر سر گوسفندهایش خالی کند؟ فکرش به جایی نرسید. شراب باقیمانده از شب قبل را سرکشید و بالاپوش خود را دور بدنش پیچید. میدانست که تا چند ساعت دیگر، با نیش خورشید، هوا گرم میشود و او نخواهد توانست گلهاش را به اطراف ده ببرد. تابستان، در این ساعت، همه اسپانیا خوابیده است و گرما تا شب ادامه دارد. او ناگزیر بود، تمام روز، بالاپوش خود را همراه داشته باشد، گاه و بیگاه به سرش میزد که این بار اضافی را از خود دور کند.»تحلیلی بر رمان کیمیاگر:
کوئیلو در کتاب کیمیاگر به تضاد درونی عشق و افسانه شخصی درون سانتیاگو میپردازد و در نهایت عشق را بهعنوان ابزاری پشتیبان، برای رسیدن به افسانه شخصی پیشنهاد میکند و میگوید که عشق محرک بزرگی در زمان و نحوۀ رسیدن به رؤیاهاست. به گفتۀ کوئیلو، رؤیاها هزینه دارند اما نزیستن رؤیاها هزینۀ سنگینتری دارد. دنبالکردن رؤیاهایمان و متعهدشدن به انجام آنها باعث میشود که تمام کائنات دستبهدست هم بدهند تا آنچه را که میخواهید به شما ببخشند. کیمیای زندگی قویترین عنصر هدایتکنندۀ احساسات و افکار و خواستهها و نیازهای ماست و باتکیه بر اصل «هرآنچه که از جهان و کائنات طلب کنیم، به ما بخشیده میشود» به امکان تحقق یافتن رؤیاهای ما اشاره میکند. کوئیلو در این کتاب نمادین و تأملبرانگیز، مفهوم مهمی را که درکش برای همۀ مردم واجب است بیان میکند: در زندگی، هیچچیز زیباتر از خود زندگی وجود ندارد.
چرا کیمیاگر بسیار موفق شد؟
کیمیاگر کتاب بسیار موفقی است و هنوز هم بهخاطر روایت عالی و پرسیدن عمیقترین سؤالات دربارۀ زندگی، کتاب پرفروشی حساب میشود. کیمیاگر از دیدگاه سومشخص روایت میشود و خواننده بهراحتی میتواند با شخصیت اصلی، اضطرابها و تردیدهای او همدلی و همذاتپنداری کند. کوئیلو با زبانی ساده دانش گستردهای را که دربارۀ موضوعات متنوعی چون عرفان و معنویت و روح انسانی دارد با ما به اشتراک میگذارد. این کتاب به ما میآموزد که باید به قلبمان گوش دهیم و به اهدافمان وفادار بمانیم تا قدرتی کسب کنیم که از هر مانعی بر سر راهمان قویتر است. کتاب کیمیاگر نه فقط بهخاطر داستان شگفتانگیزش بلکه بهخاطر روایت ساده و درکپذیرش بسیار لذتبخش است. پائولو کوئیلو در این اثر با زبانی ساده نشان میدهد که کیمیاگری نه تبدیل مس به طلا بلکه تبدیل روحی کوچک و ساده به خردمندی بزرگ است. کتاب کیمیاگر شخصیت تکراری ندارد و چون هرکدام از شخصیتها به روش خودش بهنوعی به سانتیاگو کمک میکند، هرکدام ویژگیهای منحصربهفرد خودشان را دارند. زن کولی به او اجازۀ پذیرش رؤیا و درک امکاناتش را داد، شاه پیر به او فال گرفتن آموخت و یک جفت سنگ به او داد تا بتواند با آن فالش را بخواند، مرد انگلیسی به او یادگیری و تحقیق آموزش داد و کیمیاگر نشانش داد تا دربارۀ شگون و آیندهاش بیشتر بداند. همذاتپنداری با کتاب کیمیاگر بسیار ساده است. شاید به همین دلیل است که این کتاب بسیار محبوب شده است. همۀ ما رؤیایی داریم و مایلیم تحت هر شرایطی آن را دنبال کنیم، اما واقعیت زندگی اغلب بر خلاف ما حرکت میکند و تلاش میکند به رؤیای ما پایان ببخشد. همین اتفاق برای چوپان کتاب کیمیاگر میافتد، او برای رسیدن به رؤیا و اهدافش تلاش میکند، درست مانند اغلب ما، او نیز میخواهد تسلیم شود و به منطقۀ امن خود بازگردد اما پشیمانی دستکشیدن از رؤیایش او را رها نمیکند. این تشابهات بین داستان و واقعیت زندگی ماست که باعث میشود بعد از شروع کتاب کیمیاگر دلمان نخواهد که پیش از تمام شدنش آن را زمین بگذاریم.
خلاصۀ داستان کیمیاگر
کتاب کیمیاگر قصۀ سانتیاگو، چوپان جوان اندلسی را بازگو میکند که بهقصد جستجوی گنجی واهی که در خوابدیده در زیر اهرام مصر مدفون شده است، میهن خود را ترک کرده و در آفریقای شمالی سرگردان میشود. او با یک کولی، مردی که ادعا میکند پادشاه است و یک کیمیاگر آشنا میشود. سانتیاگو به دلیل برخورد با شخصیتهای رازآلود مختلف، مفاهیم ابتدایی وجودگرایی را میآموزد. اساسیترین مفاهیم را خردمندترین استاد یعنی کیمیاگر به او میآموزد. او بهتنهایی اثری عمیق و تحول برانگیز بر زندگی سانتیاگو میگذارد اما هیچ یک از آنها نمیدانند که گنج چوپان دقیقاً چیست و آیا سانتیگو موفق میشود بر موانع راه غلبه کرده و گنجش را به دست بیاورد یا نه؟ سفری که در ابتدا بهقصد مال دنیا آغاز شده رفتهرفته به ماجراجویی برای کشف خود و غنای روحی تبدیل میشود. سانتیگو از گوسفندچرانی ساده تبدیل به خردمندی میشود که در روح جهان غوطهور شده است. کتاب کیمیاگر نمادی جاودان از اهمیت دنبالکردن رؤیاها و گوشدادن به ندای قلبمان است.
مضامین اصلی کتاب کیمیاگر
جزءجزء کتاب کیمیاگر پر از نماد است. سفر سانتیاگو و مواجه او با اهرم مصر بهشدت مملو از معناست. در هر سطر این کتاب پیامی قدرتمند نهفته است که تاکید میکند معنای واقعی زندگی نه در امور مادی و زائد بلکه در درک افسانه شخصی و کیمیای زندگی است و بر ما ضروری است که افسانه شخصی خودمان را شکوفا کنیم. مضمون کلی کتاب آن است که همه چیز اهمیت خاص خود را دارد، همه چیز باید تکامل یابد و همه چیز، از کوچکترین اتمها تا بزرگترین و دورترین ستارهها در جهان، همه تکههایی از یک کل هستیم: روح جهان.
مانع ترس یکی از خطرناکترین موانعی که کتاب به آن پرداخته است موضوع ترس است. ترس از شکست است که ما را از افسانه شخصیمان دور میسازد و غلبه بر آن پیروزی بزرگی است. بنا به گفتۀ خود کوئیلو: «ترس از رنج بدتر از خود رنج است. هیچ قلبی نیست که در پی آرزوهایش باشد ولی رنج نبرد، چون آرزوها بیپایان و دور از دسترساند و راه، راه دشواری است. همت میخواهد و تلاش و هر لحظه آن میتواند لحظه پایانی باشد. لحظه دیدار با خدا یا لحظه پیوستن به ابدیت ...» خرد وقتی سانتیاگو از کولی تقاضا میکند خواب تکراریاش را برایش تعبیر کند از شنیدن تعبیر پیشپاافتاده او ناامید میشود. کولی در پاسخ به این ناامیدی برایش توضیح میدهد: «... چیزهای ساده با وجود سادگیهایشان رویدادهای شگفتانگیزی هستند. فقط متفکران و عالمان هستند که آنها را میبینند و به بررسی میگذارند...» قدرت اجتنابناپذیر ایمان در جایی از داستان قهرمان میکوشد که ندای سرنوشتش را فراموش کند اما پیرمردی با لباسی عربی سرنوشت پاکش را به او یادآوری میکند و میگوید: «این که در یکلحظه از حیات خود، مالکیت و فرمان زندگی را از دست میدهیم و تصور میکنیم سرنوشت بر زندگی مسلط شده است، همین نکته، بزرگترین فریب دنیاست.» در هر اندیشه یک تصمیم نهفته است. جایی در میان آفریقا یک تاجر مکار پول سانتیاگو را بالا میکشد. بعد از آن قهرمان داستان باید انتخاب کند که چه واکنشی نسبت به این رخداد نشان دهد. آیا باید خود را قربانی بداند و ناله و اظهار شکست کند یا تصمیم بهتری وجود دارد؟ درنهایت او تصمیم میگیرد که خیال کند ماجراجویی در جستجوی گنج است.معنی نمادها در کتاب کیمیاگر:
گوسفندها گوسفندهای سانتیاگو نمادی از وجود و زندگی افرادی است که نسبت به افسانههای شخصیشان نابینا هستند. سانتیاگو گوسفندانش را دوست دارد اما بهخاطر تمایل حیوانی آنها به آب و غذا، نسبت به آنها بیاحترامی پنهانی میورزد. او احساس میکند که گوسفندانش قدر سرزمینهای بینظیری را که او در طول سفر کشف میکند نمیدانند و از اینکه آنها آنقدر کورکورانه به او اعتماد دارند که بهراحتی میتواند آنها را بکشد نیز در عذاب است. این گوسفندها نماد شخصیتهایی مانند نانوا یا تاجر بلور هستند که افسانههای شخصی خود را رها کرده و مانند گوسفندان تسلیم خواستههای مادی خود و میل به مقبولیت اجتماعی شدهاند. در نتیجه آنها بهخاطر دیدگاههای محدودشان، توانایی درک جنبههای خاصی از خلقت و بسیاری فرصتهای زندگی را از دست میدهند.
کیمیاگری کیمیاگری به فرایند تبدیل یک فلز بیارزش به فلزی بسیار باارزش مانند طلا گفته میشود. اما در این داستان کیمیاگری فراتر از فلزات میرود. سانتیاگو در این کتاب فلزی است که تحتتأثیر کیمیاگری قرار میگیرد. سفر و تجربیات سفرش او را از چوپانی ساده به کیمیاگری خردمند تبدیل میکند. همچنین تحقق افسانه شخصی هر فرد خود نوعی کیمیاگری است. به زبان کتاب، فلز باید خود را از شر تمام ناخالصیها خلاص کند تا به تکامل برسد. سانتیاگو نیز باید خود را از شر ناخالصیهایش مانند تمایل به پذیرش توسط والدینش، زندگی بهعنوان چوپان یا حتی زندگی با فاطمه خلاص کند تا به افسانه شخصیاش پی ببرد و رشد شخصیتی داشته باشد. بیابان صحرا، با شرایط سخت و جنگهای قبیلهای، نمادی از مشکلات جدی است و در انتظار هرکسی است که در تعقیب افسانه شخصی خود است، اما همچنین بهعنوان معلم مهم سانتیاگو در طول سفر او به اهرام عمل میکند. همانطور که کیمیاگر میگوید، آزمونها بخشی ذاتی از تمام افسانههای شخصی هستند، زیرا برای ایجاد رشد معنوی ضروری هستند. بیش از گرمای بیابان؛ سکوت، پوچی و یکنواختی کویر سانتیاگو را آزمایش میکند.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.