ترانه‌های اورشلیم

20,000 تومان

گاهی زیبایی!

گاهی عصبانی!

مثل شب و روز

ــ جدا ــ از هم زندگی می‌کنی

نیمی از تو می‌آید و نیمی می‌رود

زمان را فروخته‌ای، چون دوره‌گردها

جز این نمی‌توانی باشی

زن‌ها، همان‌ جا که ایستاده‌اند

رفته‌اند

در انبار موجود نمی باشد

توضیحات

ترانه‌های اورشلیم

نویسنده
 ادریس بختیاری
مترجم
—-
نوبت چاپ 2
تعداد صفحات 184
نوع جلد شومیز
قطع رقعی
سال نشر 1398
سال چاپ اول ——
موضوع
ادبیات
نوع کاغذ ——
وزن 160 گرم
شابک
9786002299123
توضیحات تکمیلی
وزن 0.160 کیلوگرم
نظرات (0)

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “ترانه‌های اورشلیم”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

خلاصه کتاب PDF
اطلاعات فروشنده

اطلاعات فروشنده

  • فروشنده: aisa
  • هیچ ارزیابی یافت نشد!
محصولات بیشتر

قصه‌های دوستی 7: چه فکر خوبی مولی!

125,000 تومان

معرفی کتاب چه فکر خوبی مولی! اثر والری گورباچف

داستانی شاد و خواندنی همراه با تصاویر کودکانه، درباره بچه هایی که نمی دانند چه کادوی تولدی برای لاکی مناسب است، اما با هم فکری به نتیجه ای خاص و غافلگیر کننده می رسند.
نویسنده در داستان پیش رو ارزش هم فکری و مشارکت را برای کودکان به تصویر می کشد.

کارآگاه کرگدن در باغ‌وحش مرموز 4/ اسرار «غروب»

20,000 تومان

برشی از متن کتاب

نصف شب از خواب بیدار شدم. خواب چیزی را دیدم که من را بیدار کرد. خواب یکی از حرف های بیسنتیا خانم فیله بود. داشت می گفت: دختره تشویقم کرد این کار رو بکنم! دختره؟ منظورش کی بود؟ دختره کی بود؟ یک لحظه شک کردم نکند او باشد؟... نگاهش کردم. غروب کف قفس دراز کشیده بود. لبخند زیبایی روی لب داشت و خوابیده بود. شبیه فرشته ها بود. چطور امکان داشت او بیسنتیا خانم فیله را راضی کرده باشد تا روی بدن فیل دیگری نقاشی بکشد؟ به خودم گفتم: اصلاٍ امکان ندارد. بعد کمی جا به جا شدم تا جایم راحت تر باشد و باز بخوابم. فایده نداشت. یک لحظه با خودم گفتم نکند همه این ها کار غروب بوده. یک لحظه بعدش گفتم نه. اصلاً کار او نیست. امکان نداشت کار او باشد! هر چه باشد من دوستش بودم، مگر نه؟ بودم، نبودم... نتوانستم نتیجه ی مشخصی بگیرم. دیدم بهتر است بلند شوم و یک حمام گِل درست و حسابی کنم محشر بود! ماه کامل بود و می درخشید. باغ وحش ساکت ساکت بود و تمام حوض گل مال خودم بود. تنها بودن و تنهایی حمام کردن چیز دیـ... _ کرگدن جون؟ خوابت نمی بگه؟ تنهایی چی کاگ داگی می کنی؟ الان می آم پیشت. بله. می گفتم. چیز دیگری بود. ولی این چیز دیگر دوام نداشت. خیلی معمولی پرسیدم: غروب! وقتی بیسنتینا خانم فیله گفت: دختره تشویقم کرد. فکر می کنی منظورش کی بود؟ یک لحظه انگار دست و پایش را گم کرد. ولی فقط یک لحظه. گفت: مگه همچین چیزی گفت؟ ها؟ گفتم: آره. گفت دختره من رو تشویق کرد. گفت: شاید... مامانش نبوده؟ یا شاید استاد نقاشی اش بوده. بله، حرف غروب منطقی بود. گفت: کرگدن جون! تو که فکگ نمی کنی کاگ من باشه. مگه نه؟ امان از دست آن آه و ناله ها! چیزی نمانده بود گریه اش بگیرد! من از کی این قدر بی رحم شده بودم؟ حالم از دست خودم بد شد. پیشنهاد دادم با هم کاه بخوریم تا صبح زیر نور ماه با هم مشغول خوردن کاه بودیم. داستان زندگی خودمان را تعریف کردیم. خندیدیم. عالی بود. آن روز روز خوبی می شد. می شد! ولی نشد. چون مانوئلا گفت اره پرونده ی جدیدی برای ما آورد. آمد توی دفترم و سه تا نامه به من داد. نامه ی اول را باز کردم و خواندمش، نوشته بود: آهای کفتار! صدای خنده هات ترسناکه. پرسیدم: خب این چشه؟ گفت: بقیه ش رو هم بخون کرگدن جون! دومین پاکت را باز کردم. نوشته بود: آهای کفتار! صدای خنده هات ترسناکه. ازت متنفریم! گفتم: حالا خودت رو نگران نکن. باغ وحش جمعیتش زیاده. می دونی که... بعضی وقت ها بچه ها بازی شون می گیره... گفت: بقیه اش رو هم بخون کرگدن جون! سومین پاکت را باز کردم. نوشته بود: آهای کفتار! صدای خنده هات ترسناکه. ازت متنفریم! به زودی می میری! از جا پریدم. این یک تهدید جدّی بود! نگاهی به آدرس فرستنده کردم. چیزی ننوشته بودند. فکرش را می کردم! نامه ها را ناشناس فرستاده بودند. گفت: کرگدن جون! می تونی مجرم رو پیدا کنی؟ حتماً متوجه ی که خانواده ام حسابی نگرانن. گفتم: حتماً مانوئلای عزیز! حتماً. همین الان می رم سر وقت تحقیـ... هنوز حرفم را تموم نکرده بودم که...

در قند هندوانه

16,500 تومان

معرفی کتاب در قند هندوانه

آیا زندگی و دنیا پس از فرا رسیدن آخرالزمان ادامه خواهد یافت؟ کتاب در قند هندوانه نوشته‌ی ریچارد براتیگان، اثری پست مدرن درباره‌ی یک آرمانشهر پس از فروپاشی جهان است. خورشید هر روز با رنگی تازه طلوع می‌کند و انسان‌های منزجر از خشونت، در مکانی به نام آی‌دث غرق در شیرینی هندوانه‌های رنگارنگ هستند و آدم و حوا با چهره‌ای مدرن در این باغ عدن خودساخته سرگردانند. روایتی زیبا،‌ متفاوت و البته تکان‌دهنده.

درباره‌ی کتاب در قند هندوانه

درباره‌ی آخرالزمان و تبدیل شدن جهان به ویرانشهر یا دیستوپیا، کتاب‌ها و آثار هنری متعددی خلق شده، اما شکل گرفتن یک آرمانشهر آن هم پس از ویرانی کامل و فروپاشی جامعه‌ی صنعتی، پدیده‌‌ای چنان غیرقابل باور و دور از ذهن به نظر می‌رسد که کمتر کسی به آن پرداخته است. دنیا در دهه‌های پس از جنگ جهانی دوم آنچنان نیازمند صلح و آرامش بود که جوانان نسل جدید به دنبال راهی برای ساختن یک آرمانشهر می‌گشتند و بر این باور بودند که صنعتی شدن دنیا، باعث بروز این همه مصیبت و بدبختی‌ست. ریچارد براتیگان (Richard Brautigan) نویسنده‌ی مشهور آمریکایی در کتاب در قند هندوانه (In Watermelon Sugar) به توصیف چنین آرمانشهری پرداخته و جامعه‌ای بسیار عجیب را به تصویر می‌کشد. صنایع از میان رفته‌اند و انسان‌ها پیرامون خانه‌ای مرکزی که محل تجمع آن‌هاست، سکونت گزیده‌اند. نام این خانه آی‌دث (iDEATH) است که بر خلاف معنای ظاهری‌اش، بیشتر محل زندگی‌ست تا مرگ و مدام دستخوش تغییر می‌شود. بسیاری از چیزها از قند موجود در هندوانه ساخته شده‌اند، آن هم هندوانه‌های رنگارنگ. خورشید دچار کیفیتی عجیب است و از آن‌جا که هر روز با یک رنگ جدید طلوع می‌کند، هندوانه‌ها نیز دستخوش تغییر و تحول شده‌اند. هر هندوانه روز مخصوص به خود را دارد، مثلاً شنبه روز هندوانه‌های آبی‌ست، یکشنبه هندوانه‌های قهوه‌ای و هندوانه‌های قرمز فقط دوشنبه‌ها می‌رسند.

زيرآفتاب خوش خيال

4,000 تومان

معرفی کتاب زیر آفتاب خوش خیال عصر

جیران گاهان در کتاب زیر آفتاب خوش خیال عصر به روایت ازدواج دختری یهودی به نام مونا با مردی مسلمان می‌پردازد و مسائل و مشکلات زندگی این دو زوج را قبل و بعد از ازدواج به تصویر می‌کشد. این اثر که اولین رمان جیران گاهان، نویسنده جوان ایرانی است، در سال 1389 موفق به کسب جایزه بهترین رمان اول بنیاد گلشیری شده است. مونا دختری یهودی است که علیرغم عرف و دینی که دارد به پسری مسلمان که استاد موسیقی است، علاقه‌مند می‌شود و همین موضوع باعث می‌شود تا خانواده‌اش او را طرد کنند. اما مونا از عشقش دست برنمی‌دارد و به خاطر شهریار به ظاهر مسلمان شده و با او ازدواج می‌کند. پس از مدتی که از زندگی زناشویی مونا و شهریار می‌گذرد، دچار مشکل شده و رابطه‌شان به جدایی ختم می‌شود. مونا مجبور می‌شود به تنهایی زندگی ‌کند و یک روز با تماس خواهرش و اطلاع از بیماری مادرشان باعث می‌شود تا مونا شروع به مرور وقایع گذشته کند. جیران گاهان هنگام نگارش، نگاهی بی‌طرفانه به داستان داشته و از افراط و تفریط دوری می‌کند. همین موضوع سبب می‌شود تا روایت داستان باورپذیرتر جلوه کند. او در روایتش از شیوه جریان سیال ذهن استفاده کرده اما آن را به گونه‌ای بکار برده است که شما را گیج نمی‌کند. زیباترین و در عین حال قابل تقدیرترین جنبه کتاب زیر آفتاب خوش‌خیال عصر آن است که از رائه‌ی چهره‌ی سیاه یا سفید به شخصیت‌های داستان پرهیز شده است. چهره‌ی خانواده‌ی مونا که کلیمی هستند به صورتی انسانی به تصویر کشیده شده است و هیچ‌ کدام از آنان یکسره خوب یا یکسره بد نیستند. تمام شخصیت‌های داستان از جمله مونا و شهریار جنبه‌های مثبت و منفی دارند. حتی در روند داستان اشاره‌ای به پیش‌داوری‌های پدر و مادر شهریار در رابطه با کلیمیان می‌شود. از ظرایف قابل احترام این کتاب نیز می‌توان به عدم تجانس فرهنگی در بین خانواده‌های این زوج اشاره کرد. عدم پذیرش کامل مونا از سوی خانواده‌ی شهریار گرمای رابطه‌ی عاطفی این دو نفر را سرد کرده و به گونه‌ای روایت می‌شود که گویی جدایی آن‌ها به دلیل این عدم تجانس فرهنگی و پیش‌داوری‌های ذهنی از پیش رقم خورده است. با اینکه شهریار در روند داستان، تلاشش را برای شناخت بهتر فرهنگ خانواده مونا می‌کند اما رفته رفته این تمایل به شناخت کم شده و جایش را به رفتاری آمرانه و مردسالارانه می‌دهد. در بخشی از کتاب زیر آفتاب خوش‌خیال عصر می‌خوانیم: شیشه ‌شور را از روی هره‌ی پنجره برمی‌دارد. دمپایی‌ها را به نوبت می‌کند و روی هره می‌رود. وزنش را روی پنجره می‌اندازد. شیشه شور را فشار می‌دهد. قطره‌های ریز آب روی شیشه پخش می‌شوند. بوی تمیزی دماغش را پر می‌کند. روزنامه را روی سطح بی‌رنگ، محکم بالا و پایین می‌کشد. پشت قطره‌های آب و کف، کوچه خالی است. نه زنی، نه مردی، نه گربه‌ای، نه بچه‌ای. کوچه خوابیده. یکی دو ساعت دیگر خیابان پر می‌شود از مامان‌ها که سرشان را از در ورودی آپارتمان‌ها بیرون می‌آورند و سر بچه‌ها داد می‌کشند. پسربچه‌ها که گل‌کوچیک بازی می‌کنند و دختر بچه‌ها که دم در خانه‌ی همدیگر می‌پلکند. فقط یک دختر مو‌مشکی با پسرها فوتبال بازی می‌کند. آن‌قدر ریزه است که خودش را چابک از لا به ‌لای پسرها رد می‌کند و شوت می‌زند توی دروازه‌ی زپرتی که می‌گذارند وسط کوچه. موسی و ادنا عاشق فوتبال بودند. مامان نمی‌گذاشت بروند توی کوچه. می‌گفت: «لازم نکرده با این گوییم‌ها بازی کنین واسه‌ی من.» موسی توی خانه رژه می‌رفت و می‌گفت: «حرفم باهاشون نباید زد. چه برسه به فوتبال بازی کردن.» این کلمه را تازه یاد گرفته بود. تا چند ماه همه‌چیز و همه‌کس مزخرف بودند. مسئله‌های ریاضی، پسرهای گوییم همسایه، ماهی‌هایی که هر از گاهی توی حوض جان می‌دادند، روی آب بی‌حرکت بالا آمدند و چپه می‌شدند، و شلوار پاره‌اش که هرچه مامان می‌دوخت هفته بعد دوباره خشتکش جر می‌خورد. ادنا ولی دور از چشم مامان توی کوچه می‌پرید. مخصوصاً وقت‌هایی که مامان تو زیرزمین بود. او لب حوض می‌نشست و با انگشت‌های پایش بازی می‌کرد. شصت پای چپ با راست احوال‌پرسی می‌کرد و بهش شبات شالم می‌گفت.

تقدیم به گلرخ، با عشق و نفرت

140,000 تومان

معرفی کتاب تقدیم به گلرخ، با عشق و نفرت

کتاب تقدیم به گلرخ، با عشق و نفرت دربردارنده‌ی ماجرای نویسنده‌ای است که اخیراً داستانی عاشقانه نوشته؛ داستانی که با قتل یکی از شخصیت‌ها به پایان رسیده است. اکنون این نویسنده در مراسمی که برای تقدیر از او برگزار شده، با ماجرای مرموز یک قتل دیگر روبه‌رو می‌شود. سیامک گلشیری برای نگارش این اثر از عنصر تعلیق بهره‌ برده و در شخصیت‌پردازی‌هایش نیز توانسته موفقیت قابل‌توجهی را به دست بیاورد. پیشنهاد می‌کنیم تا انتها با این رمان هیجان‌انگیز همراه باشید.

درباره‌ی کتاب تقدیم به گلرخ، با عشق و نفرت

داستانی که سیامک گلشیری در کتاب تقدیم به گلرخ، با عشق و نفرت برایتان روایت می‌کند، مربوط به نویسنده‌ای است که توانسته با نگارش رمان‌هایش محبوبیت زیادی میان مردم به دست بیاورد اما به نظر می‌رسد درست برخلاف زندگی حرفه‌ای خود، در زندگی شخصی‌اش نتوانسته توفیق چشم‌گیری داشته باشد. این نویسنده‌ی منزوی ترجیح می‌دهد بیشتر اوقاتش را تنها سپری کند و سراغی از محافل ادبی نگیرد. حتی اگر دست‌اندرکاران این محافل از او خواهش کنند که به پاس تقدیر از آثار ادبی‌اش، یک جلسه مهمان آن‌ها باشد، بازهم نمی‌پذیرد؛ اما این بار همه‌چیز فرق می‌کند. این دفعه، گلرخ، همسرش سابقش، از او دعوت کرده در یک محفل ادبی که در حوالی چالوس برگزار می‌شود، شرکت کند و ساعاتی را میان دوستدارانش بگذراند. نویسنده هم برعکس روال معمول، تصمیم می‌گیرد راهی چالوس شود تا در این نشست شرکت کند. بااین‌حال، وقتی وارد مراسم می‌شود، غافلگیر شده و می‌بیند محل برگزاری، از حد انتظارش فراتر بوده. البته هنوز غافل‌گیری‌های بیشتری در راهند و قرار است حال‌و‌هوای آقای شاعر را کمی بیشتر دگرگون کنند! سیامک گلشیری، از نویسندگان موفق سال‌های اخیر، برای نگارش کتاب پیش‌رو از روش داستان‌ در داستان استفاده کرده است. داستان اصلی ماجرای زندگی آقای نویسنده را روایت می‌کند و داستان دوم هم به ماجراهایی اشاره دارد که شخصیت اول داستان در رمان آخر خود روایت کرده است. داستان دوم به‌نحوی با قتل و جنایت گره خورده و داستان اصلی هم کمابیش رنگ‌و‌بوی داستان‌های جنایی را به خود می‌گیرد.

باشگاه مشت‌زنی

195,000 تومان
کتاب باشگاه مشت‌زنی اثر چاک پالانیک، نویسنده و مقاله‌نویس معروف آمریکایی است. این اثر در ابتدا یک داستان کوتاه چند صفحه‌ای بود؛ اما بعدها نویسنده آن را بسط داد. آن بخش اولیه هم بدون تغییر، فصل ششم این کتاب را به خود اختصاص داد. کتاب باشگاه مشت‌زنی در سال 1996 منتشر شد. جی. جی. بالارد، نویسنده‌ی آمریکایی، این اثر پالانیک را آینه‌ی تمام‌نمای انسان تنهای امروز می‌داند. داستان ماجرای یک شهروند آمریکایی است که دلش می‌خواهد زندگی‌یکنواخت و ملال‌انگیزش پایان یابد. او با مردی به نام تایلر دردن آشنا می‌شود. این آشنایی پای راوی داستان را به یک باشگاه مشت‌زنی زیرزمینی باز می‌کند؛ جایی که افراد زیادی به آن‌جا می‌آیند تا از شر سرخوردگی‌های زندگی‌شان رها شوند. این داستان سه شخصیت اصلی دارد: راوی، تایلر دردن و زنی به نام مارلا سینگر. روایت داستان کمی پیچیده است و باید برای درک آن، کمی خود را به زحمت بیندازید. اگر اوایل داستان برایتان مبهم بود، حوصله به خرج دهید و لذت کشف ماجرا را از خود دریغ نکنید. چاک پالانیک کتاب باشگاه مشت‌زنی را در سی‌ونه‌سالگی نوشت. اقتباس سینمایی از این داستان پس از سی‌وسه‌سال باز هم اثر پالانیک را بر سر زبان‌ها انداخت. کارگردانی این فیلم را دیوید فینچر برعهده داشته و برد پیت و ادوارد نورتن در آن ایفای نقش کرده‌اند. در ادامه، قسمتی از متن کتاب را با هم می‌خوانیم: «من خسته و دیوانه و عصبی بودم. هر بار که سوار هواپیما می‌شدم، آرزو می‌کردم سقوط کنیم. به آدم‌هایی که داشتند از سرطان می‌مردند، حسودی‌ام می‌شد. از زندگی‌ام حالم به هم می‌خورد. از شغل و اسباب و اثاثیه‌ام خسته و عصبانی بودم و هیچ راهی هم برای تغییر به عقلم نمی‌رسید. فقط می‌خواستم تمامش کنم. احساس می‌کردم در تله افتاده‌ام. زیادی کامل بودم. زیادی بی‌نقص بودم. دنبال یک راه برای فرار از زندگی حقیرم بودم.»
سفارش:0
باقی مانده:4