

حضور آبی مینا
2,200 تومان
معرفی کتاب حضور آبی مینا اثر ناهید طباطبایی
در انبار موجود نمی باشد
حضور آبی مینا
نویسنده |
ناهید طباطبایی
|
مترجم |
—-
|
نوبت چاپ | 6 |
تعداد صفحات | 68 |
نوع جلد | شومیز |
قطع | رقعی |
سال نشر | 1398 |
سال چاپ اول | —— |
موضوع |
ادبیات
|
نوع کاغذ | —— |
وزن | 90 گرم |
شابک |
9789643626631
|
وزن | 0.90 کیلوگرم |
---|
اطلاعات فروشنده
- فروشنده: aisa
- هیچ ارزیابی یافت نشد!
دیوانه در مهتاب
معرفی کتاب دیوانه در مهتاب
کتاب دیوانه در مهتاب به قلم حمیدرضا نجفی، مجموعه داستانی کوتاه با مضامین اجتماعی است. درونمایه بنیادینی که نویسنده در این داستانها به آن پرداخته، نمایش و ریشهیابی موضوع بیتفاوتی به بحرانها و حوادث ناگوار اجتماعی است. این کتاب افتخار کسب جایزه ادبی اصفهان در بخش بهترین مجموعه داستان کوتاه سال 1387 را در کارنامه خود دارد.درباره کتاب دیوانه در مهتاب:
روایت فجایعی هولناک از نگاه بیتفاوت راوی چه پیامی میتواند داشته باشد؟ کتاب دیوانه در مهتاب شامل سه داستان کوتاه است که هر کدام به مضامین اجتماعی میپردازند و ذهن شما را با این پرسش درگیر میکنند که چه بر سر شخصیتهای داستان، به ویژه راوی آمده است که آنقدر ساده از کنار همه چیز میگذرد؟ ریشه این بیتفاوتی یا حتی بیمسئولیتی چیست؟ به لحاظ تکنیک داستاننویسی، نکاتی همچون توصیفات بهجا برای فضاسازی بهتر در ذهن مخاطب را میتوان یکی از نقاط قوت این داستانها قلمداد کرد. این توصیفات که عموما جملات طولانیتری را اقتضا میکنند، با ریتم و سرعت پیشروی داستان هماهنگ است و در مواقعی که روایت ریتم تندتری را طلب میکند، حمیدرضا نجفی هوشمندانه از جملات کوتاهتر و حتی بریده بریده بهره میگیرد. در سراسر داستانهای کوتاه این کتاب شاهد یک نوع عنصر بیگانگی با جامعه و حتی از خود بیگانگی هستیم؛ عنصری که بیتفاوتی به بحرانها و حوادث رخ داده در روایت را برای شما عادی جلوه میدهد. از رهگذر این عنصر بیگانگی و بیتفاوتی، نویسنده حس غمی عمیق و متفکرانه را به مخاطب القا میکند.خواندن کتاب دیوانه در مهتاب به چه کسانی پیشنهاد میشود؟
اگر به خواندن داستانهای کوتاه با مضمون اجتماعی علاقمندید و از ادبیات داستانی فارسی معاصر لذت میبرید، خواندن کتاب دیوانه در مهتاب را به شما پیشنهاد میکنیم.با حمیدرضا نجفی بیشتر آشنا شویم:
او داستاننویس و مترجم بنام ایرانی است که در سال 1343 چشم به جهان گشود. حمیدرضا نجفی را میتوان یکی از پرمخاطبترین و محبوبترین نویسندگان معاصر به حساب آورد؛ زیرا آثار او همواره مورد توجه و تحسین بسیاری از محافل ادبی بوده است. او نخستین رمانش را تحت عنوان «کوچه صمصام» را با همکاری کانون پرورش فکری کودک و نوجوان منتشر کرد. از دیگر آثار نجفی میتوان به رمان باغهای شنی اشاره کرد؛ رمانی که تحسین منتقدین و نویسندگان مطبوعات را برانگیخت و برایش افتخار کسب جایزه بهترین رمان سال از نگاه بنیاد گلشیری را به ارمغان آورد.در بخشی از کتاب دیوانه در مهتاب میخوانیم:
یکی دو سال پیش مستأجر آوردیم، یعنی مادرم آورد. دو سه ماهه فرار کرد. یک زن بود با یک دختربچهی سهساله. شوهرش قالش گذاشته بود. اتاق پایین دستش بود. زنک بدگل نبود. سر کار میرفت. بچهاش میرفت مهد. یکی دوبار نخ داد. یعنی من با آن قدرت نفوذ احساسم فهمیدم که نخ میدهد. محلش نگذاشتم تا فرار کرد، یعنی گفته بود که رفتهام پایین پشت پنجرهاش نصفهشب و چاقو دستم بوده. زنک دروغگو! چاقو بود یا خودکار و یک برگ کاغذ که میخواستم شعری را که آن شب در دلم غوغا میکرد در حیاط پُر از مهتاب بنویسم. به من چه که حیاط کوچک است. فهمیدم که چه حقهبازهایی هستند این زنها. خُب البته من کمی به پنجره نزدیک شده بودم؛ ولی او انگار مرا در حال ور رفتن با پنجره و تلاش برای تو رفتن توصیف کرده بود. ولش کن، برای من مهم نیست. بهتر شد که رفت حالا بههر دلیل، چون بعید نبود این تصورش صورت واقع پیدا کند. بعد از آن مادر با امیدواری در تلاش برای زن دادن من برآمد. اول که از خنده نعره زدم، خوشحال شد. خندهی احمقانهاش آنچنانم کرد که از خشم لگد محکمی نثار در کمد آهنی کردم که تا سه روز پایم درد میکرد و مادر میبستش و من آرام نمیشدم تا کوتاه آمد. باید خیلی بخت و اقبال داشته باشی که گیر آدم حسابی بیفتی. توی هر چیزی مشکل اصلی من آدم حسابی بودن وسط یک مشت بیسر و پاست. من میآیم از پنجره بیایم تو؟ زنک! من که میدانستم عقل را از آنروی عقل گویند که پای نفس را عقال میکند. و یا اینکه هر کس اعتماد کند خیانت خواهد دید. من که اگر کمی تلاش کنم مالارمهی این سرزمین من خواهم بود. یکبار زرباف خودش گفت جلوِ همه. کسی که از سال اول دبیرستان معلم ادبیاتمان بود و بعد هم خودش را بازخرید کرد. از بس به او گفتند بچهباز. اما نبود. او همانقدر میتوانست بچهباز باشد که بابانوئل و یا فرضاً هانس کریستیان آندرسن. چرا این را نمیفهمند. به کدامشان حالی کنم مالارمه یعنی یکی. اصلاً یعنی چی.وبلاگ خونآشام 3/ برف سرخ زمستان
مثل عکسی سیاه و سفید: 100 نامهی فرانسوآ تروفو
در بخشی از کتاب مثل عکسی سیاه و سفید میخوانیم
روبر عزیزم؛ از هسدن که برگشتم هر دوتا نامهات به دستم رسید. برسون را دیدم. آدم فوقالعادهای است. دیروز، یعنی یکشنبه شب، با ژاکلین رفتیم تماشای فیلمِ وارث در سینمای اگریکولتور. بعد هم رفتیم به خانهاش و باهم شام خوردیم. پدر و مادرش رفتهاند به سفری یکهفتهای و ما هم تقریباً هر شب داریم باهم شام میخوریم. تا ساعت یکِ صبح داشتیم بحث میکردیم و بعد هم خسته و دربوداغان به خانه برگشتم. ژانین خاطراتِ یک فریب را بهش قرض داده. باور کن خیلی گرفتار شدهام ولی حواسم به کارهای تو هم هست و حتماً روزنامهها و مجلهها را برایت میفرستم؛ دلم میخواهد بخوانمشان. هرجورشده باید این مجلهها را بخرم و البته برای تو هم بفرستم. صد فرانک هم میگذارم کنارِ نامهی بعدی که به دستت میرسد. ژرالد هم دیگر حاضر نیست پا توی خانهات بگذارد؛ چون ساسها خانه را گذاشتهاند روی سرشان. اگر یکذره عقل توی کلهات پیدا میشد باید به همهی فرشها و روزنامهها گوگردی چیزی میزدی و هر هفته هم کفِ اتاق را درستوحسابی ضدعفونی میکردی. اگر این کارها را کرده بودی الان میشد آنجا زندگی کرد. بههرحال هر کاری که خودت صلاح میدانی بکن. کارم اینقدر زیاد شده که رسماً دارم خُل میشوم. دیروز ناهار را با آریان پاته و میشل مور خوردم. باید مقالهای دربارهاش بنویسم؛ چهار پنج مقالهی دیگر هم هست: دربارهی کشیش روستا و عکس و تلفن و مقالهای دربارهی مور و یک قرار ملاقات و بحث و سخنرانی در فوبورگ، و تازه بعدِ همهی اینها باید گزارشی هم برای اِل بنویسم. راستش خودم هم نمیدانم با اینهمه کار باید چه کنم. تازه باید جواب نامهی شُنیل را هم بدهم. نامهای هم باید به آندره بازَن بنویسم. بهنظرم دو روزی با ل. برویم پیشِ بازَن. خانهاش پانزدهکیلومتری پاریس است.چشم سگ
معرفی کتاب چشم سگ اثر عالیه عطایی
جنگ چهره ي زنانه ندارد
معرفی کتاب جنگ چهرهی زنانه ندارد
کتاب جنگ چهرهی زنانه ندارد نوشتهی سوتلانا آلکسیویچ، روایت پرفراز و نشیب مستندنگار بلاروسی از یادوارههای زنانی است که در لشکر اتحاد جماهیر شوروی در جنگ جهانی دوم جنگیدند و اکنون بعد از گذشت سالها از کابوسها و تنهاییهایشان میگویند. سوتلانا آلکسیویچ (Svetlana Alexievich) در کتاب جنگ چهرهی زنانه ندارد (The Unwomanly Face of War) در حقیقت جنگ جهانی دوم را با زاویه دیدی که کمتر مورد توجه قرار گرفته یعنی از نگاه زنان روسی که تجربهی حضور در این جنگ را داشتند توصیف میکند. او توانست در سال 2015 موفق به دریافت جایزه ادبی نوبل شده و کتابش یکی از مشهورترین کتابهای جهان با مضمون جنگ شناخته شود. نویسنده در لابهلای سطور این کتاب صداها و نالههایی را که تابهحال شنیده نشده، به گوش مخاطب میرساند و بعضی از زوایای پنهان جنگ را به تصویر میکشد. جنگ و تخیل در یک بستر نمیگنجند، جنگ صحنه واقعیت است؛ به همین علت نمیتوان در کنجی نشست و جنگ را تصور و تخیل کرد. بهترین راه به تصویر کشیدن جنگ نقل قول افرادی است که در معرکه حضور داشتهاند. این کتاب در حقیقت قطعه اول از پنجگانهی سوتلانا اَلکسیویچ با نام صداهایی از آرمانشهر به حساب میآید. الکسیویچ در کتاب جنگ چهرهی زنانه ندارد از تجربهی روزنامهنگاری خود بهره گرفته و شیوهی مصاحبه و انتقال بیکموکاست توصیفات شاهدان عینی را برای ارائهی نگاه زنانه به جنگ برگزیده است. زیرا که او پیش و بیش از آنکه نویسنده باشد، یک روزنامهنگار حرفهای است و به واسطهی شغلش همواره ترجیح میدهد با حقایق عریان سر و کار داشته باشد. کتاب، گاه شامل لحظات سختی است که فراتر از گفتهها و شنیدههای رایج دربارهی جنگ است. چیزی که این اثر را نسبت به بسیاری از آثار جنگی متفاوت میکند، پدیدهی چند صدایی است. در این کتاب حتی یک آشپز و رختشوی ساده هم توانسته نظرش را نسبت به جنگ بیان کند. نویسنده از تضارب آرا نمیترسد و همین چند صدایی است که سطور این کتاب را قابلباور کرده است. قهرمانان این کتاب قدیس و اَبَر انسانها نبوده، و تنها مردمی عادی هستند. بیانشان با زبان ساده و نیز کوچهبازاری است. آنها شاعر و پروفسور و سیاستمدار نیستند و رک حرفشان را میزنند. در ترجمه فارسی این کتاب نیز دقیقاًً به همین خاطر سبک کوچهبازاری و محاورهشان لحاظ شده تا کتاب را برای خواننده قابل لمستر و قابلدرک باشد. در بخشی از کتاب جنگ چهرهی زنانه ندارد میخوانیم: دقیقاًً جایی که انسان بزرگتر است، به خاطر سپرده میشود. در آنجا، انسانها به دست چیزی که از تاریخ قویتر است هدایت میشوند. باید حوزهی کاریام را توسعه بدهم، به حقیقت جنگ بسنده نکنم و حقیقت زندگی و مرگ را تشریح کنم. پرسش داستایوسکی را تکرار کنم؛ چند انسان در هر انسان وجود دارد، و چگونه باید از این انسان درونی محافظت کرد؟ بدون شک شر جذاب است؛ متنوعتر از خیر است؛ وسوسهانگیزتر است. همینطور عمیقتر. وارد دنیای نامتناهی جنگ میشوم، همهی چیزهای دیگر گویی رنگ باختهاند و از عادی نیز عادیتر شدهاند. دنیای عظیم و وحشی. اکنون تنهایی انسانی را که از آنجا بازگشته درک میکنم. انگار از سیاره یا دنیای دیگری آمده... او معرفتی دارد که دیگران آن را ندارند، کسب این معرفت تنها در آنجا ممکن است، در نزدیکیهای مرگ. هنگامی که او سعی میکند با کلماتْ آنچه را دیده و زندگی کرده، انتقال دهد، فاجعه را با تمام وجودش حس میکند. زبانش بند میآید. او میخواهد توضیح دهد، دیگران میخواهند درک کنند، اما همه در رسیدن به هدف خویش ناتواناند. آنها همواره در فضایی متفاوت با منی که شنوندهشان هستم، قرار دارند. آنها را دنیایی نادیدنی در برمیگیرد. حداقل سه نفر در این گفتوگو شرکت میکنند؛ کسی که ماجراها را تعریف میکند، کسی که در آن زمان و هنگام وقوع حادثه این انسان بوده، و من. هدف من پیش از هر چیز کشف حقیقت آن سالها و آن روزهاست. بدون دخالت احساسات. شاید روایتی که انسان از جنگ بلافاصله پس از پایان جنگ ارایه میکند، با گذشت دههها دچار تغییر و دگرگونی شود، چرا که او تمام زندگیاش را به خاطراتش اضافه میکند، همهی وجودش را. اینکه در تمامی این سالها چگونه زندگی کرد، چه خواند، چه دید، با چه کسانی معاشرت کرد. با او تنها صحبت میکنم، گاهی کس دیگری هم حضور دارد. مهم است چه کسی؟ خانواده؟ دوستان؟ کدام دوستان؟ دوستان جبهه و همرزم با سایر دوستان متفاوتاند.فهرست مطالب کتاب
مقدمهی مترجم زنها کی برای اولینبار در تاریخ وارد ارتش شدند؟ انسان بزرگتر از جنگ است نمیخواهم حتا به خاطر بیاورم... دخترا، بزرگ شید، بالغ شید... شما هنوز خامید... بوی ترس و چمدان آبنبات من این چشما رو امروز هم به خاطر میآرم... نیاز به سرباز بود... اما من میخواستم زیبا هم بمانم...سگ سفید
در بخشی از کتاب سگ سفید میخوانیم
به دفتر جک رفتم اما کسی آنجا نبود. جک در استودیو مشغول نظارت بر بازی بوزینهاش بود که برای خود ستارهای بود و در فیلم بوزینهایِ رومئو و ژولیت که برای تلویزیون تهیه میشد بازی میکرد. به خانه برگشتم. همسرم به جلسهای رفته بود. جلسهی Urben Leag بود و کارش آماده کردن سیاهان بیکار شده بود، تا بتوانند باز کاری پیدا کنند. میان بیکارماندگان سیاه بیکارِ واقعی نسبتاً کم است. علت بیکاریشان این است که به آنها کار نمیدهند. همین! سندیکاهای تبهکاری همهی درها را بر آنها میبندند. لیبرالهای متعهد که علیه تبعیض نژادی مبارزه میکنند بعدازظهر در منزل یک استاد هنرهای نمایشی جلسهای داشتند و من البته از شرکت در آن خودداری کردم. به آنها توضیح داده بودم که با زحمتِ زیاد توانستهام خود را از شر ویتنام و بیافرا و کشتار سرخپوستان در آمازون و سیلهای برزیل و سرنوشت روشنفکران در شوروی خلاص کنم. آدم باید بتواند جلوِ خودش را بگیرد. در هر کار باید اندازه نگه داشت. الفانتیازیس پوست میدانید چیست؟ وقتی است که پوستتان روی بدن دیگران درد میگیرد. گفتم برای من دیگر کافی است. دیگر نمیخواهم به شیوهی امریکایی هم رنج بکشم. این را هم باید اعتراف کنم که از این آقای استادی که جلسهی همبستگی با مبارزان سیاه در خانهاش تشکیل میشد بسیار بیزار بودم. او یک phoney نمونهی کالیفرنیایی بود، یعنی یک متظاهرِ متقلب. یکی از «مترقینمایانی» که جامعهی مصرف ما را محکوم میکنند اما از شما پول قرض میگیرند تا در خریدوفروش زمین و مستغلات سودی به جیب بزنند. من از کسانی که اعتقادشان به آزادی نه حاصل تعمق در جامعه، بلکه نتیجهی شکاف پنهان روانیشان است متنفرم. اگر جوانها به بعضی پیروان فروید که میکوشند افراد را با جامعهای بیمار سازگار کنند بحق خرده میگیرند، عمل عکس، یعنی کوشش در سازگار کردن جامعه با روان بیمارِ خود هم مشکلی را حل نمیکند.محصولات مشابه
دانشنامۀ فلسفۀ استنفورد-هنر مفهومی و دستساخته
بسیاری از علاقهمندان به فلسفه در ایران که با فضای مجازی بیگانه نیستند نام دانشنامه فلسفه استنفورد را شنیدهاند و چه بسا از این مجموعه کم نظیر بهره هم برده باشند. این دانشنامه حاصل طرحی است که اجرای آن در سال ١٩٩٥ در دانشگاه استنفورد آغاز شد و همچنان ادامه دارد. این مجموعه از مدخلهای مناسبی برای ورود به گسترههای متنوع فلسفی برخوردار است و کسی که میخواهد برای اولین بار با مسأله یا مبحثی در فلسفه آشنا شود، یکی از گزینههای راهگشایی که پیش رو دارد این است که ابتدا به سراغ مدخل یا مدخلهای مربوط به آن در این دانشنامه برود.
نگارش، تدوین و انتشار مدخلهای دانشنامه فلسفه استنفورد به سرپرستی "دکتر ادوارد. ن. زالتا" افزون بر اینکه پیوندی فراگیر میان فضای دانشگاهی و عرصه عمومی برقرار کرده، ویژگیهای درخور توجه دیگری هم دارد و آن اینکه این دانشنامه به ویژه به کار دانشجویان و محققانی میآید که میخواهند در زمینهای خاص پژوهش کنند. ترجمه و انتشار تدریجی این دانشنامه به زبان فارسی و فراهم کردن امکان مواجهه شمار هرچه بیشتری از خوانندگان علاقهمند با آن از جمله اهدافی بوده که چه بسا مورد نظر بانیان این طرح بوده لذا "انتشارات ققنوس" با همکاری گروهی از مترجمان به سرپرستی "دکترمسعودعلیا" و با کسب اجازه از گردانندگان دانشنامه فلسفه استنفورد (SEP) اقدام به ترجمه و انتشار این دانشنامه مینماید و امیدوار است چاپ این مجموعه استمرار پیدا کند.دانشنامۀ فلسفۀ استنفورد-بخت اخلاقی
زیر نظر دکتر مسعود علیا بسیاری از علاقهمندان به فلسفه در ایران که با فضای مجازی بیگانه نیستند نام دانشنامه فلسفه استنفورد را شنیدهاند و چه بسا از این مجموعه کم نظیر بهره هم برده باشند. این دانشنامه حاصل طرحی است که اجرای آن در سال ١٩٩٥ در دانشگاه استنفورد آغاز شد و همچنان ادامه دارد. این مجموعه از مدخلهای مناسبی برای ورود به گسترههای متنوع فلسفی برخوردار است و کسی که میخواهد برای اولین بار با مسأله یا مبحثی در فلسفه آشنا شود، یکی از گزینههای راهگشایی که پیش رو دارد این است که ابتدا به سراغ مدخل یا مدخلهای مربوط به آن در این دانشنامه برود.
نگارش، تدوین و انتشار مدخلهای دانشنامه فلسفه استنفورد به سرپرستی "دکتر ادوارد. ن. زالتا" افزون بر اینکه پیوندی فراگیر میان فضای دانشگاهی و عرصه عمومی برقرار کرده، ویژگیهای درخور توجه دیگری هم دارد و آن اینکه این دانشنامه به ویژه به کار دانشجویان و محققانی میآید که میخواهند در زمینهای خاص پژوهش کنند. ترجمه و انتشار تدریجی این دانشنامه به زبان فارسی و فراهم کردن امکان مواجهه شمار هرچه بیشتری از خوانندگان علاقهمند با آن از جمله اهدافی بوده که چه بسا مورد نظر بانیان این طرح بوده لذا "انتشارات ققنوس" با همکاری گروهی از مترجمان به سرپرستی "دکترمسعودعلیا" و با کسب اجازه از گردانندگان دانشنامه فلسفه استنفورد (SEP) اقدام به ترجمه و انتشار این دانشنامه مینماید و امیدوار است چاپ این مجموعه استمرار پیدا کند.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.