


حواستون به پیرزنهایی که از تنهایی پوسیدهن باشه
12,000 تومان
احتمالاً با شنیدن نام ماتئی ویسنییک به یاد نمایشهای خرسهای پاندا… و یا تماشاچی محکوم به اعدام میافتید.
اگر آثار قبلی ویسنییک مورد پسندتان بوده، با خواندن این کتاب میتوانید از آخرین اثر ترجمه شده این نویسنده لذت ببرید؛ مجموعهای از نمایشنامههای کوتاه و بلند، گاهی با طعم طنز و گاهی با چاشنی اعتراض.
حواستون به پیرزنهایی که از تنهایی پوسیدهن باشه کتابی است روان و مدرن برای همه مخاطبین کتاب و کتابخوانی و بالاخص برای فعالان هنرهای نمایشی.پس از خواندن این اثر، چهره کاملتری از ماتئی ویسنییک خواهید شناخت.
ماتئی ویسنییک شاعری بود که به نوشتن نمایشنامه و سپس رمان روی آورد. نمایشهای معناگرا و انتقادی او ثمره تجربه سیویک سال نخست زندگیاش در اختناق رژیم کمونیستی و همچنین پر و بال گرفتن در فرانسه است؛ همانطور که خود او میگوید: «ریشه من در رمانی و بالهایم در فرانسه است.»
منتقدان نوشتههای او را «عجیب» و «متفاوت با تمام ژانرهای موجود» توصیف کردهاند.
در انبار موجود نمی باشد
حواستون به پیرزنهایی که از تنهایی پوسیدهن باشه
نویسنده |
ماتئی ویسنییک
|
مترجم |
محمد تمدنی
|
نوبت چاپ | ٣ |
تعداد صفحات | ١٢٠ |
نوع جلد | شومیز |
قطع | رقعی |
سال نشر | ١٤٠٢ |
سال چاپ اول | ١٣٩٨ |
موضوع |
نمایشنامه فرانسه
|
نوع کاغذ | تحریر |
وزن | ١٢٦ گرم |
شابک |
9786002784568
|
وزن | 0.126 کیلوگرم |
---|
اطلاعات فروشنده
- فروشنده: Samaneh Fathi
- نشانی:
- هیچ ارزیابی یافت نشد!
هیچکاک به روایت هیچکاک
راهنمای عملی اخلاق
رئیس جمهور ما
شعر، رهایی است
به دنبال داروین
تیله آبی
مجموعه داستان «تیله آبی» در برگیرندۀ ٧ داستان از برجستهترین داستانهای محمدرضا صفدری است. تسلط او به تکنیکهای داستان پردازی، شناخت ژرفش از باورها و آداب بومی و پیشنهادات تازهاش در روایت او را در زمرۀ شاخصترین نویسندگان ایران قرار داده است.
«مرد میخواند و از سینۀ کوه بالا میرفت. خنکای بامدادی، بیشهزار و سایههای وهمناک که با برآمدن آفتاب پدیدار میشدند. همه چیز و هر جا سایه بود، سایههای سپید شیری رنگ. مرد نمیدانست از کی به خواندن بنا کرده بود. از خانه درآمده بود. از گندمزار گذشته بود و رسیده بود به نمکزار و شورآب و کوههایی که آب باران در سنگچالهایش گس بود و تلخ. دیروز هم یک بار دیدار آمد. سایۀ رمندۀ آهو نبود. موهای بلند سر اندر پای سایه را میپوشاند. دو چشم لابهلای شاخ و برگ نی پیدا و ناپیدا شد. خواندن از یادش رفت . ایستاد و دوید. بلند موی سبزهرو گریخت. مرد با خود گفت: «زن تو این کوه و کمر چه میکند؟»
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.