خداحافظ برای همیشه و ممنون بابت اون همه ماهی (جلد4)

110,000 تومان

سفارش:0
باقی مانده:1

معرفی کتاب خداحافظ برای همیشه و ممنون بابت اون همه ماهی اثر داگلاس آدامز

کتاب خداحافظ برای همیشه و ممنون بابت اون همه ماهی، رمانی نوشته ی داگلاس آدامز است که اولین بار در سال 1984 به چاپ رسید. آرتور دنت اکنون به زمین بازگشته و به جز حوله ای کهنه و کیسه ای پلاستیکی، چیزی ندارد که از سفر طولانی و عجیبش در فضا و زمان به دیگران نشان دهد.
او حتی آماده است باور کند که هشت سال گذشته، فقط زاده ی تخیلات و توهماتش بوده است. اما یک تنگ ماهی کادوپیچ شده به همراه نوشته ای کدگذاری شده، ناپدید شدن اسرارآمیز دلفین های کره ی زمین و پیدا شدن نسخه ای آسیب دیده از کتاب «راهنمای کهکشان برای اتواستاپ زن ها» که به او تعلق داشته، همگی باعث می شوند آرتور شک کند که اتفاقی ماورایی در حال وقوع است. فقط خدا می داند این اتفاقات چه معنایی دارند.
خوشبختانه، خدا پیامی نهایی را برای توضیح همه چیز کنار گذاشته اما چون این پیام، صدها سال نوری با زمین فاصله دارد، آرتور برای پیدا کردن آن باید راهی سفری به نقاط دوردست فضا شود. اما این همه ی ماجرا نیست.

فقط 1 عدد در انبار موجود است

توضیحات

خداحافظ برای همیشه و ممنون بابت اون همه ماهی (جلد4)

نویسنده
داگلاس آدامز
مترجم
 آرش سرکوهی
نوبت چاپ 6
تعداد صفحات 204
نوع جلد شومیز
قطع رقعی
سال نشر 1403
سال چاپ اول ——
موضوع
ادبیات
نوع کاغذ ——
وزن 0 گرم
شابک
9786220100287
توضیحات تکمیلی
وزن 0.0 کیلوگرم
نظرات (0)

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “خداحافظ برای همیشه و ممنون بابت اون همه ماهی (جلد4)”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

خلاصه کتاب PDF
اطلاعات فروشنده

اطلاعات فروشنده

  • فروشنده: aisa
  • هیچ ارزیابی یافت نشد!
محصولات بیشتر

برادران سيسترز

240,000 تومان
کتاب «برادران سیسترز» دومین اثر پاتریک دوویت، نویسنده‌ی کانادایی است. این کتاب پس از انتشار، نامزد چندین جایزه‌ی ادبی در کانادا شد، دو جایزه دریافت کرد و به فهرست نهایی جایزه‌ی من بوکر هم راه یافت. او با سبک نگارش جدید و صریحاش توانسته جایگاه مناسبی در ادبیات کانادا پیدا کند. برادران سیسترز داستانی وسترن و تلخ است. نویسنده به‌خوبی می‌داند ماجراهای خون‌بار را چگونه طنز جلوه دهد؛ همان کاری که تارانتینو در فیلم‌هایش انجام می‌دهد. داستان در نیمه‌ی قرن نوزدهم می‌گذرد؛ ماجرای دو برادر که در تب و تاب به دست آوردن طلا و ثروتی بادآورده هستند. این دو برادر به نام‌های ایلای و چارلی که به سبب آدم‌کشی‌های فراوان‌شان شهرت دارند، مأمور می‌شوند شخصی به نام وارم را بکشند و اندوخته‌ی طلای او را به دست آورند. در بخشی از کتاب می‌خوانیم: «آخرین‌باری که بعد از چند ماه کار توی معدن برگشتم به شهر یه کیسه‌ی بزرگ طلا همراهم بود، با این‌که می‌دونستم این کار دیوونگیه ولی تصمیم گرفتم تو یکی از گرون‌ترین رستوران‌های شهر یه غذایی حسابی بخورم. به استحضارتون برسونم که مجبور شدم برای یه وعده غذا سی دلار پول بدم. غذایی که اگر توی شهر خودم خورده بودم نیم‌دلار بیشتر برام خرج برنمی‌داشت.» چارلی مشمئز شد «فقط یه مشنگ همچین پولی می‌‌ده.» مرد گفت «صددرصد باهاتون موافقم و مفتخرم که ورود شما رو به شهر مشنگ‌ها خوش‌آمد بگم. ضمناً امیدوارم تبدیل شدن شما به یک مشنگ تمام‌عیار تجربه‌ی خوشایندی باشه.»
سفارش:0
باقی مانده:1

مدیریت بحران و رسانه ها

1,850 تومان
این کتاب برای دانشجویان رشته مدیریت دولتی در مقطع کارشناسی به عنوان منبع اصلی دروس «ارتباطات اغنایی» و «مدیریت بحران» و «ارتباطات و افکار عمومی» هر کدام به ارزش 3 واحد تدوین شده است. فهرست پیشگفتار مقدمه فصل اول: رفتار و روندهای ارتباطی آن فصل دوم: هستی‌شناسی و معرفت‌شناسی بحران فصل سوم: مدیریت بحران فصل چهارم: مدیریت ارتباطات بحران فصل پنجم: رسانه و بحران

تندباد

18,000 تومان

معرفی کتاب تندباد

لوران گوده در کتاب تندباد، شما را با شخصیتی مواجه می‌کند که به خاطر فساد، تلخی و رنجی که در پیرامونش وجود دارد از زندگی به تنگ آمده و مدام مشغول روایت از جهان خشنی است که او را دربرگرفته و به قول خودش «دوست دارد سیاه و آزاد بمیرد». تندباد (Ouragan roman) رمانی پر از روایت‌های کوچک از محله‌های پست، کشمکش‌ها و تلاش برای حفظ هویت است. راوی مانند قصه‌گویان سیاه پوست قرن نوزدهم مداوم روایت می‌کند و باعث می‌شود شما با قصه‌ها و کلماتش میخکوب شوید. لوران گوده (Laurent Gaude) نویسنده‌ای است که در هر یک از آثارش به گوشه‌ای از جهان می‌رود و با پرداختن به رویدادها، آداب‌ و‌ رسوم، تاریخ و مصیبت‌هایی که انسان‌ ناخودآگاه با آن‌ها درگیر می‌شود، نگاهی از دنیای متفاوت در برابر چشمان شما می‌گذارد. او در این داستان به آمریکا می‌رود و قهرمانانش را از نیواورلئان و لوئیزیانا انتخاب می‌کند، شخصیت‌هایی که خود را رودرروی تندباد کاترینا (اوت 2005) می‌بینند و خط سرنوشت‌شان در تصویری از آخر زمان با هم تلاقی می‌کند. هنگامی که توفان شروع شد بیشتر محله‌های مرفه‌نشین خانه خود را تخلیه کردند، اما ساکنان سیاه پوست بخش‌های فقیر در خانه‌های خود ماندند چون نه وسیله‌ای برای فرار داشتند و نه تمایلی، چرا که زندگی برای آن‌ها در جای دیگر بی‌معنا بود. گوده که پس از این فاجعه بسیار دگرگون شده بود، تصمیم گرفت عکس‌ها و مقاله‌هایی از روزنامه‌های آن روزها را گردآوری کند. او در برنامه‌ای تلویزیونی می‌گوید که عکس زن سیاه‌ پوستی که پرچم امریکا را بر شانه حمل می‌کند از یکی از همین عکس‌ها زاده شده است. او به دنبال شخصیتی بود که لبریز از خشم و نفرت است و اضافه می‌کند «برای من جالب است که در چنین مواقعی آتش‌سوزی جنگل‌ها، زمین لرزه‌ها، فوران آتشفشان‌ها انسان پی می‌برد که نیروی حاکم بر این سیاره هم تراز قدرت او نیست و چیزی مبهم و ژرف وجود دارد که بشر واقعاً در برابر آن حقیر است. این‌که غرور انسان در چنین لحظه‌هایی خرد می‌شود و از بین می‌رود واقعاً جالب است.» بسیاری از استعاره‌های رمان برگرفته از تورات هستند، از جمله کشتی نوح در دل توفان و سیلاب و هرگونه ارجاع به کتاب‌های مقدس ناخواسته و غیر عمد بوده و نویسنده هیچ علاقه‌ای نداشته که مفاهیم دینی را وارد چهارچوب داستان کند. در بخشی از کتاب تندباد می‌خوانیم: به خیابان‌های شهر نگاه می‌کند که دارند خالی می‌شوند و به مردمی که دسته‌ دسته می‌دوند و خانه‌ها را ترک می‌کنند و می‌داند که جایی برای او نخواهد بود. پدرها را می‌بیند که ماشین‌ها‌ را پر از بار می‌کنند و بنزین ذخیره برمی‌دارند، مادرها را می‌بیند که با قیافه‌های درهم‌ کشیده برای چندمین‌ بار از بچه‌ها‌شان می‌پرسند که آیا قمقمه‌ها را پر کرده‌اند یا نه، همه را نگاه می‌کند و می‌داند که جزء آن‌ها نیست. او می‌ماند چون ماشینی ندارد، چون نمی‌داند کجا برود و خسته است. می‌ماند، شهر در تب‌ و تاب است و او جزء شهر نیست. مردم می‌ترسند، عرق‌ می‌ریزند و هول برشان داشته که یک دقیقه را هم هدر ندهند، ولی او با آن‌ها نیست. واقعاً نمی‌ترسد، به مرگ فکر نمی‌کند، فقط فکر می‌کند که این هم یک امتحان است، امتحانی سخت. می‌داند که دوباره از پا درمی‌آید، انگار زندگی فقط همین است و او باید تسلیمش شود. به مردها و زن‌هایی که می‌روند نگاه می‌کند و به محله‌ی نکبت‌بارش برمی‌گردد، سرافکنده برمی‌گردد. خیابان‌های این‌جا آرام‌تر از مرکز شهرند. کسی در جنب‌ و جوش نیست. باز خیابان‌های پهن و فقیرانه‌ای را می‌بیند که حتی خانه‌ها‌شان هم خسته به ‌نظر می‌رسند و بی‌اختیار صدای چکشِ قاضی را می‌شنود. باد بلند می‌شود. توفان نزدیک می‌شود و مثل همیشه قسمت آن‌هاست، قسمت بدبخت و بیچاره‌های درمانده، فقط مال آن‌ها. موقع پرداخت صورت‌ حساب به ‌نظرش می‌رسد که زن جوان طور عجیبی نگاهش می‌کند. شاید از این‌که آدمی عادی دیده جا خورده است. حتماً با خودش فکر کرده بود که مسافر اتاق 507 مردی است بدبخت، معتادی که بیرون‌ کردنش به این راحتی‌ها نخواهد بود. « از مینی‌بار استفاده کردید؟» اشاره می‌کند که نه و بعد اضافه می‌کند، «فقط یک تماس تلفنی داشتم.» زن درحالی‌که با اخم به صفحه‌ی کامپیوتر زل زده تصدیق می‌کند. رسیدش را چاپ می‌کند و می‌گیرد طرفش. او نگاه می‌کند. مدت مکالمه مشخص است: یک دقیقه و پنج ثانیه. خنده‌اش می‌گیرد. یک دقیقه و پنج ثانیه. زمان خیلی کمی بود برای بیرون کشیدنش از آن اتاق. شماره گرفته بود. به رغم سال‌های سپری‌شده هنوز شماره را از بر بود. فکر کرده بود خودش گوشی را برمی‌دارد یا این‌که باید پیغام بگذارد. برای شنیدن صدایش سر از پا نمی‌شناخت، ولی صدای بچگانه‌ای جواب داده بود. لحظه‌ای مکث کرده و بعد گفته بود «سلام، اسمت چیست؟» پسر بچه‌ی آن‌ طرف خط با اطمینان جواب داده بود «بایرون.» پرسیده بود «رز آن‌جاست؟» بچه انگار مردد بود. با صدای اخم‌آلودی جواب داده بود «مامانم؟» گفته بود «آره، به مامانت بگو من دارم می‌آیم.» بچه حرفش را بریده بود، «شما؟» شرم عجیب و خاصی سرتاپایش را گرفته بود. «کینو برنس.» و تکرار کرده بود «به‌اش بگو من دارم می‌آیم.» و گوشی را گذاشته بود. یک دقیقه و پنج ثانیه. حالا دوباره به این لحظه‌ها فکر می‌کند و نیروی تازه‌ای در وجودش ریشه می‌دواند. ضربان رگ‌هایش را حس می‌کند. عجله دارد. عجله دارد که این چند صد کیلومتر را طی کند و برود، آن‌قدر برود تا به او برسد، عجله دارد که پشت فرمان ماشینش بنشیند و بدون خوردن و نوشیدن براند، چهار‌صد کیلومتر براند. عجله دارد. این بی‌قراری از کی سراغش نیامده بود؟

سالمرگي

11,000 تومان

معرفی کتاب سالمرگی

کتاب سالمرگی نوشته‌ی اصغر الهی، اوهام و واگویه‌های ذهن یک مرد در لحظات پیش از مرگ است. عمرانی، مرد پریشان‌احوال، پس از مرگ فرزندش با تیغ رگ دستانش را می‌زند تا به زندگی‌اش خاتمه دهد. او در فاصله‌ی جان دادن، زندگی خود و خانواده‌اش را در ذهن مرور می‌کند. این رمان روان‌شناختی و تحسین‌شده که به شیوه‌ی سیال ذهن و غیرخطی روایت می‌شود، جایزه‌ی بهترین رمان گلشیری سال 1385 را بدست آورده است.

درباره‌ی کتاب سالمرگی

عمرانی مردی خسته و پریشان و بیکار است که رابطه‌ی خوبی با همسرش لیلا ندارد و دائماً از سوی او سرزنش می‌شود. با شهادت پسرشان سیاوش در جنگ، لیلا مرگ او را هم بهانه می‌کند و عمرانی را مورد شماتت بیشتری قرار می‌دهد. عمرانی خسته از همه‌چیز تصمیم می‌گیرد به زندگی‌اش خاتمه دهد. او با تیغ رگ دستانش را می‌زند. در لحظات احتضار، زندگی خود را از دوران کودکی در ذهن مرور و روابطش با آدم‌های پیرامون و افکار و اوهامش را بازخوانی می‌کند. در این کابوس، حتی با همسرش لیلا هم‌ سخن می‌گوید و ترس‌ها و شک‌هایش را به زبان می‌آورد. مضمون غالب رمان سالمرگی، مرگ است و به چند صورت خود را نشان می‌دهد: خودکشی، فرزندکشی و سقط جنین. اصغر الهی (Asghar Elahi) که روان‌پزشک بود، داستانی روانکاوانه خلق می‌کند و سعی دارد درون شخصیت‌های داستانش مخصوصاً عمرانی و لیلا را واکاوی کند. او قهرمانش را در لحظه‌ی احتضار قرار می‌دهد تا به این بهانه ذهن و افکار و ترس‌های او را بیان کند. داستان در ذهن عمرانی به شکلی غیرخطی و پراکنده به خاطر می‌آید. داستان سالمرگی چندین لایه دارد: یک لایه که مربوط به واگویه‌ها و هذیان‌های عمرانی است و داستانی مغشوش روایت می‌شود. در لایه‌ی دیگر اسطوره‌ها را می‌بینیم. پسر او، سیاوش، همچون سیاوش شاهنامه کشته می‌شود و عمرانی بابت مرگ او نمی‌تواند خود را ببخشد. احساسی شبیه فرزندکشی به او دست می‌دهد. وضعیت اسطوره‌ای در مورد جنگ ایران و عراق هم تکرار می‌شود و به‌نوعی جنگ‌های افسانه‌ای ایران در شاهنامه را تداعی می‌کند. داستان در لایه‌های دیگرش، ابعاد مذهبی و تاریخی هم پیدا می‌کند. اصغر الهی نه‌تنها در شیوه‌ی روایت و فضای روان‌شناختی که در مورد زبان هم موفق بوده و توانسته به زبانی متفاوت دست یابد. اصغر الهی داستان سالمرگی را در سال 1370 نوشت، اما کتاب او با تأخیری پانزده‌ساله و در سال 1385 منتشر شد. این اثر بلافاصله با استقبال خوانندگان و تحسین منتقدین روبه‌رو گردید و جایزه‌ی بهترین رمان گلشیری سال 1385را به دست آورد. هیئت‌داوران دلیل این انتخاب را شخصیت‌های متنوع و ملموس، روایت خاص و چندصدایی، خلق تصاویر تکان‌دهنده، ساختار هوشمندانه و زبان موجز این رمان دانستند.

کارآگاه کرگدن در باغ‌وحش مرموز 4/ اسرار «غروب»

20,000 تومان

برشی از متن کتاب

نصف شب از خواب بیدار شدم. خواب چیزی را دیدم که من را بیدار کرد. خواب یکی از حرف های بیسنتیا خانم فیله بود. داشت می گفت: دختره تشویقم کرد این کار رو بکنم! دختره؟ منظورش کی بود؟ دختره کی بود؟ یک لحظه شک کردم نکند او باشد؟... نگاهش کردم. غروب کف قفس دراز کشیده بود. لبخند زیبایی روی لب داشت و خوابیده بود. شبیه فرشته ها بود. چطور امکان داشت او بیسنتیا خانم فیله را راضی کرده باشد تا روی بدن فیل دیگری نقاشی بکشد؟ به خودم گفتم: اصلاٍ امکان ندارد. بعد کمی جا به جا شدم تا جایم راحت تر باشد و باز بخوابم. فایده نداشت. یک لحظه با خودم گفتم نکند همه این ها کار غروب بوده. یک لحظه بعدش گفتم نه. اصلاً کار او نیست. امکان نداشت کار او باشد! هر چه باشد من دوستش بودم، مگر نه؟ بودم، نبودم... نتوانستم نتیجه ی مشخصی بگیرم. دیدم بهتر است بلند شوم و یک حمام گِل درست و حسابی کنم محشر بود! ماه کامل بود و می درخشید. باغ وحش ساکت ساکت بود و تمام حوض گل مال خودم بود. تنها بودن و تنهایی حمام کردن چیز دیـ... _ کرگدن جون؟ خوابت نمی بگه؟ تنهایی چی کاگ داگی می کنی؟ الان می آم پیشت. بله. می گفتم. چیز دیگری بود. ولی این چیز دیگر دوام نداشت. خیلی معمولی پرسیدم: غروب! وقتی بیسنتینا خانم فیله گفت: دختره تشویقم کرد. فکر می کنی منظورش کی بود؟ یک لحظه انگار دست و پایش را گم کرد. ولی فقط یک لحظه. گفت: مگه همچین چیزی گفت؟ ها؟ گفتم: آره. گفت دختره من رو تشویق کرد. گفت: شاید... مامانش نبوده؟ یا شاید استاد نقاشی اش بوده. بله، حرف غروب منطقی بود. گفت: کرگدن جون! تو که فکگ نمی کنی کاگ من باشه. مگه نه؟ امان از دست آن آه و ناله ها! چیزی نمانده بود گریه اش بگیرد! من از کی این قدر بی رحم شده بودم؟ حالم از دست خودم بد شد. پیشنهاد دادم با هم کاه بخوریم تا صبح زیر نور ماه با هم مشغول خوردن کاه بودیم. داستان زندگی خودمان را تعریف کردیم. خندیدیم. عالی بود. آن روز روز خوبی می شد. می شد! ولی نشد. چون مانوئلا گفت اره پرونده ی جدیدی برای ما آورد. آمد توی دفترم و سه تا نامه به من داد. نامه ی اول را باز کردم و خواندمش، نوشته بود: آهای کفتار! صدای خنده هات ترسناکه. پرسیدم: خب این چشه؟ گفت: بقیه ش رو هم بخون کرگدن جون! دومین پاکت را باز کردم. نوشته بود: آهای کفتار! صدای خنده هات ترسناکه. ازت متنفریم! گفتم: حالا خودت رو نگران نکن. باغ وحش جمعیتش زیاده. می دونی که... بعضی وقت ها بچه ها بازی شون می گیره... گفت: بقیه اش رو هم بخون کرگدن جون! سومین پاکت را باز کردم. نوشته بود: آهای کفتار! صدای خنده هات ترسناکه. ازت متنفریم! به زودی می میری! از جا پریدم. این یک تهدید جدّی بود! نگاهی به آدرس فرستنده کردم. چیزی ننوشته بودند. فکرش را می کردم! نامه ها را ناشناس فرستاده بودند. گفت: کرگدن جون! می تونی مجرم رو پیدا کنی؟ حتماً متوجه ی که خانواده ام حسابی نگرانن. گفتم: حتماً مانوئلای عزیز! حتماً. همین الان می رم سر وقت تحقیـ... هنوز حرفم را تموم نکرده بودم که...

ماجراهای مگسی ویززز و سرمگس 1/ سلام سرمگس!

70,000 تومان
انتشارات هوپا منتشر کرد: فکر می کنی مگس ها حشره های موذی و اعصاب خردکنی هستند؟ فکر می کنی تنها کاری بلدند این است که ویز ویز کنند و وقتی خوابیده ای، موی دماغت بشوند؟ هیچ فکر می کردی مگس ها می توانند باهات دوست بشوند؟ ویززز به دیدن مادربزرگش می رود. اما مادربزرگ اشتباهی سرمگس را قورت می دهد. فکر می کنی مامان بزرگ چه جوری سرمگس را از توی شکمش بیرون می آورد؟
ویززز پسربچه‌ی این داستان، دنبال یک حیوان خانگی می‌گردد.
حدس می‌زنی چه‌جور حیوانی را انتخاب می‌کند؟ باور می‌کنی آدم‌بزرگ‌ها اجازه بدهند که بچه‌ها و مگس‌ها با هم رفیق بشوند؟ آن هم با یک سَرمگس؟
سفارش:0
باقی مانده:1