دانته آلیگیری
19,800 تومان
دانته آليگيري در ماه مه 1265 م. در فلورانس به دنيا آمد. خانوادهي آليگيري را به خاطر عنوانها و امتيازهايي كه اعضايش داشتهاند ميتوان از اشراف دانست.
دانته چهرهي سرشناسي در فلورانس بود.
سالهاي آخر زندگي او در راونا گذشت، به نطر ميرسد اين سالها براي دانته سالهاي آسودهاي بوده است و تا روز مرگش (13 يا 14 سپتامبر) در آنجا ماند.
شاهكار دانته البته كمدي الاهي است (كه عنوانش كمدي بود و الاهي بعد از دانته به آن افزوده شد). اين اثر تا اندازهاي حاصل عزم دانته به تحقق عهدي است كه در پايان زندگي نو ميكند: اگر مشيت آني شكوفايي همهچيز از اوست بر اين باشد كه زندگيام چند سالي ديگر بپايد، اميد دارم دربارهي دلدارم چنان بنويسم كه تا كنون براي هيچ دلداري نوشته نشده است.
اين بخش منظومه به سه بخش دوزخ، برزخ و بهشت تقسيم ميشود. همهي آثار دانته بيانگر توجه خاص او به واژهها و ساختار زبان است.
فقط 1 عدد در انبار موجود است
دانته آلیگیری
نویسنده | مارک موسا |
مترجم | مهدی سحابی |
نوبت چاپ | 2 |
تعداد صفحات | 72 |
قطع و نوع جلد | رقعی شومیز |
سال انتشار | 1398 |
شابک | 9789642133741 |
وزن | 0.105 کیلوگرم |
---|
اطلاعات فروشنده
- فروشنده: Ali
- نشانی:
- هیچ ارزیابی یافت نشد!
کتاب رهش
معرفی کتاب رهش
رضا امیرخانی در کتاب رهش به رابطه زوجی معمار پرداخته که بعد از تولد فرزند بیمارشان، از یکدیگر فاصله گرفتهاند و هر کدام به شکلی با مشکلات زندگی در تهران درگیر هستند. این اثر که با محوریت آسیب توسعه شهری بر کیفیت زندگی تالیف شده، توانست جایزه کتاب برگزیده جلال آل احمد را برای نگارنده خود به ارمغان آورد و با استقبال فراوان خوانندگان مواجه شد. درباره کتاب رهش: علا و لیا با عشق با همدیگر ازدواج کردهاند اما حالا در نقطهای هستند که هیچ شباهتی بین یکدیگر نمیبینند. یکی از آنها، حالا سمت معاون شهردار را به دست آورده و قبل از هر تصمیم، به اثر آن بر موقعیت شغلیاش فکر میکند. دیگری اما به دلیل بیماری آسم فرزندشان ایلیا، هر روز بیشتر و بیشتر از معماری مدرن بیزار میشود و بعد از تمسخر ایدههایش برای ساخت خانههایی با استاندارد مناسب، احساس میکند از طرف همکارانش طرد شده و هیچ همراهی ندارد. زندگی این خانواده کوچک در شهر تهران و آسیبهایی که از شهرسازی بیرویه متحمل میشوند داستان کتاب رهش است که مانند سایر آثار رضا امیرخانی محتوایی اجتماعی دارد و میتواند خوانندگان گوناگونی را راضی نگه دارد. جدال پایانناپذیر ماشینها و انسانها، بحث همیشگی شهرستان یا پایتخت و مقایسه جنوب شهر با شمال شهر از موضوعات اصلی این رمان ایرانی هستند. علا و لیا، به عنوان نمایندگان هر یک از این دوگانهها، در یک زندگی مشترک گرفتار آمدهاند، زوجی که با وجود ازدواج عاشقانهشان، حالا زبان مشترکی برای ارتباط با هم ندارند و دیگر همدیگر را نمیشناسند. در میانه این تفاوتها، پسرشان که به آسم مبتلاست نقش واسطهای را ایفا میکند که گاهی باعث نزدیکی و گاهی دلیل دوری است. ریههای مریض او نماد نشاطی است که شهر تهران هر روز بیشتر و بیشتر از آن محروم میشود و گویی به ما یادآوری میکند تنها برنده جنگ همیشگی طبقاتی، سودجویانی هستند که با معامله سلامت جسمی و روحی مردم به منفعت میرسند... .ایران در جنگ (سایههای صحرا)
ایرانیان اولیه خانوادهای متشکل از مادها و پارسها بودند . ایران یا پارس از بدو پیدایش کشوری چند زبانه ،چند قومی و دارای آیینهای مختلفی بود . ایران امروز نه تنها زبان فارسی نو بلکه تعداد زیادی از دیگر زبانهای ایرانی مانند کُردی، بلوچی، لری و مازندرانی را نیز در خود جای داده است. ترک زبانان آذربایجان در شمال غرب ایران و اعراب ساکن در امتداد ساحل خلیج فارس و خوزستان در جنوب غرب از اکثریت برخوردارند. اصطلاح پارس وقتی صحیح است که شامل تمام جماعات ایرانی شود، به ویژه کردها و آذریها که در واقع اخلاف مادهای باستان هستند.
بنیانگذاران واقعی ایران مادها بودند و به واسطۀ آنها بود که شالودهی امپراتوری کوروش و داریوش پی افکنده شد. ایرانیان شمالی نه تنها نقش عمدهای در به وجود آوردن شاهنشاهی هخامنشی داشتند بلکه حلقهای حیاتی در انتقال میراث فرهنگی فلات ایران، مدتها پس از زوال هخامنشیان به دست اسکندر بودند. پارتها نه تنها پارس را پس از فتوحات اسکندر احیا کردند، بلکه زمینهی به قدرت رسیدن امپراتوری ساسانی را نیز فراهم آوردند که میراث فرهنگیاش تا به امروز زنده مانده است .
دکتر کاوه فرخ در کتاب «سایههای صحرا» خوانندگان را با نظرگاه ایرانی این روایتها در مقابل دیدگاه یونانی و رومی آن که مدتهای مدید بر دانش ما از جنگهای این دوره سایه افکنده است آشنا میسازد.
رهبران جهان باستان (7) هانیبال
یونگ خدایان و انسان مدرن
ما اينجا داريم مي ميريم
جملاتی از کتاب ما اینجا داریم میمیریم
خوشبختیها را گم کردهایم، همهشان گم شدهاند. دستمان خالی است دیگر هیچ نوری توی دستهامان نیست.
گاهی همین قدر که بنشینم و ده دقیقه توی حال خودم باشم و کارگرهای ساختمان روبرو تیرآهن خالی نکنند و دلم برای چیزی شور نزند و تسمه کولر پاره نشود به گمانم خوشبختم.
خوبی تهران همین است که همهچیز گم میشود توی های و هوی شهر.
طلاپری میداند که هر ستاره مال کدام آدمیزاد است و حال میبینیم که آدمیزادها همیشه با جام چای کنار پنجره میایستند و هیچوقت پریهای جنگل را صدا نمیزنند. آدمیزادها عاشق آسمان هستند و مدام دنبال ستارههایشان میگردند.
مادرش همیشه میگفت هیچ کار خدا بیحکمت نیست. بعد هم غشغش میخندید که یک خدایا شکر بگو و خودت را راحت کن. تا آن سر دنیا هم که بدوی نمیفهمی چرا بلاهای ریز و درشت سر آدم میآید.
آدمیزادها هیچوقت صدایی را که نمیبینند، نمیشنوند. حتی گاهی خوشبختیهای کوچکشان را هم نمیبینند.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.