در بند کردن رنگين کمان

125,000 تومان

انتشارات چشمه منتشر کرد:

دوستت می‌دارم اما نمی‌تونی مرا دربند کنی همچنان که آبشار نتوانست همچنان که دریاچه و ابر نتوانستند و بند آب نتوانست پس مرا دوست بدار آن‌چنان که هستم و در به بند کشیدن روح و نگاه من مکوش!

و مرا بپذیر بر آنچنان که هستم بدان سان که دریا می‌پذیرد همه نهرها را که همواره به سوی او خیزانند و در دل او ریزانند مرا بپذیر به سان آبشارها، بندآبها، دریاچه‌ها و بدان که چگونه راهم را به سوی پذیرش بی‌نهایت می‌یابم.

فقط 1 عدد در انبار موجود است

توضیحات

در بند کردن رنگين کمان

نویسنده
غاده السمان
مترجم
عبدالحسین فرزاد
نوبت چاپ 8
تعداد صفحات 96
نوع جلد شومیز
قطع رقعی
سال نشر 1397
سال چاپ اول ——
موضوع
ادبیات
نوع کاغذ ——
وزن 100 گرم
شابک
9789645571083
توضیحات تکمیلی
وزن 0.100 کیلوگرم
نظرات (0)

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “در بند کردن رنگين کمان”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

خلاصه کتاب PDF

 

 

اطلاعات فروشنده

اطلاعات فروشنده

  • فروشنده: aisa
  • هیچ ارزیابی یافت نشد!
محصولات بیشتر

جنگولک‌بازی‌های جناب تام 5/ جناب تام دوست پیدا می‌کند

70,000 تومان

برشی از متن کتاب

جناب تام ترجیح می‌داد بعد از ظهرها توی تختش دراز بکشد... تا یک نفر، که او را خیلی دوست داشت، برایش شام درست کند. می دانست اگر بعضی وقت ها بی ادبی کند، هیچ کس تنبیهش نمی ‌کند و این را هم می دانست که همیشه یک نفر هست که بریز و بپاش هایش را جمع کند. آنجلا ثراگمودتون دوست داشت خانه اش تمیز و مرتب باشد. به همین خاطر وقتی به اتاق جناب تام می ‌رفت، معمولاً از چیزی که می دید... وحشت زده می‌شد! اگر یک نفر کمی در کارهای خانه به آنجلا کمک می‌کرد، زندگی برای او آسان تر می شد. ولی بیشتر وقت ها موقع کمک کردن که می شد، دستیار کوچولوی آنجلا غیبش می زد. البته آنجلا دیگر به این چیزها عادت کرده بود. می‌دانست وقتی کارها تقریبا تمام شود، سر و کله جناب تام  دوباره پیدا می شود... آن هم جایی که اصلاً فکرش را نمی کند. آنجلا سعی کرده بود در تربیت جناب تام سخت‌گیر باشد، ولی خیلی زود فهمیده بود اصلا دلش نمی آید به جناب تام سخت بگیرد. خیلی وقت پیش، جناب تام نه اسمی داشت و نه خانه ای و نه تخت خواب گرم و نرمی که شب های سرد زمستان در آن بخوابد. تابستان از گرما می پخت و زمستان از سرما می لرزید پاییز نفس تنگی می گرفت و بهار عطسه و خس خس می کرد. جناب تام هیچ کس را نداشت که مراقبش باشد. از دراز کشیدن های قبل از شام خبری نبود، اصلا بیشتر وقت ها از شام هم خبری نبود! شاید بعضی وقت ها یک لقمه غذا پیدا می‌شد، ولی هیچ وقت سیرش نمی‌کرد. چیزی که جناب تام خیلی دلش می خواست یک آغوش گرم و مهربان بود. تام همه‌ی تلاشش را می کرد تا خودش را خوشحال نشان دهد، اما انگار فایده‌ای نداشت...
سفارش:0
باقی مانده:1

تونل وحشت دانش/ دایناسورهای مُرده

45,000 تومان
توضیحات
کتاب «دایناسورهای مرده» از مجموعه‌ی «تونل وحشت دانش»، کتابی است بامزه و خواندنی درباره‌ی زندگی دایناسورها، انقراضشان، و دیرینه‌شناسانی که روی موضوع دایناسورها و نحوه‌ی زندگی آن‌ها کار می‌کنند. اما این کتاب یک کتاب علمی کسل‌کننده نیست، بلکه پر از حقایق جالب، ترسناک و خنده‌دار درباره‌ی دایناسورهاست.   دایناسورها سال‌ها پیش به‌طور کامل منقرض شده‌اند. اما تا به ‌حال فکر کرده‌اید که ما چطور فهمیدیم آن‌ها چه شکلی بوده‌اند؟ در چه زمانی زندگی می‌کرده‌اند یا چه غذایی می‌خورده‌اند؟ دانستن این موضوعات را مدیون دیرینه‌شناسان هستیم. البته هنوز هم کلی معما درباره‌ی دایناسورها وجود دارد که دیرینه‌شناسان باید جوابشان را پیدا کنند. شاید دیرینه‌شناس بعدی تو باشی!
سفارش:0
باقی مانده:1

برادر خوانده

90,000 تومان
بن تاملین، تنها فرزند خانواده، از دست پدرش بسیار عصبانی است. آن‌ها از تورنتو به جزیره‌ی ویکتوریا در استان دیگری نقل مکان کرده‌اند تا پدرش که یک دانشمند رفتارشناس است، در این‌جا کار کند. به این ترتیب بن باید تولد سیزده‌سالگی‌اش را تنها و دور از دوستانش در یک شهر و خانه‌ی جدید بگذراند. اما در همین روز اتفاق دیگری هم می‌افتد که او را عصبانی‌تر می‌کند و البته بر زندگی‌اش تأثیر مهمی می‌گذارد. مادرش با یک شامپانزه‌ی هشت روزه به خانه می‌آید. پدر بن در حال تحقیق روی موضوع آموزش زبان اشاره به شامپانزه‌هاست و به همین دلیل تصمیم می‌گیرد شامپانزه‌ای را از نوزادی به خانه بیاورد و بزرگ کند و مادرش دستیار این تحقیق است. همه از بن انتظار دارند که زان را به عنوان عضوی از خانواده بپذیرد و در بزرگ کردن و آموزش به او کمک کند. اما این کار برای بن غیرممکن است. به تدریج بن عاشق زان می‌شود و او را به عنوان برادر کوچک‌ترش می‌پذیرد. اما پروژه‌ی یاد دادن زبان اشاره به شامپانزه‌ها شکست می‌خورد. حالا زان باید به مراکز نگه‌داری حیوانات تحویل داده شود. بن حاضر نیست این موضوع را قبول کند و دیگران درک نمی‌کنند چرا او چنین واکنشی از خودش نشان می‌دهد. آن‌ها نمی‌فهمند چرا بن به یک شامپانزه چنین وابسته شده است. داستان از زاویه‌ی دید و زبان بن بیان می‌شود و حرف‌ها و نظرها و نوع نگاه بیانگر تفکر یک نوجوان سیزده‌ساله است. کتاب دو داستان موازی دارد که هم‌گام با هم پیش می‌روند. تعامل بن و زان و تعامل بن و دوستانش. بن چالش بزرگ دیگری هم دارد؛ کنار آمدن با پدر کنترل‌گر و سخت‌گیرش. خط اصلی داستان ساده است، اما در این خط ساده‌ی داستانی اتفاق‌های بسیاری می‌افتد و خواننده با پرسش‌هایی درباره‌ی ارتباط انسان و حیوان، حقوق حیوانات و اخلاق روبرو می‌شود.
سفارش:0
باقی مانده:1

ماتيلدا

قیمت اصلی: 320,000 تومان بود.قیمت فعلی: 245,000 تومان.

در بخشی از کتاب ماتیلدا می‌خوانیم

زنگ تفریح، خانم هانى یک‌راست به دفتر خانم ترانچبول رفت. به‌شدت هیجان‌زده بود! کمى پیش‌تر با دختر کوچولویى برخورد کرده بود که داراى هوش و استعدادى استثنایى بود؛ یا به‌نظر او این‌طور مى‌آمد. البته هنوز فرصت نکرده بود دقیقاً به میزان هوشش پى بِبرد، با وجود این، آن‌قدر تجربه داشت که بفهمد در چنین مواردى نباید دست روى دست گذاشت. فکر مى‌کرد مسخره است چنان کودکى را در جایى که امکان پیشرفت ندارد، به اَمانِ خدا رها کرد! معمولاً خانم هانى از مدیر مدرسه وحشت داشت و زیاد دور و بَرش آفتابى نمى‌شد. امّا در آن لحظه احساس مى‌کرد آماده است با هر خطرى روبه‌رو شود! درِ دفتر ترسناکش را زد. صداى غُرّشِ بَم و هولناک خانم ترانچبول بلند شد: «بیا تو!» خانم هانى رفت تو. امروزه بیش‌تر مدیرهاى مدرسه‌ها را با توجه به ویژگى‌هاى مثبت‌شان انتخاب مى‌کنند. آن‌ها شرایط کودکان را درک مى‌کنند، بچه‌ها را از تهِ دل دوست دارند، دلسوز و مهربان هستند، با انصافند و واقعاً به امرِ آموزش علاقه‌مندند. امّا خانم ترانچبول...، دریغ از آن‌که یکى از این ویژگى‌ها را داشته باشد! و خدا مى‌داند چه‌طور خود را در این سِمَت جا زده بود! گذشته از همه‌ى این‌ها، زن بسیار قوى و با ابهّتى بود! ظاهراً زمانى ورزشکار مشهورى بود و حتى حالا هم ماهیچه‌هاى پهلوانانه‌اى داشت! این ماهیچه‌هاى قوى در گردنِ کلفت، شانه‌هاى بزرگ، مچِ دست‌هاى عضلانى و ساق پاهاى قدرتمندش به‌خوبى دیده مى‌شد. هرکس چشمش به خانم ترانچبول مى‌افتاد، احساس مى‌کرد او مثل آب خوردن مى‌تواند میله‌هاى آهنى را خم و دفتر قطور راهنماى تلفن را از وسط نصف کند! متأسفانه در چهره‌اش هم هیچ نشانى از زیبایى یا سرزندگى دیده نمى‌شد. چانه‌اى لجوج و سرسخت، دهانى بى‌رحم و چشمانى ریز و خودپسند داشت.
سفارش:0
باقی مانده:1

زندگي پنهان ربکا

199,000 تومان
دختر یازده ساله ای به نام اورسولا که دلش می خواهد کس دیگری باشد، برای جذاب جلوه دادن خود در مقابل دیگران همیشه به دروغ های نصفه نیمه و باورنکردنی متوسل می شود، برای مثال غیب شدن مادرش در یک جعبه ی جادویی و گم شدن گربه اش در فضا.
او همچنین با انتخاب اسم ربکا برای خود و حضور در وبلاگش به عنوان یک کارآگاه مخفی، زندگی دروغین و هویت جدیدی را شروع می کند که پر از ماجراهای عجیب و هیجانی است.
«کتابی هیجان‌انگیز درباره‌ی آدم‌های متفاوت و عجیب‌و‌غریب و دروغ‌های نصفه‌نیمه»

اورسولا دختری یازده‌ساله است که خودش را در وبلاگش‌ کارآگاهی مخفی به اسم ربکا معرفی می‌کند. او فکر می‌کند مادرش در یک جعبه‌ی جادویی غیب شده و دیگر برنگشته است. اما آیا این فکرِ جادویی او درست است؟ آیا او واقعاً ربکاست؟ همان کارآگاه مخفی مشهور که دیگران را فریب می‌دهد؟

این دختر یک وبلاگ دارد و ناخن‌های پایش لاک سبز زمردی دارند،‌ پنج کرم خاکی دارد و گربه‌ای که در فضا گم شده! خب، شاید بعضی از این حرف‌ها راست نباشند... یا شاید هم باشند... ولی چه کسی می‌تواند همیشه‌ی همیشه راست بگوید؟

شوري در سر

50,000 تومان
در بخشی از کتاب شوری در سر می‌خوانیم: مولود، در ده‌ها هزارباری که به خانه‌ای در استانبول پا گذاشته و در آشپزخانه‌ای ماست یا بزا می‌فروخت، از زنان خانه‌دار، خاله‌ها، عمه‌ها، کودکان، پدربزرگ‌ها، مادربزرگ‌ها، بازنشسته‌ها، پیشخدمت‌ها، فرزندخوانده‌ها، یتیم‌ها،... می‌شنید که به پدرش می‌گفتند «خوش اومدی آق مصطفا، نیم‌کیلو ماست تو این کاسه بریز برا ما، دستت درد نکنه.» «به به! آقا مصطفا، خیلی وقته چشم به راه شما موندیم، امسال خیلی تو ده بودین، نه؟» «ماست فروش! ماستت که ترش نیست، نه؟ ترازوت درست کار می‌کنه دیگه، آره؟» «این جوون خوش‌تیپ دیگه کیه آقا مصطفا؟ نگو که پسرته! ماشاالله، ماشاالله.» «ای بابا! خیلی می‌بخشی عمو، اشتباه شده، بچه‌ها از بقالی سر محل خریده بودن، نگاه! اون هم کاسه به این بزرگی.» «کسی تو خونه نیست، پولش رو بنویس به حساب‌مون.» «آقا مصطفا بچه‌های ما دوست ندارن، از سرشیرش اصلاً نذار واسه ما.» «آقا مصطفا می‌خوای این دختر خوشگلو بدم به پسر خوش تیپت فامیل شیم؟!» «ماست فروش، کجا موندی پس؟ همه‌ش دو طبقه‌ست‌ ها!» «ماست فروش، تو این بشقابه هم می‌شه یا یه کاسه بیارم برات؟» «گرون شده؟» «مدیر ساختمون گفته که دست فروشا حق ندارن از آسانسور استفاده کنن، می‌فهمی؟» «آقا مصطفا شما خودتون این همه ماست رو از کجا می‌گیرین؟» «آقا مصطفا داری می‌ری در خونه رو محکم ببند، این سرایدار ما باز معلوم نیست کدوم گوری رفته.» «ببین آقا مصطفا، این درست نیست، درست نیست این بچه رو تو این سن و سال کوچه به کوچه دنبال خودت بکشونی، این الان باید مدرسه باشه، درس بخونه، به خدا اگه نفرستیش مدرسه دیگه ازت ماست نمی‌خرم.» «ماست فروش، هر دو روز یه بار نیم‌کیلو ماست با این جوون بفرست بالا برا عیال ما، حله؟» «نترس عمو، نترس، این سگا از اون سگا نیستن، ببین، می‌خواد باهات بازی کنه، نگاه.» «آقا مصطفا می‌خوای یه دقیقه بشین یه چایی بخور. خانم بچه‌ها نیستن. یه خرده پلو خورشت هم هست‌ها، می‌خوای براتون گرمش کنم؟»
سفارش:0
باقی مانده:1