زمستان با طعم آلبالو
120,000 تومان
زنی که همسرش او را درک نمیکند به ناچار خیال میبافد : « نمیدانم از آن زمستان آخر چند روز گذشته ، همان زمستانی که برای اولین و آخرینبار دست سردم را گرفتی تا گرمای دستت که یک جور متفاوتی بود ، چیزی شبیه معجزه و فرق میکرد با هر گرمای دیگری ، از دستم به تمام جانم منتقل شود . و باز هم زمستان است . باز هم هوا سرد شده و دستهای من هم ، و چقدر خوب است این سرما . نمیدانم باید باورم بشود که بالاخره این زمستان میآیی یا نه ؟
من دلم میخواهد باور کنم . تا زودتر روزهای مانده تا آمدنت بگذرند این روزهای بیهوده بی توی من ، که همهشان منحنی و ناراست میگذرند . خودت که خوب میدانی چه میگویم . میدانی که این روزهایم چقدر بد میگذرند و حتی شبهامان . » « زمستان با طعم آلبالو » روایت دلواپسیهای زنی است که در خیال خود به دنبال گمشدهاش میگردد تا حضور او را در تنهاییهای خود رقم زند .
فقط 1 عدد در انبار موجود است
زمستان با طعم آلبالو
نویسنده |
الهام فلاح
|
مترجم |
——-
|
نوبت چاپ | ٣ |
تعداد صفحات | ٢٨٨ |
نوع جلد | شومیز |
قطع | رقعی |
سال نشر | ١٤٠١ |
سال چاپ اول | ١٣٩١ |
موضوع |
——-
|
نوع کاغذ | تحریر |
وزن | 260 گرم |
شابک |
9789643119638
|
وزن | 0.260 کیلوگرم |
---|
اطلاعات فروشنده
- فروشنده: Samaneh Fathi
- نشانی:
- هیچ ارزیابی یافت نشد!
مجموعه استنفورد 4
پانوراما ۵… خواندن در توالت
آذر برزین نامه
مجموعه قصه های عزیز نسین (چهار جلدی)
«مگه تو مملکت شما خر نیس؟»، «دیوانهای بالای بام» و «محمود و نگار» مجموعهداستانهایی است از این نویسنده و روزنامهنگار که به انتخاب و ترجمهی ارسلان فصیحی برای نخستینبار در سال ۹۴ منتشر شدند. «کدام حزب برنده میشود؟» مجموعهداستان دیگری ست به انتخاب و ترجمهی داود وفایی که به تازگی منتشر شده. این داستانها با درونمایههای اجتماعی از بهترین آثار عزیز نسین هستند و خواندنشان علاقهمندان به داستانهای طنز و عزیز نسین را سر ذوق میآورد.
تیله آبی
مجموعه داستان «تیله آبی» در برگیرندۀ ٧ داستان از برجستهترین داستانهای محمدرضا صفدری است. تسلط او به تکنیکهای داستان پردازی، شناخت ژرفش از باورها و آداب بومی و پیشنهادات تازهاش در روایت او را در زمرۀ شاخصترین نویسندگان ایران قرار داده است.
«مرد میخواند و از سینۀ کوه بالا میرفت. خنکای بامدادی، بیشهزار و سایههای وهمناک که با برآمدن آفتاب پدیدار میشدند. همه چیز و هر جا سایه بود، سایههای سپید شیری رنگ. مرد نمیدانست از کی به خواندن بنا کرده بود. از خانه درآمده بود. از گندمزار گذشته بود و رسیده بود به نمکزار و شورآب و کوههایی که آب باران در سنگچالهایش گس بود و تلخ. دیروز هم یک بار دیدار آمد. سایۀ رمندۀ آهو نبود. موهای بلند سر اندر پای سایه را میپوشاند. دو چشم لابهلای شاخ و برگ نی پیدا و ناپیدا شد. خواندن از یادش رفت . ایستاد و دوید. بلند موی سبزهرو گریخت. مرد با خود گفت: «زن تو این کوه و کمر چه میکند؟»
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.