زیباگرایی
80,000 تومان
اصطلاح زيباگرايي به معناي خاص آن، نخستينبار در قرن نوزدهم پديدار شد تا معناي تازهاي را برساند: نه فقط دلبستگي صرف به زيبايي بلكه اعتقاد به اهميت زيبايي در قياس با – و حتي در تقابل با – ارزشهاي ديگر . زيباگرايي بر عقايد خاصي درباره زندگي و هنر دلالت داشت. اين عقايد به تدريج شكل و صورتي متمايز به خود گرفتند و در مقابل ديدگاههاي سنتيتر و محافظهكارتر مرسوم صفآرايي كردند.
اين كتاب به دوره خاصي از تاريخ فرهنگ غرب ميپردازد كه توجه به زيبايي به مكتبي ادبي- هنري تبديل شد و ابعاد فكري – فلسفي ويژهاي يافت.
فقط 1 عدد در انبار موجود است
زیباگرایی
نویسنده | رابرت وینسنت جانسون |
مترجم | مسعود جعفری |
نوبت چاپ | 1 |
تعداد صفحات | 152 |
قطع و نوع جلد | رقعی شومیز |
سال انتشار | 1390 |
شابک | 9789642131495 |
وزن | 0.15 کیلوگرم |
---|
اطلاعات فروشنده
- فروشنده: Ali
- نشانی:
- هیچ ارزیابی یافت نشد!
روانشناسی رشد 1
قصههای بترس برای بچههای نترس 1/ اسکلت خونآشام
توضیحات
کتاب قصه های بترس برای بچه های نترس 1 : کتاب حاضر دارای یک داستان تخیلی و ترسناک مناسب گروه سنی ب و ج می باشد. این کتاب با تصاویر و فونت نوشتاری اش جذابیت داستان را چند برابر کرده است. اگر فکر می کنی بچه نترسی هستی این کتاب رو شروع کن به خوندن و ….از این چیزها میترسی؟ میترسی و میلرزی؟ میلرزی و خیس میشی؟
اگه فکر میکنی بچهی نَترسی هستی، بیا وسط!
اگه دلت میخواد ترس رو توی داستان مزهمزه کنی، دلت رو بزن به دریا و بیا جلو!
اگه دلت میخواد با موجودات عجیبوغریب و ترسناک آشنا بشی، این کتاب رو از توی قفسه بکش بیرون و بخون!
به افتخار همهی بچههای نترس!
جیغ و داد و هیولای بلند
کتاب تاریخ مکتوم
ما اينجا داريم مي ميريم
جملاتی از کتاب ما اینجا داریم میمیریم
خوشبختیها را گم کردهایم، همهشان گم شدهاند. دستمان خالی است دیگر هیچ نوری توی دستهامان نیست.
گاهی همین قدر که بنشینم و ده دقیقه توی حال خودم باشم و کارگرهای ساختمان روبرو تیرآهن خالی نکنند و دلم برای چیزی شور نزند و تسمه کولر پاره نشود به گمانم خوشبختم.
خوبی تهران همین است که همهچیز گم میشود توی های و هوی شهر.
طلاپری میداند که هر ستاره مال کدام آدمیزاد است و حال میبینیم که آدمیزادها همیشه با جام چای کنار پنجره میایستند و هیچوقت پریهای جنگل را صدا نمیزنند. آدمیزادها عاشق آسمان هستند و مدام دنبال ستارههایشان میگردند.
مادرش همیشه میگفت هیچ کار خدا بیحکمت نیست. بعد هم غشغش میخندید که یک خدایا شکر بگو و خودت را راحت کن. تا آن سر دنیا هم که بدوی نمیفهمی چرا بلاهای ریز و درشت سر آدم میآید.
آدمیزادها هیچوقت صدایی را که نمیبینند، نمیشنوند. حتی گاهی خوشبختیهای کوچکشان را هم نمیبینند.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.