سرچشمه تصوف در ایران

255,000 تومان

سرچشمة تصوف را برخی در هند و ادیان کهن آن، و بعضی در ادیان ایران باستان از مهر، میترا، آئین بهی و زردشتی می جویند. عده ای نیز عقاید صوفیه را تلفیقی از همة این موارد با اسلام می دانند.

مطالب کتاب حاضر، یادداشت های مرحوم سعید نفیسی دربارة تاریخ تصوف، و همچنین یادداشت های شاگردان وی در این باره است. در کتاب مباحثی چون آثار تعلیمات بودایی در فرهنگ ایرانی، تصوف ایرانی از دیدگاه فلسفی، نفوذ مانویان در تصوف، و تاثیر تعلیمات یهود و نصارا و یونانیان در تصوف مطرح می شود.

نگارنده در بخش هایی از کتاب به طریقت، شریعت و کتاب های مهم صوفیه در ایران پرداخته و سماع، تصوف و آداب صوفیه را بررسی کرده است. قسمتی از کتاب به سلسله نسب فرقه های تصوف ایران و هند و طریقة ملامتیان اختصاص دارد.

فقط 1 عدد در انبار موجود است

توضیحات

سرچشمه تصوف در ایران

نویسنده
سعید نفیسی
مترجم
———
نوبت چاپ 6
تعداد صفحات 288
نوع جلد شومیز
قطع رقعی
سال انتشار 1402
سال چاپ اول ——
موضوع
عرفان
نوع کاغذ ———
وزن 415 گرم
شابک
9789642928828

 

توضیحات تکمیلی
وزن 0.415 کیلوگرم
نظرات (0)

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “سرچشمه تصوف در ایران”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

خلاصه کتاب PDF

خلاصه کتاب

 

اطلاعات فروشنده

اطلاعات فروشنده

  • فروشنده: Ali
  • نشانی:
  • هیچ ارزیابی یافت نشد!
محصولات بیشتر

کتاب قصه های بهرنگ

350,000 تومان
معرفی کتاب قصه های بهرنگ صمد بهرنگی (2 تیر 1318 9 شهریور 1347)، معروف به بهرنگ، داستان نویس، محقق، مترجم، و شاعر ایرانی بود. معروف ترین اثر او داستان «ماهی سیاه کوچولو» است. بهرنگی در 1339 نخستین داستان منتشر شده اش را با عنوان «عادت» نوشت. که با «تلخون» در سال 1340، «بی نام» در 1342، و داستان های دیگر ادامه یافت. او ترجمه هایی نیز از انگلیسی و ترکی استانبولی به فارسی و از فارسی به ترکی آذربایجانی (از جمله ترجمه شعرهایی از «مهدی اخوان ثالث»، «احمد شاملو»، «فروغ فرخزاد»، و «نیما یوشیج») انجام داد. تحقیقاتی نیز در جمع آوری فولکلور آذربایجان و نیز در مسائل تربیتی از ایشان منتشر شده ، برخی از آثار «صمد بهرنگی» با نام مستعار چاپ شده است. از جمله نامهای مستعار ایشان می توان به: «ص. قارانقوش»، «چنگیز مرآتی»، «صاد»، «داریوش نواب مراغی»، «بهرنگ»، «بابک بهرامی»، «ص. آدام»، و «آدی باتمیش» اشاره کرد. صمد در سال 1318 در محله چرنداب شهر تبریز به دنیا آمد. پدرش زهتاب بود. پس از تحصیلات ابتدایی و دبیرستان، در مهر 1334 به دانشسرای مقدماتی پسران تبریز رفت، که در خرداد 1336 از آنجا فارغ التحصیل شد. از مهر همان سال آموزگار بود، و تا پایان عمر در «آذرشهر»، «ممقان»، «قاضی جهان»، «گوگان»، و «آخی جهان» در استان آذربایجان شرقی، تدریس کرد. در مهر 1337 برای ادامه تحصیل در رشته زبان و ادبیات انگلیسی، به دوره ی شبانه «دانشکده ادبیات دانشگاه تبریز» رفت، و هم زمان با آموزگاری، تحصیلش را تا خرداد 1341 و دریافت گواهی نامه پایان تحصیلات ادامه داد. وی در کتاب «کندوکاو در مسائل تربیتی ایران» کلمات عربی به عاریت گرفته شده از عربی را، بخش بزرگی از اشتراک زبان های رایج ایرانی از جمله ترکی آذری با فارسی دانسته است مثل قارچ زاده نشدم بی پدر و مادر، اما مثل قارچ نمو کردم، هر جا نمی بود به خود کشیدم و شدم معلم روستاهای آذربایجان،پدرم می گوید اگر ایران را بین ایرانیان قسمت کنند، از این بیشتر سهم تو نمی شود. ” این سخن صمد است، معلم کودکان، قصه نویس بچه ها، انسانی که غمخوار کودکان برهنه پا بود و دغدغه اش آموختن به آنها و بالنده تر کردنشان، صمد دیر نپائید، جوان بود که ارس همان رودخانه ای که به آن عشق می ورزید، جانش را ستاند و دغدغه هایش ماند برای بازماندگان. اما دریغا که کسی همانند صمد بهرنگی نه آمد و نه شد…

ماجرای کارآگاه شدن فرانتس

5,000 تومان
فرانتس هشت ساله با پدر و مادر و برادر بزرگ شیوزف در خیابان ها زنگاسه زندگی می‌کند. خانه دوستش گابی هم درهمان ساختمانی ا ست که فرانتس و خانواده‌اش آنجا زندگی می‌کند. فرانتس مجبور است هر روز بعد از مدرسه، ناهارش را در منزل گابی بخورد و تمام بعد از ظهر پیش او بماند. مامان گابی همیشه به فرانتس می‌گوید: تو خیلی مظلومی! چرا می‌گذاری اینقدر گابی به تو زور بگوید؟ فرانتس هم تصمیم می‌گیرد که دیگر زیر بارحرفزورنرود. اما اینکار به این راحتی‌ها هم نیست. کسی نمی‌خواهد زیر بار حرف زور برود، گابی دو هفته پیش آمد سراغ فرانتس و گفت که از حالا به بعد هر وقت که بیکار باشم می‌خواهم دزدها را تعقیب کنم. من می‌خواهم کارآگاه شوم و تو هم باید دستیارم شوی!باز فرانتس باید برای گابی پادویی کند. گابی می‌خواهد از کارهای کوچک شروع کند. او می‌خواهد دزدها را سربزنگاه گیر بیندازد. فرانتس گیج مانده است که حال ااصلاً دزد کجا بود که آن ها بخواهند او را دستگیر کنند.

کتاب افسانه های آذربایجان

195,000 تومان
معرفی کتاب افسانه های آذربایجان افسانه قسمت مهمی از فولکلور را تشکیل می دهد. در افسانه ها علاوه بر چیزهای دیگر که عمومآ از فولکلور عاید جامعه شناسان و غیره می شود می توان بهترین و اصیل ترین زبان نثر را پیدا نمود. به علاوه افسانه ها سرشار از ترکیبات و تعبیرهای لطیف زبان ها هستند. مثلا در داستان های کوراوغلو می توان بهترین نمونه نثر زبان ترکی را سراغ گرفت. نگفته پیداست که افسانه های هر ملت و کشوری دارای ویژگی هایی است که آن ها را از افسانه های ملل دیگر متمایز می کند. در شرایط اقلیمی مختلف و از میان حوادث و شرایط تاریخی گوناگون افسانه هایی با خصوصیات متنوع و مختلف زاده می شود. مثلا آن چه در نظر اول در فولکلور سیاه پوستان دیده می شود رنج و حسرت و اندوهی است که طی هزاران سال بردگی و استثمار بر آن ها سنگینی کرده، لاجرم بازتاب آن در فولکلورشان آشکار است. اصولا فولکلور نشان دهنده و منعکس کننده احوال و افکار و آرزوهای طبقات محروم و پایین اجتماع است و گاهی که از بالاترها و اشراف صحبت می شود هنگامی است که طبقات محروم به ناچار ضمن امرار معاش و تحصیل روزی با آن ها برخورد می کنند. چون روی سخن در این مقاله با افسانه های آذربایجان است همین قدر مقدمه چینی هم کفایت می کند در دو سه جای دیگر هم گفته شده که می توان داستان های فولکلور آذربایجان را سه دسته کرد : داستان های حماسی مخلوط با عشق های پهلوانی و دلاوری ها و مبارزه با پادشاهان و خوانین و فئودال ها. از این دست داستان ها می توان داستان های بسیار شورانگیز کوراوغلو را نام برد که هفده داستان است؛ بعد هم داستان های کتاب دده قورقود. افسانه های صرفآ عاشقانه. از این نوع می توان از داستان های بسیار مشهور «عاشق غریب»، «طاهر میرزا»، «اصلی و کرم»، و غیره و غیره نام برد. افسانه هایی که برای بچه ها و نوه ها و نتیجه ها در شب های دراز زمستان پای کرسی برای سرگرمی و فرو رفتن به خواب شیرین و شکر گفته می شود. هر کس دست کم نام پنجاه داستان از این دست را می داند. در این جا فقط می پردازیم به خصوصیات افسانه های دسته سوم.

بركناره

5,500 تومان
در باره کتاب کناره اثرنصرالله كسرائيان:، عكاس زاده‌ي لرستان، پدر عکاسي قوم‌شناسي و مردم‌نگاري ايران لقب گرفته است. او مجموعه‌هاي باارزشي از فرهنگ‌ها، قوميت‌ها و مكان‌هاي ايران عكاسي و منتشر كرده است، از جمله قشقايي‌ها، تخت‌جمشيد، ابيانه، بازارهاي ايران، دماوند، ماسوله، شمال، بركناره، معماري ايران، اصفهان، كردهاي ايران، كويرهاي ايران و سرزمين ما ايران. بركناره هم عكس‌هايي است دقيق‌شده در جزئيات زنگ‌خورده‌ي كناره‌هايِ‌ مدام درون و بيرون از آب و هم چيزي است بيرون از عكاس و عمل عكاسي‌اش. كسرائيان بعد از وقفه‌اي كه در كار، و از نظر او در حياتش پيش مي‌آيد، كه "گويا فعاليت به‌عنوان نشانه‌اي از زنده‌بودن شناخته شده است"، مي‌گويد: "اواخر پاييز سال گذشته [پاييز 83] يك‌باره احساس كردم سكوت و انزوا دارد خسته‌ام مي‌كند. و انگار دل‌ام مي‌خواهد كاري بكنم، چيزي بگويم؛ اما چه كاري؟ چه چيزي؟ "پس از كلنجار رفتن‌هاي بسيار ياد دوربينم افتادم، ياد سفرهايم، ياد آدم‌ها، جروبحث‌ها، متقاعد كردن‌ها، چيزهايي كه حالا ديگر توان و حوصله‌اش را ندارم. ديگر چه؟ خيلي چيزها و سرانجام، چاله‌چوله‌هاي كنار جاده‌ها، چهارتا نخ علف، يك بوته خار، تكه‌اي يخ، كمي برف، چهار تكه لوله‌ي زنگ‌زده..." (از مقدمه‌ي كتاب)

بالون مهتا

14,900 تومان
رمان کوتاه «بالون مهتا»، فضایی فانتزی و غیرواقعی دارد و علاقه‌مندان به این فضا، با این رمان به خوبی ارتباط برقرار می‌کنند. «بالون مهتا» سومین رمان جعفر مدرس صادقی است. او این رمان را در سال ۱۳۶۶ نوشته است. «بالون مهتا»‌ درباره مهتاست، مردی هندی تبار، که دلش می‌خواهد بدون کمک بالون پرواز کند. نه فقط پرواز در پهنۀ مکان، که پرواز در پهنۀ زمان را هم می‌خواهد. او دلش می‌خواهد به کودکی‌ها و پیری‌هایش هم پرواز کند. مهتا ویژگی‌های خاص و منحصر به فردی دارد. مهتا یک بالون سفید دارد و قدرتی خاص که با کمک آن می‌تواند خیلی کارهایی را که دوست دارد، انجام دهد و دیگران را هم وادار کند که طبق خواست و نظر او رفتار کنند. رامین و سیما هم از دیگر شخصیت‌های این رمان هستند. رامین ، همراه مهتا در یک ساختمان هشت طبقه زندگی می‌کند. او درگیر تلفن‌های زیاد است و مدام در باجه تلفن عمومی روبه روی ساختمان، مشغول تلفن زدن و حرف‌زدن‌های طولانی است. سیما، شخصیت اصلی کتاب، از دیگر ساکنین این ساختمان است. او در طبقه دوم زندگی می‌کند و سخت تنهاست. پدر و مادر سیما، به آمریکا مهاجرت کرده‌اند. سیما مدتی است که درگیر تنهایی و افسردگی است. بعد از رفتن پدر و مادرش او باید او لوازم خانه را بفروشد. تنهایی و پریشانی سیما، رفته رفته روی مهتا، تاثیر می‌گذارد. در تکه‌ای از کتاب می‌خوانیم: «سیما هنوز تصمیمی برای این گلدان‌ها نگرفته. این گلدان‌ها از دوازده سال پیش که پدرش این آپارتمان را خرید این جا بوده‌اند و جزئی از خود آپارتمان‌اند. هر کسی که این آپارتمان را بخرد صاحب این گلدان‌ها هم می‌شود. گلدان‌های سفالی، گلدان‌های بزرگ و کوچک، با گیاه‌های پر شاخ و برگ و سرسبز. گلدان‌های بزرگ‌تر روی بالکن و گلدان‌های کوچک‌تر در گوشه و کنار اتاق پذیرایی، پهلوی شیشۀ پنجرۀ قدی رو به بالکن، روی میزهای کوتاه کنار دیوار. همۀ گلدان‌ها گیاه‌های پر شاخ و برگ و سرسبزی دارند و سیما هنوز هم به آن‌ها آب می‌دهد.» جعفر مدرس صادقی را علاقه‌مندان جدی ادبیات می‌شناسند. او سال‌هاست که می‌نویسد. در کارنامۀ کاری‌اش علاوه بر چند رمان و مجموعه داستان کوتاه، ویرایش برخی از متون کلاسیک فارسی هم به چشم می‌خورد. «گاو خونی» از رمان‌های معروف اوست. او بعد از فعالیت‌های مطبوعاتی در شروع راه، مثل گزارش‌نویسی و نقد و معرفی کتاب، اولین داستان کوتاهش را در ۱۹ سالگی در ماهنامه رودکی منتشر کرد. در آثار مدرس صادقی می‌توان شاهد وقایع و پدیده‌های شگفت‌انگیز بود. او خیلی خود را مقید به واقع‌نمایی نمی‌کند. برخی اعتقاد دارند، جعفر مدرس صادقی نیز از آن دست نویسندگانی است که تحت تاثیر گابریل گارسیا مارکز است. بنابراین شاید بی‌ربط نباشد که برخی از منتقدان و پژوهشگران ادبی تاثیر «صد سال تنهایی»‌ مارکز را در داستان کم‌حجم «بالون مهتا» دیده‌اند و به تحلیل و مقایسه این دو اثر، از منظر ادبیات تطبیقی، نشسته‌اند. از پررنگ‌ترین نقاط اشتراک می‌توان به: میل زیاد به انجام کارهای خارق‌العاده، مایوس شدن و تلخ‌کامی نهایی اشاره کرد. «بالون مهتا»‌ در ۱۲۷ صفحه و ۷ فصل نوشته شده است. بر‌خلاف «گاوخونی» که راوی اول شخص دارد، راوی «بالون مهتا» سوم شخص است. نثر آن با وجود سادگی، کلیشه‌ای و معمولی نیست. شاید خواندن این کتاب کم‌حجم، برای خوانندگانی که می‌خواهند با دنیای داستانی و نثر این نویسنده ایرانی آشنا شوند، خالی از لطف نباشد.

من و تو

12,500 تومان

در بخشی از کتاب من و تو می‌خوانیم

با بازوهایی حلقه‌زده دور چوب‌اسکی‌ها ساک کفش‌ها در دست و کوله‌پشتی به دوش، مادر را دیدم که دور می‌زد. با او خداحافظی و صبر کردم تا بی‌ام‌و روی پُل ناپدید شود. مستقیم به سمت خیابان ماتزینی رفتم. ساختمان رای را رد کردم. در پنجاه‌قدمی خیابان لانا سرعتم را کم کردم. قلبم به‌شدت می‌زد. دهانم تلخ بود؛ انگار یک رشته مس لیس زده باشم. آن‌همه بار جلوِ حرکتم را می‌گرفت و درون کاپشنم مثل سونا شده بود. وقتی به تقاطع رسیدم، سرم را به گوشه‌ی دیگر چرخاندم. آن انتها، رو‌به‌روی کلیسایی مدرن، یک مرسدس شاسی‌بلند بود. السیا رونکانتو، مادرش، سومرو و اسکار توماسی را دیدم که داشتند چمدان‌ها را در صندوق‌عقب جا می‌دادند. یک ولوو با یک جفت چوب‌اسکی روی سقفش کنار شاسی‌بلند ایستاد و ربکاردو دوبوسز از آن خارج شد و از کنار بقیه گذشت. کمی بعد پدر دوبوسز هم خارج شد. خودم را عقب کشیدم، رو‌به‌روی دیوار. به چوب‌اسکی‌ها تکیه دادم و کاپشنم را باز کردم. مادر السیا و پدر دوبوسز داشتند چوب‌اسکی‌ها را روی سقف مرسدس محکم می‌کردند. السیا و اسکار توماسی با موبایل حرف می‌زدند. سومرو می‌پرید و ادای مشت زدن به دوبوسز را درمی‌آورد. مدتی طول کشید تا آماده شوند. مادر السیا از دست بچه‌هایی که کمک نمی‌کردند، عصبانی بود. سومرو روی سقف ماشین پرید تا چوب‌اسکی‌ها را بررسی کند و سرانجام راه افتادند. در طول مسیر در تراموا با آن چوب‌ها و کفش‌های اسکی، فشرده میان کارمندان کت‌و‌شلواری، ‌مادران و بچه‌هایی که به مدرسه می‌رفتند، احساس حماقت می‌کردم. می‌شد چشم‌هایم را ببندم و خیال کنم در تله‌کابینم. بین السیا، اسکار توماسی، دوبوسز و سومری. می‌توانستم بوی کره‌ی کاکائو را از میان کرم‌های برنز‌کننده بشنوم. می‌خندیدیم و با هُل دادنِ همدیگر از کابین بیرون می‌آمدیم.