سفال دوره نوسنگی در فلات مرکزی ایران

119,000 تومان

منطقه فلات مرکزی، در پژوهشها و مطالعات باستان شناسی دوره نوسنگی با سفال ایران جایگاه ویژه ای دارد.

نمونه سفالهای این منطقه، از نظر رنگ و جنس تغییراتی را نشان می دهند که اگر این تغییرات به خوبی تمیز داده نشود، روند مربوط به تبیین و تعیین هویت فرهنگی منطقه را مشکل می سازد.

در این کتاب نویسنده بر اساس مطالعات و تحقیقات خود سعی کرده است شاخص ترین نمونه های به دست آمده از بررسیها و کاوشهای علمی این منطقه را در این دوران عرضه کند تا پژوهشگران و علاقه مندان مطالعات باستان شناسی از آنها در تطبیق داده های خود با این نمونه ها، برای تبیین دقیق فرهنگهای رایج منطقه استفاده کنند.

 

توضیحات

سفال دوره نوسنگی در فلات مرکزی ایران

نویسنده
دکتر صادق ملک شهمیرزادی
مترجم
——-
نوبت چاپ 3
تعداد صفحات 132
نوع جلد شومیز
قطع وزیری
سال نشر 1402
سال چاپ اول  ————
موضوع
هنر
نوع کاغذ  —————
وزن 310 گرم
شابک
9789645307149
حمل و نقل
توضیحات تکمیلی
وزن 0.310 کیلوگرم
نظرات (0)

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “سفال دوره نوسنگی در فلات مرکزی ایران”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

خلاصه کتاب PDF
اطلاعات فروشنده

اطلاعات فروشنده

  • فروشنده: aisa
  • هیچ ارزیابی یافت نشد!
محصولات بیشتر

چه گوارا زندگي انقلابي

980,000 تومان

معرفی کتاب چه گوارا (زندگی انقلابی) اثر جان لی اندرسن

کتاب برجسته سال نیویورک تایمز. این کتاب یک اثر تحسین شده در سراسر جهان و یک کتاب پرفروش ملی است ، یک اثر جامع در مورد چه گوارا ، شورشی جنجالی ای که آرزوی حماسی او پایان دادن به فقر و بی عدالتی در آمریکای لاتین و کشورهای در حال توسعه از طریق انقلاب مسلحانه بود. این کتاب زندگی نامه فوق العاده که توسط جان لی اندرسون نوشته شده است زندگی خارق العاده ی چه گوارا را دنبال می کند ، از پرورش آرژانتینی راحت او گرفته تا میدان های نبرد انقلاب کوبا ، از سالن های قدرت در دولت کاسترو گرفته تا مبارزات ناموفق او در کنگو و ترورش در جنگل بولیوی. این کتاب همه چیز را در بر میگیرد.
اندرسون به بایگانی شخصی ای که توسط بیوه ی گوارا نگهداری می شود و اسناد دولت کوبا با دقت محافظت می شود دسترسی بی سابقه ای داشته است. او مصاحبه های گسترده ای را با رفقای چه گوارا انجام داده است - برخی از آنها برای اولین بار در این کتاب صحبت می کنند - او همچنین با افراد عضو سیا و افسران بولیوی که او را گرفتند نیز مصاحبه کرده است. اندرسون داستان محل دفن جسد گوارا را یک بار برای همیشه به انتها رساند که منجر به نبش قبر و دفن استخوان های او در ایالت شد. مدتهاست که بسیاری از جزئیات زندگی چه گوارا در پنهان کاری و دسیسه پنهان مانده است.
کتاب چه گوارا با تحقیقات دقیق و پر از اطلاعات انحصاری ، این شخصیت افسانه ای که نماد کمونیسم انقلابی است را به شکلی به عنوان نیرویی در تاریخ تجسم می بخشد که هرگز پیش از این بیان نشده است.
سفارش:0
باقی مانده:1

مثل خون در رگ‌های من: نامه‌های احمد شاملو به آیدا

280,000 تومان

احمد شاملو

در بخشی از کتاب مثل خون در رگ‌های من می‌خوانیم: نمی‌دانم. نمی‌دانم این «بدترین شب‌ها» را شروع کرده‌ام یا دارم شروع می‌کنم. اما، به هر تقدیر، این ساعات تاریک و بی‌امید، این روزهایی که دست کم، اگر هیچ موفقیت دیگری درش نبود، اینش بود که به امید دیدار تو شروع می‌شد و حتی اگر هم در آخرین ساعات شب با نومیدی کامل، مثل دفتری بر هم نهاده می‌شد، باز این امید که فردا بتوانم ببینمت زنده نگهم می‌داشت، می‌دانی؟ از فردا صبح، دیگر این امید را هم از دست خواهم داد. امید بزرگی بود که اقلاً روزی یک بار تو را ببینم. اقلاً این امید به من نیروی آن را می‌داد که صورتم را بتراشم و از قبر خودم خارج بشوم برای آن که آفتاب وجود تو به جسم رطوبت کشیده‌ی من بتابد. می‌دانستم که آیدای من امید و حرارت و آفتاب زندگی من با لبخندش در انتظار من است. می‌دانستم که آیدای من با چشم‌هایی که پر محبت‌ترین نگاهش را به من بخشیده نگاهم خواهد کرد. می‌دانستم که آیدای من از من شکایت خواهد کرد که چرا ریشم را نتراشیده‌ام، و این، نیرویی بود برای آن که ریشم را بتراشم. می‌دانستم که آیدای مهربان من از من گله می‌کند که چرا با وجود آن که در کنارش هستم افسرده و کسلم، چرا با او حرف نمی‌زنم و چرا او را نمی‌خندانم؛ و این، انگیزه‌یی بود که شاد و سرمست باشم، همه‌ی غم‌ها و ناراحتی‌هایم را فراموش کنم و دمی را که در کنار او هستم شاد و خندان باشم. اما از فردا این امید را ندارم. این امید را از خودم قیچی کرده‌ام و به دنبال آنچه کلید زندگی فردای ما باشد این شهر را ترک می‌کنم. آخرین باری که دیدمت، سه‌شنبه‌ی هفته‌ی پیش بود. چند دقیقه‌یی با تو بودم و بعد ترکت کردم که خودم را به دکتربرسانم. بدبختانه آن شب دکتر نیامد. تا نزدیکی‌های نیمه‌شب، تنها و بدبخت، در کوچه‌ها و پس‌کوچه‌ها پرسه زدم.
سفارش:10
باقی مانده:2

عصر آهن ايران

37,000 تومان

توضیحات:

کتاب حاضر برای دانشجویان باستان‌شناسی مقطع کارشناسی ارشد و دکتری برای درس «باستان‌شناسی پیش از تاریخ ایران» به ارزش 2 واحد تدوین شده است. امید است علاوه بر جامعه دانشگاهی، سایر پژوهشگران نیز از آن بهره مند شوند.

فهرست:

پیشگفتار فصل اول: اقتصاد و معیشت در عصر آهن ایران (حدود 1450ـ800 ق. م) تحلیل داده‌های مرتبط با اقتصاد و معیشت در شمال مرکزی ایران تحلیل داده‌های مرتبط با اقتصاد و معیشت در شمال غرب ایران فصل دوم: تحولات فناوری در عصر آهن ایران فلزکاری عصر آهن فلزگری زیورآلات در عصر آهن فناوری ظروف فلزی در عصر آهن ایران فصل سوم: تدفین مردگان در عصر آهن ایران الگوهای مشترک تدفین در عصر آهن ایران شواهد باستان‌شناختی تدفین مردگان در عصر آهن ایران فصل چهارم: تکامل، استمرار و تغییرات فرهنگی در عصر آهن ایران شواهد باستان‌شناسی جدید تصاویر منابع و مآخذ

ته جدولی‌ها 3/ راز دروازه‌بان شبح‌مانند

450,000 تومان

در بخشی از کتاب ته جدولی‌ها 3: راز دروازه بان شبح مانند می خوانیم:

تونی پرسید: «استخر توپ؟» بعد گفت: «فکر کی بود بیایم اینجا؟» دست بردم بالا و گفتم: «خب... خیلی جای آرومیه و سر راه زمین تمرینه.» قمبرک گفت: «شیشه هم نداره، به نظر من که بد نیست.» مشکل این بود که مسئول استخر توپ، آتاناسیو، نمی‌ذاشت بریم تو! گفتش: «شماها زیادی بزرگید بچه‌ها. نمیدونم این کار قانونی هست یا نه. و باید بپرسم.» کمنیاس گفت: «آخه... توو... تولد قمبرکه.» بعد به قمبرک اشاره کرد. آتاناسیو گفت: «خب تولد قمبرک که دو دسامبره.»
سفارش:0
باقی مانده:2

جادوگر کوه آتشین‌قله (Fighting Fantasy 1)

55,000 تومان

آیا آنقدر شجاع هستی که به جنگ هیولاها و جادوی کوه آتشینقله بروی؟

زاگور، جادوگر قدرتمند باید کشته شود، ولی اول باید از غارهای دژ کوهستانیاش عبور کنی.

ماجراجویی کنی، قبل از اینکه در هزارتو، پیچ اشتباهی را بپیچی و زیر چنگالهای خادمان نفرتانگیز جادوگر کشته شوی...

امیدواریم هرگز از تکوتا نیفتی!

مهماني تلخ

70,000 تومان

در بخشی از کتاب مهمانی تلخ می‌خوانیم

با انگشت جلو را نشان داد. خواستم راه بیفتم که دیدم دنده عقب گرفت و به سرعت آمد طرفم. جلوام که رسید، زد روی ترمز، طوری که لاستیک‌ها چند سانتی روی آسفالت کشیده شدند. سرم را خم کردم و کنار شیشه‌ی نیمه پایین گفتم: « پارک‌وی. » با انگشت شست، صندلی عقب را نشان داد.

وقتی در را باز کردم، زنی که عقب نشسته بود، رفت کنار شیشه. سوار شدم. راننده زد توی دنده. گفت: « حالا تا نیایش بریم. » « من پیاده می شم. » خواستم دستگیره را بکشم که گفت: « بشین، آقاجون. بالاخره یه کاریش می‌کنیم. » برگشته بود. گفتم: « نمی خوام وسط راه تاکسی عوض کنم. » پایش را گذاشت روی گاز و ماشین از جایش کنده شد.

شاید هنوز بیست متر نرفته بود که گفت: « خیلی زود جوش می آری،آقا. » « جوش نمی آرم. گفتم که نمی خوام تاکسی عوض کنم. » « اصلاً اون جا که شما وایساده بودی تا صبح هم کسی سوارت نمی‌کرد. » از توی آینه نگاهی به من انداخت.

بعد سرش را چرخاند طرف مردی که صندلی جلو نشسته بود. گفت: « شما دیدینش، آقا؟ » مرد بی آن که نگاهش کند، گفت: « من اصلاً حواسم به خیابون نبود.» زن گفت: « من دست شونو دیدم. » « آره، منم همون یه دستو دیدم که از لای درخت ها اومده بود بیرون. معلوم می شه شما هم مثل من حواس تون خیلی جَمعه. » گفتم: « می خواستین بیام وایسم وسط اتوبان؟ »

« دیگه آخه شما هم خیلی رفته بودی کنار. تا آدم می اومد بفهمه چی به چیه، پنجاه متر رفته بودجلو. » مردی که جلو نشسته بود، گفت: « اتفاقاً ایشون کار درستی کردن. تو این شهر تا بخوای جوون الکی خوش هست. می زنن به آدم و درمی رن. بعدش هم هیچی به هیچی. جنازه ت افتاده وسط اتوبان. » زن گفت: « آره، واقعاً. » کیفش را که گذاشته بود روی زانویش، باز کرد و دستمالی بیرون آورد

 گفت: « اگه تا پارک وی می رین، من هم می آم. » راننده از توی آینه نگاهش کرد. « تا تجریش هم بخواین می رم. می خوام برم اون جا بنزین بزنم.«من همون پارک وی پیاده می شم.» دوباره توی آینه نگاهش کرد. گفت: «رو چشمم، خانم.» لبخند زد.

کمی بعد، وقتی داشتیم به پل گیشا نزدیک می شدیم، راننده شیشه اش را تا آخر پایین کشید. آرنجش را گذاشت لب پنجره و به ماشین بغلی نگاه کرد که داشت نزدیک ما حرکت می کرد. از پنجره‌ی بازش صدای آهنگ ملایمی به گوش می‌رسید.

گفت: «لامسب، انگار نه انگار پاییز شده. هوا از تابستون هم گرم تره». دست راستش را گذاشت به صورتش. حدس زدم دارد با سبیلش ور می‌رود. باز توی آینه نگاهی به من انداخت. وقتی دید حواسم به اوست، نگاهش را دزدید. با این حال هنوز چشم‌های ریزش پیدا بود.