

سقا ها
78,000 تومان
معرفی کتاب سقاها اثر عتیق رحیمی
در انبار موجود نمی باشد
سقا ها
نویسنده |
عتیق رحیمی
|
مترجم |
بنفشه فریسآبادی
|
نوبت چاپ | 3 |
تعداد صفحات | 230 |
نوع جلد | شومیز |
قطع | رقعی |
سال نشر | 1400 |
سال چاپ اول | —— |
موضوع |
رمان
|
نوع کاغذ | —— |
وزن | 0 گرم |
شابک |
9786220109068
|
وزن | 0.0 کیلوگرم |
---|
اطلاعات فروشنده
- فروشنده: aisa
- هیچ ارزیابی یافت نشد!
درک و دریافت موسیقی
معرفی کتاب درک و دریافت موسیقی
راجر کیمی ین یکی از برجستهترین استادان موسیقی در زمانهی ماست. کتاب درک و دریافت موسیقی او که امروزه به متنی کلاسیک در حوزهی آموزش موسیقی بدل شده، حاوی اطلاعاتی پایهای در باب تاریخ و اصول هنر موسیقی است. با مطالعهی این اثر، در یک کلام، میآموزیم که مخاطبی خوب برای آثار بزرگ موسیقایی باشیم.درباره کتاب درک و دریافت موسیقی
فرانتس کافکا، نویسندهی بزرگ آلمانیزبان، جملهای با این مضمون دارد: «من از موسیقی بیش از هر چیز دیگر در این دنیا میهراسم. چرا که هرگز نمیدانم موسیقی احساسات مرا به کجاها هدایت میکند.» بینش عمیق نهفته در این جمله را، بیشوکم تمام مخاطبین عام موسیقی درمییابند. کافکا ویژگیای را به موسیقی نسبت داده که به زعم بسیاری، بنیادیترین خصیصهی این هنرِ شگرف و عمیق به شمار میرود. در توضیح این ویژگی، میتوانیم بگوییم که موسیقی، بهتر و بیشتر از تمام دیگر مدیومهای هنری، رابطهای مستقیم با عمیقترین لایههای احساسات و عواطف ما برقرار میکند. این امر از این روست که موسیقی، فرمِ محض است، و علیالاصولْ خالی از محتوای فکری و مفهومی. برای روشنتر شدن مطلب، بیایید موسیقی را با ادبیات مقایسه کنیم. ابزار اصلی ادبیات زبان است. چنانکه میدانیم، زبان خاصیتی ارجاعی دارد؛ بدین معنا که نشانگان زبانی، یعنی واژگان، به اموری بیرون از خود -به مفاهیم ذهن و به اشیاء جهان خارج- ارجاع میدهند. از این رو، ادبیات ذاتاً خصلتی تأملی دارد، زیرا زبان که ابزار اصلی آن به شمار میرود، ذاتاً ما را به تأمل در باب جهان فرا میخواند. البته این بدین معنا نیست که ادبیات با احساسات ما سروکار ندارد. اما پرواضح است که ادبیات، احساسات را به طور ثانویه و از طریق تأملاتی که برمیانگیزد، متأثر میسازد. در مقابل، موسیقی را داریم، که نشانگان و ابزار اصلی آن، یعنی آواها (به زبان تخصصی: نتها)، به هیچ موضوع بیرونیای ارجاع نمیدهند. بلکه درخودکامل و قائمبهذاتاند. و از آنجا که نشانگان موسیقایی، مستقیماً با حواس ما سروکار دارند، میتوانیم مدعی شویم که موسیقی به طور بیواسطه احساسات ما را متأثر میسازد. از همین روست که بسیاری از زیباییشناسان و نظریهپردازان هنری، قائل به این فرض بودهاند که کمال هر هنری، در نزدیکیِ آن به موسیقی نهفته است. حالا با این توضیحات، بهتر معنای گفتهی کافکا، و این ادعای او را که موسیقی احساسات ما را به مرزهای ناشناخته نزدیک میکند، درمییابیم. هدف از طرح این مقدمهی نه چندان مفصل، معرفی کتاب درک و دریافت موسیقی (Music: An Appreciation)، اثر درخشان راجر کیمی ین بوده است. این اثر به ما یاد میدهد که به شنوندگانی قابل و حرفهای برای آثار بزرگ هنر موسیقی بدل شویم و سلیقه و شمّ موسیقایی خود را ارتقا دهیم. کتاب درک و دریافت موسیقی از بسیاری جهات اثری غیرتخصصی و مقدماتی به شمار میرود؛ متنی که هدف اصلی از نگارش آن، آشنا ساختن مخاطب عام با اصولِ زیباییشناختیِ موسیقی بوده است. با این حال، وسعت دانش نویسندهی کتاب، شیوهی نگارش جذاب و ترغیبکنندهی او، و البته، وسعت و گسترهی دید وی در طرح موضوعات مربوط به موسیقی، سبب شده که کتاب درک و دریافت موسیقی نظر مثبت بسیاری از صاحبنظران و متخصصان حوزهی موسیقی را نیز به خود جلب کند، و برای این گروه هم خواندنی و آموزنده به شمار رود. از کتاب درک و دریافت موسیقی هر آنچه را که میبایست دربارهی هنر موسیقی بدانید، خواهید آموخت؛ از تاریخچهی این هنرِ محبوب و پرطرفدار گرفته، تا ساختار زیباییشناسانهی حاکم بر موسیقی، و معنای دقیق اصطلاحات تخصصیِ رایج در دنیای موسیقی. اینجا لازم است اشاره کنیم که بخش مفصل و جذابی از این کتاب، به مرور زندگی و کارنامهی هنریِ برخی از برجستهترین موسیقیدانان و آهنگسازان تاریخ، اختصاص یافته است. کتاب درک و دریافت موسیقی توسط حسین یاسینی به زبان فارسی ترجمه شده و از سوی نشر چشمه در اختیار مخاطبین علاقهمند قرار گرفته است.در نکوداشت کتاب درک و دریافت موسیقی
- کتاب درک و دریافت موسیقی، امروزه به یکی از متون کلاسیک در زمینهی آموزش موسیقی بدل شده است. در این اثر بینظیر، دورههای زمانی متناوب در تاریخ موسیقی، و شرح حال آهنگسازان بزرگ، با دقتی خارقالعاده مورد بحث قرار گرفته است. (آمازون)
تندباد
معرفی کتاب تندباد
لوران گوده در کتاب تندباد، شما را با شخصیتی مواجه میکند که به خاطر فساد، تلخی و رنجی که در پیرامونش وجود دارد از زندگی به تنگ آمده و مدام مشغول روایت از جهان خشنی است که او را دربرگرفته و به قول خودش «دوست دارد سیاه و آزاد بمیرد». تندباد (Ouragan roman) رمانی پر از روایتهای کوچک از محلههای پست، کشمکشها و تلاش برای حفظ هویت است. راوی مانند قصهگویان سیاه پوست قرن نوزدهم مداوم روایت میکند و باعث میشود شما با قصهها و کلماتش میخکوب شوید. لوران گوده (Laurent Gaude) نویسندهای است که در هر یک از آثارش به گوشهای از جهان میرود و با پرداختن به رویدادها، آداب و رسوم، تاریخ و مصیبتهایی که انسان ناخودآگاه با آنها درگیر میشود، نگاهی از دنیای متفاوت در برابر چشمان شما میگذارد. او در این داستان به آمریکا میرود و قهرمانانش را از نیواورلئان و لوئیزیانا انتخاب میکند، شخصیتهایی که خود را رودرروی تندباد کاترینا (اوت 2005) میبینند و خط سرنوشتشان در تصویری از آخر زمان با هم تلاقی میکند. هنگامی که توفان شروع شد بیشتر محلههای مرفهنشین خانه خود را تخلیه کردند، اما ساکنان سیاه پوست بخشهای فقیر در خانههای خود ماندند چون نه وسیلهای برای فرار داشتند و نه تمایلی، چرا که زندگی برای آنها در جای دیگر بیمعنا بود. گوده که پس از این فاجعه بسیار دگرگون شده بود، تصمیم گرفت عکسها و مقالههایی از روزنامههای آن روزها را گردآوری کند. او در برنامهای تلویزیونی میگوید که عکس زن سیاه پوستی که پرچم امریکا را بر شانه حمل میکند از یکی از همین عکسها زاده شده است. او به دنبال شخصیتی بود که لبریز از خشم و نفرت است و اضافه میکند «برای من جالب است که در چنین مواقعی آتشسوزی جنگلها، زمین لرزهها، فوران آتشفشانها انسان پی میبرد که نیروی حاکم بر این سیاره هم تراز قدرت او نیست و چیزی مبهم و ژرف وجود دارد که بشر واقعاً در برابر آن حقیر است. اینکه غرور انسان در چنین لحظههایی خرد میشود و از بین میرود واقعاً جالب است.» بسیاری از استعارههای رمان برگرفته از تورات هستند، از جمله کشتی نوح در دل توفان و سیلاب و هرگونه ارجاع به کتابهای مقدس ناخواسته و غیر عمد بوده و نویسنده هیچ علاقهای نداشته که مفاهیم دینی را وارد چهارچوب داستان کند. در بخشی از کتاب تندباد میخوانیم: به خیابانهای شهر نگاه میکند که دارند خالی میشوند و به مردمی که دسته دسته میدوند و خانهها را ترک میکنند و میداند که جایی برای او نخواهد بود. پدرها را میبیند که ماشینها را پر از بار میکنند و بنزین ذخیره برمیدارند، مادرها را میبیند که با قیافههای درهم کشیده برای چندمین بار از بچههاشان میپرسند که آیا قمقمهها را پر کردهاند یا نه، همه را نگاه میکند و میداند که جزء آنها نیست. او میماند چون ماشینی ندارد، چون نمیداند کجا برود و خسته است. میماند، شهر در تب و تاب است و او جزء شهر نیست. مردم میترسند، عرق میریزند و هول برشان داشته که یک دقیقه را هم هدر ندهند، ولی او با آنها نیست. واقعاً نمیترسد، به مرگ فکر نمیکند، فقط فکر میکند که این هم یک امتحان است، امتحانی سخت. میداند که دوباره از پا درمیآید، انگار زندگی فقط همین است و او باید تسلیمش شود. به مردها و زنهایی که میروند نگاه میکند و به محلهی نکبتبارش برمیگردد، سرافکنده برمیگردد. خیابانهای اینجا آرامتر از مرکز شهرند. کسی در جنب و جوش نیست. باز خیابانهای پهن و فقیرانهای را میبیند که حتی خانههاشان هم خسته به نظر میرسند و بیاختیار صدای چکشِ قاضی را میشنود. باد بلند میشود. توفان نزدیک میشود و مثل همیشه قسمت آنهاست، قسمت بدبخت و بیچارههای درمانده، فقط مال آنها. موقع پرداخت صورت حساب به نظرش میرسد که زن جوان طور عجیبی نگاهش میکند. شاید از اینکه آدمی عادی دیده جا خورده است. حتماً با خودش فکر کرده بود که مسافر اتاق 507 مردی است بدبخت، معتادی که بیرون کردنش به این راحتیها نخواهد بود. « از مینیبار استفاده کردید؟» اشاره میکند که نه و بعد اضافه میکند، «فقط یک تماس تلفنی داشتم.» زن درحالیکه با اخم به صفحهی کامپیوتر زل زده تصدیق میکند. رسیدش را چاپ میکند و میگیرد طرفش. او نگاه میکند. مدت مکالمه مشخص است: یک دقیقه و پنج ثانیه. خندهاش میگیرد. یک دقیقه و پنج ثانیه. زمان خیلی کمی بود برای بیرون کشیدنش از آن اتاق. شماره گرفته بود. به رغم سالهای سپریشده هنوز شماره را از بر بود. فکر کرده بود خودش گوشی را برمیدارد یا اینکه باید پیغام بگذارد. برای شنیدن صدایش سر از پا نمیشناخت، ولی صدای بچگانهای جواب داده بود. لحظهای مکث کرده و بعد گفته بود «سلام، اسمت چیست؟» پسر بچهی آن طرف خط با اطمینان جواب داده بود «بایرون.» پرسیده بود «رز آنجاست؟» بچه انگار مردد بود. با صدای اخمآلودی جواب داده بود «مامانم؟» گفته بود «آره، به مامانت بگو من دارم میآیم.» بچه حرفش را بریده بود، «شما؟» شرم عجیب و خاصی سرتاپایش را گرفته بود. «کینو برنس.» و تکرار کرده بود «بهاش بگو من دارم میآیم.» و گوشی را گذاشته بود. یک دقیقه و پنج ثانیه. حالا دوباره به این لحظهها فکر میکند و نیروی تازهای در وجودش ریشه میدواند. ضربان رگهایش را حس میکند. عجله دارد. عجله دارد که این چند صد کیلومتر را طی کند و برود، آنقدر برود تا به او برسد، عجله دارد که پشت فرمان ماشینش بنشیند و بدون خوردن و نوشیدن براند، چهارصد کیلومتر براند. عجله دارد. این بیقراری از کی سراغش نیامده بود؟ته جدولیها 4/ راز چشم شاهین
برشی از متن کتاب
جلوی چشممان کامیون گنده ای ظاهر شد و پشت سرش یک جرثقیل آمد. پشتشان هم شش یا هفت تا ون آمدند. همه شان وسط حیاط مدرسه. دقیقا جلوی زمین فوتبال نگه داشتند. فوری یک عالمه متخصص و آدم فنی پیاده شدند. مثل ارتشی ها بودند. استبان و خرونیمو هم سریع رسیدند. جوری با آن متخصص ها صحبت می کردند که انگار کل عمرشان همدیگر را می شناسند. خرونیمو با غرور زیاد گفت: «دیدید عجب چیزی است؟ ابر فناوری به سویالاچیکا رسیده! آینده این است! چشم شاهین!» فلیپه آب دهنش را قورت داد و گفت: «دارم می بینم.» استبان گلویش را صاف کرد و جوری شروع کرد به حرف زدن که انگار سر کلاس علوم است: «این یک جور سامانه ی داده ورزی است که موقعیت توپ را در هر تصویر به صورت سه تعدی محاسبه می کند. بعد، با استفاده از قوانین فیزیک و از طریق دست کم دو تا دوربین که هم زمان یک تصویر را ثبت کرده اند، موقعیت های گوناگون پردازش شده را می گذارد وسط تا مسیری را که توپ طی کرده و همچنین برهم کنش این عوامل در زمین بازی را بازسازی کند.» همه مان جوری بهش نگاه می کردیم که انگار ژاپنی حرف می زند، مسئول های فنی بدون اینکه حتی یک ثانیه لفتش بدهند، با تمام سرعت شروع به کار کردند. ما هم طبیعتا مجبور شدیم از زمین فوتبال برویم بیرون. آلیسیا اعتراض کرد: «این جوری که نمی شود تمرین کرد.» ولی کسی بهش توجهی نکرد. همه داشتیم به متخصص ها و جرثقیلی نگاه می کردیم که داشتند چشم شاهین معروف را رویش کار می گذاشتند. اولش بالای سر هر کدام از دروازه ها دو تا جرثقیل پارک کردند. از هر کدام از جرثقیل ها چهار تا دوربین آویزان بود: دو تا بالای تیرک و دو تای دیگر دقیقا جلو و پشت تیرک. از جرثقیل ها یک عالمه سیم رنگ و وارنگ آویزان بود. چند تا متخصص دیگر سیم ها را می بردند سمت یک میز بزرگ نظارت که گذاشته بودندش زیر یک سایه بان سبز. روی میز سه تا کامپیوتر بزرگ یود و سه تا نمایشگر خیلی گنده که تصاویر انیمیشنی دروازه را از زاویه های مختلف پخش می کردند.راهبردهای اساسی طراحی صحنه: با نگاهی خاص به تحلیل و روش شناسی در معماری
فهرست
سخن «سمت» پیشگفتار مقدمه فصل اول: از کجا آغاز کنیم؟ متن به مثابه دروازه ورود به جهان تصویر دو رویکرد متفاوت فصل دوم: دنیای جدید تئاتر خالقان عصر جدید پارادوکس صحنه پردازی و کنش تئاتر وحدت در اجزاء تئاتر: جزئیات یا کلیتی ناب؟ نور به مثابه معماری فصل سوم: معماری، روش شناسی و طراحی سیستم لوکوربوزیه، پیوندی مشترک سبک و شیوه اجرایی عناصر تجسمی تزیینات، مواد و مصالح تضاد و کنتراست حرکت جزء لاینفک معماری و صحنه پردازی کارکردهای معماری و صحنه پردازی نور در معماری و صحنه پردازی معاصر مخاطبان مشترک فصل چهارم: از سازمان معماری تا طراحی صحنه بخش اول: طراحی صحنه بر مبنای پلان بخش دوم: طراحی صحنه بر اساس حجم بخش سوم: طراحی صحنه بر اساس جزئیات بخش چهارم: طراحی صحنه بر اساس ایده گسترش منابع و مآخذ
تاریخ جامع سینمای جهان (دورهی دو جلدی)
معرفی کتاب تاریخ جامع سینمای جهان اثر دیوید ا کوک
در دنیای تو ساعت چند است؟
محصولات مشابه
دانشنامۀ فلسفۀ استنفورد-درونگری
بسیاری از علاقهمندان به فلسفه در ایران که با فضای مجازی بیگانه نیستند نام دانشنامه فلسفه استنفورد را شنیدهاند و چه بسا از این مجموعه کم نظیر بهره هم برده باشند. این دانشنامه حاصل طرحی است که اجرای آن در سال ١٩٩٥ در دانشگاه استنفورد آغاز شد و همچنان ادامه دارد. این مجموعه از مدخلهای مناسبی برای ورود به گسترههای متنوع فلسفی برخوردار است و کسی که میخواهد برای اولین بار با مسأله یا مبحثی در فلسفه آشنا شود، یکی از گزینههای راهگشایی که پیش رو دارد این است که ابتدا به سراغ مدخل یا مدخلهای مربوط به آن در این دانشنامه برود.
نگارش، تدوین و انتشار مدخلهای دانشنامه فلسفه استنفورد به سرپرستی "دکتر ادوارد. ن. زالتا" افزون بر اینکه پیوندی فراگیر میان فضای دانشگاهی و عرصه عمومی برقرار کرده، ویژگیهای درخور توجه دیگری هم دارد و آن اینکه این دانشنامه به ویژه به کار دانشجویان و محققانی میآید که میخواهند در زمینهای خاص پژوهش کنند. ترجمه و انتشار تدریجی این دانشنامه به زبان فارسی و فراهم کردن امکان مواجهه شمار هرچه بیشتری از خوانندگان علاقهمند با آن از جمله اهدافی بوده که چه بسا مورد نظر بانیان این طرح بوده لذا "انتشارات ققنوس" با همکاری گروهی از مترجمان به سرپرستی "دکترمسعودعلیا" و با کسب اجازه از گردانندگان دانشنامه فلسفه استنفورد (SEP) اقدام به ترجمه و انتشار این دانشنامه مینماید و امیدوار است چاپ این مجموعه استمرار پیدا کنددانشنامۀ فلسفۀ استنفورد-بخت اخلاقی
زیر نظر دکتر مسعود علیا بسیاری از علاقهمندان به فلسفه در ایران که با فضای مجازی بیگانه نیستند نام دانشنامه فلسفه استنفورد را شنیدهاند و چه بسا از این مجموعه کم نظیر بهره هم برده باشند. این دانشنامه حاصل طرحی است که اجرای آن در سال ١٩٩٥ در دانشگاه استنفورد آغاز شد و همچنان ادامه دارد. این مجموعه از مدخلهای مناسبی برای ورود به گسترههای متنوع فلسفی برخوردار است و کسی که میخواهد برای اولین بار با مسأله یا مبحثی در فلسفه آشنا شود، یکی از گزینههای راهگشایی که پیش رو دارد این است که ابتدا به سراغ مدخل یا مدخلهای مربوط به آن در این دانشنامه برود.
نگارش، تدوین و انتشار مدخلهای دانشنامه فلسفه استنفورد به سرپرستی "دکتر ادوارد. ن. زالتا" افزون بر اینکه پیوندی فراگیر میان فضای دانشگاهی و عرصه عمومی برقرار کرده، ویژگیهای درخور توجه دیگری هم دارد و آن اینکه این دانشنامه به ویژه به کار دانشجویان و محققانی میآید که میخواهند در زمینهای خاص پژوهش کنند. ترجمه و انتشار تدریجی این دانشنامه به زبان فارسی و فراهم کردن امکان مواجهه شمار هرچه بیشتری از خوانندگان علاقهمند با آن از جمله اهدافی بوده که چه بسا مورد نظر بانیان این طرح بوده لذا "انتشارات ققنوس" با همکاری گروهی از مترجمان به سرپرستی "دکترمسعودعلیا" و با کسب اجازه از گردانندگان دانشنامه فلسفه استنفورد (SEP) اقدام به ترجمه و انتشار این دانشنامه مینماید و امیدوار است چاپ این مجموعه استمرار پیدا کند.دانشنامۀ فلسفۀ استنفورد-ماکس شلر
بسیاری از علاقهمندان به فلسفه در ایران که با فضای مجازی بیگانه نیستند نام دانشنامه فلسفه استنفورد را شنیدهاند و چه بسا از این مجموعه کم نظیر بهره هم برده باشند. این دانشنامه حاصل طرحی است که اجرای آن در سال ١٩٩٥ در دانشگاه استنفورد آغاز شد و همچنان ادامه دارد. این مجموعه از مدخلهای مناسبی برای ورود به گسترههای متنوع فلسفی برخوردار است و کسی که میخواهد برای اولین بار با مسأله یا مبحثی در فلسفه آشنا شود، یکی از گزینههای راهگشایی که پیش رو دارد این است که ابتدا به سراغ مدخل یا مدخلهای مربوط به آن در این دانشنامه برود.
نگارش، تدوین و انتشار مدخلهای دانشنامه فلسفه استنفورد به سرپرستی "دکتر ادوارد. ن. زالتا" افزون بر اینکه پیوندی فراگیر میان فضای دانشگاهی و عرصه عمومی برقرار کرده، ویژگیهای درخور توجه دیگری هم دارد و آن اینکه این دانشنامه به ویژه به کار دانشجویان و محققانی میآید که میخواهند در زمینهای خاص پژوهش کنند.
ترجمه و انتشار تدریجی این دانشنامه به زبان فارسی و فراهم کردن امکان مواجهه شمار هرچه بیشتری از خوانندگان علاقهمند با آن از جمله اهدافی بوده که چه بسا مورد نظر بانیان این طرح بوده لذا "انتشارات ققنوس" با همکاری گروهی از مترجمان به سرپرستی "دکترمسعودعلیا" و با کسب اجازه از گردانندگان دانشنامه فلسفه استنفورد (SEP) اقدام به ترجمه و انتشار این دانشنامه مینماید و امیدوار است چاپ این مجموعه استمرار پیدا کند.
نقدی بر این کتابدانشنامۀ فلسفۀ استنفورد-روشنگری
دانشنامۀ فلسفۀ استنفورد-سعادت
دانشنامۀ فلسفۀ استنفورد-پدیدارشناسی
آدمکش کور
دانشنامه فلسفه استنفورد 2: فلسفه و مسائل زندگی
موضوع | فلسفه |
نویسنده | جان ماریال، تادئوس مِتس، دن هِیبرون، تاد کالدر، بِنِت هِلم، رونالد دِ سوسا، کرولین مک لاود، الیزابت برِیک، جوزف میلم، رابین س.دیلون، استیون لوپر |
مترجم | امیرحسین خداپرست، مریم خدادادی، غلامرضا اصفهانی، ابوالفضل توکلی شاندیز، حسین عظیمی، ایمان شفیعبیک، ندا مسلمی، مهدی غفوریان، راضیه سلیمزاده |
سرپرست و ویراستار مجموعه | مسعود علیا |
نوبت چاپ | ٢ |
تعداد صفحات | ٦٨٠ |
سال نشر | ١٤٠٢ |
سال چاپ اول | ١٤٠٠ |
نوع جلد | گالینگور روکشدار |
قطع | رقعی |
نوع کاغذ | تحریر |
وزن | ٨٧٢ |
شابک | ١ -٠٣٨٢-٠٤-٦٢٢- ٩٧٨ |
تولید کننده | ققنوس |
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.