سه دفتر: گناه دریا، ابر و کوچه، بهار را باور کن

قیمت اصلی: 380,000 تومان بود.قیمت فعلی: 230,000 تومان.

سفارش:0
باقی مانده:8

معرفی کتاب سه دفتر اثر فریدون مشیری

کتاب “سه دفتر” از شاعر ارجمند “فریدون مشیری”، شامل سه مجموعه از شعرهای اوست که تحت عنوان “گناه دریا”، “ابر و کوچه” و “بهار را باور کن” یکجا در اختیار دوست داران اشعار “فریدون مشیری” قرار گرفته است.
از نظر زمانی، “گناه دریا” قدیمی ترین مجموعه ی اشعار موجود در “سه دفتر” و دومین دفتر شعر “فریدون مشیری” محسوب می شود که در میان مردم از بازتاب مثبت زیادی برخوردار گشت.
بعد از این دفتر شعرهای دیگری نیز به قلم “فریدون مشیری” سروده شده اما دو مجموعه ای که بیش از بقیه تحسین شده، به ترتیب مجموعه اشعار “ابر و کوچه” و “بهار را باور کن” هستند که با فاصله ی زمانی دو سال پشت هم سروده شده اند.
شعر “فریدون مشیری” ساده و روان است و به همین جهت به آسانی با مخاطب خود ارتباط برقرار می کند. در اشعار او و چند تن دیگر از شاعران هم نسل وی، ریشه هایی از شعر معاصر به چشم می خورد که بر شعر قدیم و سنتی تکیه دارد.
زبان بی پیرایه و شیرین اشعار “فریدون مشیری”، همدلی را در مخاطب بر می انگیزد و به او این امکان را می دهد تا مستقیما با ذهن و قلب شاعر ارتباط برقرار کند. فضای حاکم بر اشعار او، فضایی احساسی و خیال انگیز است و این احساس مرتب میان غم و شادی و یاس و امید در تناوب است.
وی از معدود شعرایی است که قلمش در نزدیک ترین حالت ممکن به زندگی و لطافت های روزمره بر کاغذ حرکت می کرد و به این سبب، لمس عواطف و احساساتی که “فریدون مشیری” در شعرهای خود دخیل نموده، برای اکثر مخاطبان دلپذیر است.

موجود در انبار

توضیحات

 سه دفتر: گناه دریا، ابر و کوچه، بهار را باور کن

نویسنده
فریدون مشیری
مترجم
نوبت چاپ 42
تعداد صفحات 347
نوع جلد شومیز
قطع رقعی
سال نشر 1403
سال چاپ اول ——
موضوع
ادبیات
نوع کاغذ ——
وزن 0 گرم
شابک
9789646194564
توضیحات تکمیلی
وزن 0.0 کیلوگرم
نظرات (0)

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “سه دفتر: گناه دریا، ابر و کوچه، بهار را باور کن”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

خلاصه کتاب PDF

 

 

اطلاعات فروشنده

اطلاعات فروشنده

  • فروشنده: aisa
  • هیچ ارزیابی یافت نشد!
محصولات بیشتر

ماجراهای من و اژدهایم 2/ لباسی برای اژدها

17,000 تومان

لباسی برای اژدها _ ماجراهای من و اژدهایم 2

کتاب لباسی برای اژدها _ ماجراهای من و اژدهایم 2 اثر دیوید بیدزایکی با ترجمه شقایق یوسف‌زاده توسط انتشارات هوپا در 32 صفحه به چاپ رسیده است.

نویسنده و تصویرگر این داستان دیوید بیدزایکی است. او متولد پنسیلونیای آمریکاست. زمانی که چهارساله بود نقاشی را از برادرش یاد گرفت و از آن پس به نقاشی علاقه‌مند شد.

ابتدا کارش را با طراحی و تبلیغات مواد غذایی در مجله، روزنامه و بسته‌بندی محصولات غذایی شروع کرد. بیدزایکی بعد از فارغ‌التحصیل شدنش از دانشگاه به تصویرگری کتاب‌های کودک پرداخت. او تصویرگری سی عنوان کتاب را، با نویسندگی خودش، انجام داده است.

بیدزایکی هر سال به بیش از هفتاد مدرسه در سراسر دنیا می‌رود و تجربه‌های خود را در زمینه تصویرگری و نویسندگی با علاقه‌مندان و هنرآموزان این رشته‌ها به اشتراک می‌گذارد.

اژدهای بیچاره!

برایش گفته‌ام که مومیایی‌ها، زامبی‌ها و گرگ‌نماها واقعی نیستند.

ولی باز هم می‌ترسد.

ولی من یک فکری دارم.

شاید اگر برایش یک لباس هالووینی درست کنم، ترسش از هالووین بریزد.

قسمتی از متن کتاب:

سلیقه‌ی من و اژدهایم شبیه هم‌ است.

جفتمان از جشنِ ‌تولد خوشمان می‌آید.

جفتمان رژه را دوست داریم.

جفتمان از آتش‌بازی لذت می‌بریم.

سلیقه‌ی من و اژدهایم خیلی شبیه است، به‌جز درباره‌ی هالووین.

من عاشق هالووین هستم. ولی اژدها ... نه خیلی زیاد!

اژدهای بیچاره!
برایش گفته‌ام که مومیایی‌ها، زامبی‌ها و گرگ‌نماها واقعی نیستند. ولی باز هم می‌ترسد. ولی من یک فکری دارم. شاید اگر برایش یک لباس هالووینی درست کنم، ترسش از هالووین بریزد.
سفارش:0
باقی مانده:1

مثل عکسی سیاه و سفید: 100 نامه‌ی فرانسوآ تروفو

39,000 تومان

در بخشی از کتاب مثل عکسی سیاه و سفید می‌خوانیم

روبر عزیزم؛ از هسدن که برگشتم هر دو‌تا نامه‌ات به دستم رسید. برسون را دیدم. آدم فوق‌العاده‌ای‌ است. دیروز، یعنی یکشنبه شب، با ژاکلین رفتیم تماشای فیلمِ وارث در سینمای اگریکولتور. بعد هم رفتیم به خانه‌اش و باهم شام خوردیم. پدر و مادرش رفته‌اند به سفری یک‌هفته‌ای و ما هم تقریباً هر شب داریم باهم شام می‌خوریم. تا ساعت یکِ صبح داشتیم بحث می‌کردیم و بعد هم خسته و درب‌وداغان به خانه برگشتم. ژانین خاطراتِ یک فریب را بهش قرض داده. باور کن خیلی گرفتار شده‌ام ولی حواسم به کارهای تو هم هست و حتماً روزنامه‌ها و مجله‌ها را برایت می‌فرستم؛ دلم می‌خواهد بخوانم‌شان. هرجورشده باید این مجله‌ها را بخرم و البته برای تو هم بفرستم. صد فرانک هم می‌گذارم کنارِ نامه‌ی بعدی که به دستت می‌رسد. ژرالد هم دیگر حاضر نیست پا توی خانه‌ات بگذارد؛ چون ساس‌ها خانه را گذاشته‌اند روی سرشان. اگر یک‌ذره عقل توی کله‌ات پیدا می‌شد باید به همه‌ی فرش‌ها و روزنامه‌ها گوگردی چیزی می‌زدی و هر هفته هم کفِ اتاق را درست‌وحسابی ضدعفونی می‌کردی. اگر این کارها را کرده بودی الان می‌شد آن‌جا زندگی کرد. به‌هرحال هر کاری که خودت صلاح می‌دانی بکن. کارم این‌قدر زیاد شده که رسماً دارم خُل می‌شوم. دیروز ناهار را با آریان پاته و میشل مور خوردم. باید مقاله‌ای درباره‌اش بنویسم؛ چهار پنج مقاله‌ی دیگر هم هست: درباره‌ی کشیش روستا و عکس و تلفن و مقاله‌ای درباره‌ی مور و یک قرار ملاقات و بحث و سخنرانی در فوبورگ، و تازه بعدِ همه‌ی این‌ها باید گزارشی هم برای اِل بنویسم. راستش خودم هم نمی‌دانم با این‌همه کار باید چه کنم. تازه باید جواب نامه‌ی شُنیل را هم بدهم. نامه‌ای هم باید به آندره بازَن بنویسم. به‌نظرم دو روزی با ل. برویم پیشِ بازَن. خانه‌اش پانزده‌کیلومتری پاریس است.

طريق بسمل شدن

150,000 تومان
همین‏ها، این‏ها، نمی‏بینی‏شان؟ تو نمی‏بینی؟ همه هستند، همه هستند. نمی‏بینی‏شان؟ کفن و قمقمه. نگاه کن، نگاه کن! «تشنه‏ای، تو تشنه‏ای برادرم. بنوش آب!» نگاه کن، نگاه کن! چه رستخیز روشنی! منم، تویی و دیگران. تویی، منم و دیگران. چه رستخیز روشنی. کلاه‏‏خود و چکمه و یراق. یکی به آفتاب می‏دهد سلام، یکی به آب. یکی به آسمان نیاز می‏برد، یکی به خاک. یکان‏یکان بروز می‏کنند، از پناه خاک، از شکَفت‏های درّه‏ی هلاک، از حوالی و حدودِ تپّه‏های تاک، تپّه‏ها و تنگه‏های کهنه و عمیق، پوده و عتیق، از درون خاک، از مغاک‏ها، مثل رویش و شکفتنِ عجیب سنگ‏ها و خارها. پوست‏‏پوست‏های خاک می‏شکَفت و می‏شکُفت از آن کسی ـ تنی. تنی که با کفن، تنی که بی‏کفن. بیرقی به دست یا نشانه‏ای به نوک نیزه‏ای. تکه‏پاره‏ای نشانِ رایتی ـ پاره‏ژنده‏ای؛ ژنده‏ای سیاه، ژنده‏ای سپید، ژنده‏ای کبود، سبز، ارغوانی و بنفش و سرخ و هر چه رنگ؛ رنگ‏ها پریده‏رنگ...  

سفارش:0
باقی مانده:3

اعترافات يک دوست خيالي

38,000 تومان
نادیده گرفته شدن و پذیرفته نشدن درد بزرگی است. به خصوص وقتی عضو خانواده‌ای باشی که با اعمال و رفتارشان به صراحت و روشنی نشان دهند ازت متنفرند و حسابت نمی‌کنند. تا به حال چنین حسی را تجربه کرده‌اید و در این شرایط دردناک قرار گرفته‌اید؟ کتاب «اعترافات یک دوست خیالی»، داستان جذاب و بامزه‌ای است که از تلاش برای پذیرفته شدن می‌گوید و خواننده را به دنیای دوستی می‌برد که باور دارد همه از او متنفرند. همه از ژاک پاپیه نفرت دارند. معلم‌ها، همکلاسی‌ها و هم‌مدرسه‌ای‌ها. والدین‌‌اش هم نادیده‌اش می‌گیرند، به جز فلور خواهر دوقلویش: «از وقتی یادم می‌آید، من و فلور داشتیم نقشه‌ی دنیای خودمان را می‌کشیدیم. کشیدن بعضی جاها ساده بود: برکه‌ی قورباغه‌ها، دشت کرم‌های شب‌تاب درجه‌ی یک، و درختی که روی تنه‌اش حرف اول اسم‌هایمان را کنده بودیم. بعضی نقاط مهم دنیای‌مان هم روی نقشه مشخص بودند: مثلا قله‌ی مغازه‌ی عروسک‌فروشی، دره‌ی فرانسوا و ارتفاعات مامان‌و‌بابا» اما این همه‌ی ماجرا نیست. ژاک پاپیه پی می‌برد که موجودی خیالی است و وجود خارجی ندارد. زندگی‌اش متحول و جهان‌اش زیر‌و‌زیر می‌شود. میشل کیوارس، در این اثر با چیره‌دستی در شصت فصل به موضوع پذیرش خود و یافتن هدف می‌پردازد و مخاطب را با پرسش‌های جدی و فلسفی روبرو می‌کند. واقعیت چیست؟ واقعی بودن به چه معناست؟ مرز میان واقعیت و خیال کجاست؟ اگر خیالی باشیم چه می‌شود؟ تلاش شخصیت‌اصلی رمان اشک به چشمان مخاطب می‌آورد، می‌خنداندش و او را غرق لذت می‌کند.

سقوط

110,000 تومان

معرفی کتاب سقوط

شاهکاری بی‌تکرار از آلبر کامو، برنده‌ی جایزه‌ی نوبل ادبیات؛ در کتاب سقوط که آخرین داستانِ کاملی است که از نویسنده به انتشار رسیده، مخاطب سرگذشت شخصیتی پیچیده و مرموز خواهید بود، که سابقاً به کار قضاوت اشتغال داشته، و اینک، به مرور خاطرات خویش همت گمارده است. خاطراتی که از خلال آن، برخی از عظیم‌ترین چالش‌های فکری و اخلاقی انسانِ عصر مدرن بازگو می‌گردد.

درباره کتاب سقوط

آلبر کامو یکی از شناخته‌شده‌ترین نویسندگان ادبیات فرانسه در طول سده‌ی بیستم بود. این متفکر ژرف‌اندیش و داستان‌نویسِ مستعد، با مجموعه‌ی آثار قلمی خویش تأثیری به‌سزا بر طیف وسیعی از نویسندگانِ پس از خود نهاد، و نام خویشتن را به عنوان یکی از مهم‌ترین چهره‌های جریان روشنفکری فرانسه به ثبت رسانید. در کارنامه‌ی ادبی آلبر کامو، به عناوینی مهم و برجسته برمی‌خوریم. از جمله رمان کوتاه «بیگانه»، که نخستین اثر مهم وی محسوب می‌شود؛ و همچنین، نمایشنامه‌ی درخشان «کالیگولا»، که از حیث بازنمایی عقاید فلسفی نویسنده، یکی از شاخص‌ترین آثار او به شمار می‌رود. موضوع نوشتار پیش رو اما، یکی از پیچیده‌ترین آثار روایی آلبر کامو است؛ کتابی با عنوان سقوط (The Fall) که چاپ نخست آن به سال 1956 بازمی‌گردد. کتاب سقوط را، بسیاری پیچیده‌ترین رمان آلبر کامو، و البته، مهم‌ترینِ آن‌ها نامیده‌اند. از جمله ژان پل سارتر، فیلسوف و نویسنده‌ی مطرح فرانسوی، که طی مقاله‌ای خواندنی، از سقوط به عنوان دشوارترین اثر کامو یاد کرده است. رمان سقوط، برخلاف دیگر آثار روایی نویسنده، از جمله «بیگانه» و «طاعون»، داستان در معنای متعارف و کلاسیکِ کلمه نیست. بلکه بیشتر به جستاری فلسفی می‌ماند که در قالب رمان عرضه شده است. شخصیت مرکزی و راویِ این جستار - رمانِ درخشان، ژان باتیست کلمانس نام دارد. این مردِ میانسال که سابقاً به کار قضاوت اشتغال داشته، هم‌اینک مایل است خود را با عنوان «قاضی تائب»، یا «قاضی توبه‌کار» معرفی کند. تمام حجم رمان، از بیانات اعتراف‌گونه‌ی این قاضیِ سابق تشکیل شده است؛ بیاناتی که ظاهراً خطاب به رهگذری غریبه ادا می‌شوند. در طی این بیانات، ژان باتیست کلمانس از گذشته‌ی پرماجرای خویش پرده برمی‌دارد و به بسیاری از اشتباهاتی که در طول زندگی‌اش مرتکب شده، اعتراف می‌کند. خواننده خیلی زود درمی‌یابد که شخصیت ژان باتیست کلمانس، به واقع نماینده‌ی بخش اعظمی از مردمان جامعه‌ی غرب در طول سده‌ی بیستم است. مردمانی که در زندگی، بیش از همه، به انگاره‌ی مسیحیِ «قضاوت» تمسک جسته‌اند، و بخش قابل توجهی از حیات خویش را، همچون قاضی‌ای سختگیر، به داوریِ زندگی دیگران اختصاص داده‌اند. حال آن‌که خود بیش از همگان مستحق مورد داوری واقع شدن بوده‌اند. کتاب سقوط، علی رغم حجم اندکی که دارد، آکنده از مضامین و بحث‌های اساسی راجع به انسان مدرن و بحران‌های معنوی در زندگی اوست. انگاره‌ی قضاوت در این رمان نقشی مرکزی دارد، اما این انگاره، تنها مضمون رمان را نمی‌سازد. بلکه باید گفت که در این اثر، بحث‌هایی بس اساسی و کلی در باب ماهیت انسان، میل توأمان او به نیکی و بدی، و قوت‌ها و ضعف‌های اخلاقی‌اش مطرح شده است؛ بحث‌هایی که می‌تواند برای هر مخاطبی جذاب، و البته چالش‌برانگیز باشد.

تندباد

18,000 تومان

معرفی کتاب تندباد

لوران گوده در کتاب تندباد، شما را با شخصیتی مواجه می‌کند که به خاطر فساد، تلخی و رنجی که در پیرامونش وجود دارد از زندگی به تنگ آمده و مدام مشغول روایت از جهان خشنی است که او را دربرگرفته و به قول خودش «دوست دارد سیاه و آزاد بمیرد». تندباد (Ouragan roman) رمانی پر از روایت‌های کوچک از محله‌های پست، کشمکش‌ها و تلاش برای حفظ هویت است. راوی مانند قصه‌گویان سیاه پوست قرن نوزدهم مداوم روایت می‌کند و باعث می‌شود شما با قصه‌ها و کلماتش میخکوب شوید. لوران گوده (Laurent Gaude) نویسنده‌ای است که در هر یک از آثارش به گوشه‌ای از جهان می‌رود و با پرداختن به رویدادها، آداب‌ و‌ رسوم، تاریخ و مصیبت‌هایی که انسان‌ ناخودآگاه با آن‌ها درگیر می‌شود، نگاهی از دنیای متفاوت در برابر چشمان شما می‌گذارد. او در این داستان به آمریکا می‌رود و قهرمانانش را از نیواورلئان و لوئیزیانا انتخاب می‌کند، شخصیت‌هایی که خود را رودرروی تندباد کاترینا (اوت 2005) می‌بینند و خط سرنوشت‌شان در تصویری از آخر زمان با هم تلاقی می‌کند. هنگامی که توفان شروع شد بیشتر محله‌های مرفه‌نشین خانه خود را تخلیه کردند، اما ساکنان سیاه پوست بخش‌های فقیر در خانه‌های خود ماندند چون نه وسیله‌ای برای فرار داشتند و نه تمایلی، چرا که زندگی برای آن‌ها در جای دیگر بی‌معنا بود. گوده که پس از این فاجعه بسیار دگرگون شده بود، تصمیم گرفت عکس‌ها و مقاله‌هایی از روزنامه‌های آن روزها را گردآوری کند. او در برنامه‌ای تلویزیونی می‌گوید که عکس زن سیاه‌ پوستی که پرچم امریکا را بر شانه حمل می‌کند از یکی از همین عکس‌ها زاده شده است. او به دنبال شخصیتی بود که لبریز از خشم و نفرت است و اضافه می‌کند «برای من جالب است که در چنین مواقعی آتش‌سوزی جنگل‌ها، زمین لرزه‌ها، فوران آتشفشان‌ها انسان پی می‌برد که نیروی حاکم بر این سیاره هم تراز قدرت او نیست و چیزی مبهم و ژرف وجود دارد که بشر واقعاً در برابر آن حقیر است. این‌که غرور انسان در چنین لحظه‌هایی خرد می‌شود و از بین می‌رود واقعاً جالب است.» بسیاری از استعاره‌های رمان برگرفته از تورات هستند، از جمله کشتی نوح در دل توفان و سیلاب و هرگونه ارجاع به کتاب‌های مقدس ناخواسته و غیر عمد بوده و نویسنده هیچ علاقه‌ای نداشته که مفاهیم دینی را وارد چهارچوب داستان کند. در بخشی از کتاب تندباد می‌خوانیم: به خیابان‌های شهر نگاه می‌کند که دارند خالی می‌شوند و به مردمی که دسته‌ دسته می‌دوند و خانه‌ها را ترک می‌کنند و می‌داند که جایی برای او نخواهد بود. پدرها را می‌بیند که ماشین‌ها‌ را پر از بار می‌کنند و بنزین ذخیره برمی‌دارند، مادرها را می‌بیند که با قیافه‌های درهم‌ کشیده برای چندمین‌ بار از بچه‌ها‌شان می‌پرسند که آیا قمقمه‌ها را پر کرده‌اند یا نه، همه را نگاه می‌کند و می‌داند که جزء آن‌ها نیست. او می‌ماند چون ماشینی ندارد، چون نمی‌داند کجا برود و خسته است. می‌ماند، شهر در تب‌ و تاب است و او جزء شهر نیست. مردم می‌ترسند، عرق‌ می‌ریزند و هول برشان داشته که یک دقیقه را هم هدر ندهند، ولی او با آن‌ها نیست. واقعاً نمی‌ترسد، به مرگ فکر نمی‌کند، فقط فکر می‌کند که این هم یک امتحان است، امتحانی سخت. می‌داند که دوباره از پا درمی‌آید، انگار زندگی فقط همین است و او باید تسلیمش شود. به مردها و زن‌هایی که می‌روند نگاه می‌کند و به محله‌ی نکبت‌بارش برمی‌گردد، سرافکنده برمی‌گردد. خیابان‌های این‌جا آرام‌تر از مرکز شهرند. کسی در جنب‌ و جوش نیست. باز خیابان‌های پهن و فقیرانه‌ای را می‌بیند که حتی خانه‌ها‌شان هم خسته به ‌نظر می‌رسند و بی‌اختیار صدای چکشِ قاضی را می‌شنود. باد بلند می‌شود. توفان نزدیک می‌شود و مثل همیشه قسمت آن‌هاست، قسمت بدبخت و بیچاره‌های درمانده، فقط مال آن‌ها. موقع پرداخت صورت‌ حساب به ‌نظرش می‌رسد که زن جوان طور عجیبی نگاهش می‌کند. شاید از این‌که آدمی عادی دیده جا خورده است. حتماً با خودش فکر کرده بود که مسافر اتاق 507 مردی است بدبخت، معتادی که بیرون‌ کردنش به این راحتی‌ها نخواهد بود. « از مینی‌بار استفاده کردید؟» اشاره می‌کند که نه و بعد اضافه می‌کند، «فقط یک تماس تلفنی داشتم.» زن درحالی‌که با اخم به صفحه‌ی کامپیوتر زل زده تصدیق می‌کند. رسیدش را چاپ می‌کند و می‌گیرد طرفش. او نگاه می‌کند. مدت مکالمه مشخص است: یک دقیقه و پنج ثانیه. خنده‌اش می‌گیرد. یک دقیقه و پنج ثانیه. زمان خیلی کمی بود برای بیرون کشیدنش از آن اتاق. شماره گرفته بود. به رغم سال‌های سپری‌شده هنوز شماره را از بر بود. فکر کرده بود خودش گوشی را برمی‌دارد یا این‌که باید پیغام بگذارد. برای شنیدن صدایش سر از پا نمی‌شناخت، ولی صدای بچگانه‌ای جواب داده بود. لحظه‌ای مکث کرده و بعد گفته بود «سلام، اسمت چیست؟» پسر بچه‌ی آن‌ طرف خط با اطمینان جواب داده بود «بایرون.» پرسیده بود «رز آن‌جاست؟» بچه انگار مردد بود. با صدای اخم‌آلودی جواب داده بود «مامانم؟» گفته بود «آره، به مامانت بگو من دارم می‌آیم.» بچه حرفش را بریده بود، «شما؟» شرم عجیب و خاصی سرتاپایش را گرفته بود. «کینو برنس.» و تکرار کرده بود «به‌اش بگو من دارم می‌آیم.» و گوشی را گذاشته بود. یک دقیقه و پنج ثانیه. حالا دوباره به این لحظه‌ها فکر می‌کند و نیروی تازه‌ای در وجودش ریشه می‌دواند. ضربان رگ‌هایش را حس می‌کند. عجله دارد. عجله دارد که این چند صد کیلومتر را طی کند و برود، آن‌قدر برود تا به او برسد، عجله دارد که پشت فرمان ماشینش بنشیند و بدون خوردن و نوشیدن براند، چهار‌صد کیلومتر براند. عجله دارد. این بی‌قراری از کی سراغش نیامده بود؟