فلسفه مشاء: با تکیه بر اهم آراء ابن سینا

41,000 تومان

این کتاب برای دانشجویان رشته فلسفه غرب در مقطع کارشناسی ارشد به عنوان منبع اصلی درس «فلسفه مشاء» به ارزش 2 واحد تدوین شده و برای دانشجویان فلسفه اسلامی نیز قابل استفاده است.

فهرست:

پیشگفتار
درباره ابن سینا
تقسیم‌بندی علوم
موضوع فلسفه
بخش اول: الهیات بالمعنی الاعم درآمدی بر وجود و ماهیت در فلسفه ابن سینا
کلی و جزئی
معنای وجود
تمایز وجود و ماهیت
احکام وجود
اشتراک معنوی وجود
اصالت وجود
تشکیک در وجود
اقسام وجود
تقسیم موجود به بالذات و بالعرض
اثبات صورت نوعیه
دیدگاه شیخ اشراق در باره جسم
نفس از دیدگاه ابن سینا
عقل در فلسفه مشاء
بخش دوم: الهیات بالمعنی الاخص پیشگفتار
براهین اثبات واجبالوجود
برهان صدیقین
اشکالات برهان صدیقین ابن سینا
برهان حرکت
برهان وسط و طرف
صفات واجب‌الوجود
اتحاد مصداقی و مفهومی صفات
توحید واجب‌الوجود
علم الهی
دیدگاه ابن سینا در باره علم الهی
عنایت الهی
عنایت الهی از دیدگاه ابن سینا
قدرت الهی
منابع

در انبار موجود نمی باشد

توضیحات

فلسفه مشاء: با تکیه بر اهم آراء ابن سینا

نویسنده
دکتر محمد ذبیحی
مترجم
——-
نوبت چاپ 8
تعداد صفحات 478
نوع جلد شومیز
قطع وزیری
سال نشر 1398
سال چاپ اول 1385
موضوع
الهیات و فلسفه
نوع کاغذ ——
وزن 655 گرم
شابک
9789645301680
حمل و نقل
توضیحات تکمیلی
وزن 0.655 کیلوگرم
نظرات (0)

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “فلسفه مشاء: با تکیه بر اهم آراء ابن سینا”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

خلاصه کتاب PDF

خلاصه کتاب

 

اطلاعات فروشنده

اطلاعات فروشنده

  • فروشنده: aisa
  • هیچ ارزیابی یافت نشد!
محصولات بیشتر

جای خالی سلوچ (جیبی)

130,000 تومان

خلاصه کتاب جای خالی سلوچ

داستان کتاب در روستایی به نام زمینج و با رفتن سلوچ اغاز می شود ، مردی که شغلش گچ کاری و تنورسازی و مغنی گری است ولی نمی تواند برای خود کاری پیدا کند و برای تهیه مایحتاج زندگی و سیر کردن شکم اعضای  خانواده به سختی افتاده و این اواخر نیز از سالار عبدالله ( یکی از شخصیت های کتاب ) مقداری پول قرض می کند.

مردی که در نهایت به علت خرد شدن غرور مردانه اش در یک  صبح روز زمستانی خانواده را رها کرده و ناپدید می شود. بعد رفتن سلوچ مرگان می ماند با چندین بچه بزرگ کوچک به نام های عباس، ابروا و هاجر به همراه قرض و بدهی های که از زمان سلوچ  باقی مانده ، بدهکارانی که به ظروف مسی خانه مرگان نیز رحم نمی کنند .

مرگان با رفتن سلوچ  در میان آشنایان و همسایه ها غریب می ماند و مورد هجوم نگاه و نیت های ناپاک آنها قرار می گیرد .  زنی که برای تهیه خرج و مخارج زندگی سختی های بسیاری می کشد و از انجام هیچ کاری دریغ نمی کند و به کارهای همانند گچ کاری و … که بسیار طاقت فرسا هستند تن می دهد .

او برای مدیریت کردن دخل و خرج زندگی می خواهد فرزندان را به کار جمع آوری هیزم  و فروش آن مشغول کند ولی عباس پسر بزرگ خانواده ، که با رفتن پدر حس رهایی از بند پیدا می کند ، تن به کار نمی دهد و وقت خود را صرف قماربازی و خوش گذردانی و تن پروری می کند.

پسر کوچکتر یا همان ابروا  با اینکه قد و قواره ی کوچکی دارد ولی کاری تر از برادر بزرگترش است و در خرج و مخارج به مادر کمک می کند و سختی زندگی را همراه مادر و خواهرش به دوش می گیرد .

علی گناو همسایه مرگان که مردی میانسال است در اثر صحبتهای زن قبلی اش ، مادرش را از خانه بیرون می کند و مادرش در اثر زندگی در خرابه از دنیا می رود ، او که زنش را مقصر مرگ مادرش می داند ، زنش را به شدت مورد ضرب و شتم قرار داده به طوری که زنش علیل می شود.

علی گناو در فکر ازدواج مجدد است به همین دلیل پیشنهاد ازدواج با هاجر که دختری نوجوان است را به مرگان می دهد ولی مرگان به شدت با این درخواست علی گناو مخالفت می کند ولی علی گناو با صحبت هایی همچون اینکه خانواده مرگان احتیاج به یه بزرگتر دارد تا از انها مراقبت کند و قول یافتن کار برای  عباس و ابروان ، رضایت مرگان را جلب می کند .

سرانجام علی گناو ، هاجر را به عقد خود در می آورد و هاجر به جای ازدواج با پسر دلیری که از اعماق وجود دوستش داشت، مجبور می شود زن دوم علی گناو میانسال شود.

بعد ازدواج ، علی گناو ابروان را در حمام عمومی خود مشغول می کند و عباس را شتربان شترهای پسر عموی خود می کند .

بدبیاری‌های فردی تنگلز 2/ گاوچران قهرمان یا بزدل عنکبوتی؟

23,000 تومان
قسمتی از کتاب: هوگو گفت: “دیدی! واسه من کاری نداشت.” آن ها رفتند و من از پشت درخت بیرون آمدم. له و لورده شده بودم. جسمم کم نبود، حالا روحم هم داغون شده بود. وقتی رفتم خانه مامان فکر کرد یکی کتکم زده. – کی این کار رو باهات کرد؟ وقتی گفتم کار خودم بوده باورش نشد. گفت: “هیچ کس نمی تونه این بلا رو سر خودش بیاره.” چرا می تواند اگر از شیب صخره ای و پردرخت تپه ی مولگاری با دوچرخه بیاید پایین. آن هم با کله! ولی این را به مامان نگفتم. فقط گفتم: “از دوچرخه افتادم.” مامان سرش را تکان می داد و دور من می چرخید. هرجا را نگاه می کرد یک زخم پیدا می کرد. – چندبار از دوچرخه افتادی؟ هزار بار؟ همه جایم زخم و زیلی بود. مامان وان را با آب داغ و نمک پر کرد و من حمام کردم. خیلی حال داد. گردن و شانه هایم شل شدند. مامان کمی بعد آمد توی حمام و گفت: “امروز بعدازظهر مامان هوگو رو دیدم. خیلی خانم خوبیه. درباره ی اتفاق توی مدرسه با هم حرف زدیم.” دوباره گردنم خشک شد و تیر کشید. گفتم: “خب پس اونم از من متنفره؟ ها؟” -نه اتفاقا! این طور نیست. راستی اون ها یه حیاط پشتی خیلی جالب دارن. می دونستی توی قزاقستان که بودن توی یه دشت بزرگ زندگی می کردن و یه مزرعه ی پرورش اسب داشتن؟
سفارش:0
باقی مانده:1

تورفین، وایکینگ مهربان 6/ تورفین و گنج وحشتناک

49,000 تومان

بخش هایی از کتاب تورفین وایکینگ مهربان 6 (و گنج وحشتناک)

هر دو رئیس برای هم دندان قُروچه کردند و چنان محکم دسته‌ی شمشیرهایشان را گرفتند که دست هایشان سفید شد. افرادشان هم همین طور. در همان لحظه پسرکی که کبوتری روی شانه‌اش نشسته بود، از راه رسید و سکوت را شکست:«ببخشید…» بعد کلاهخودش را از سر برداشت و مودبانه گفت:«ممکنه قبلش شام بخوریم؟ چون هیچکس با شکم گرسنه از کارش لذت نمی‌بره.» بعد زانو زد تا با وایکینگ یک پا حرف بزند:«خوشحال می‌شم برای شما یک پای دیگه درست کنم، دوست عزیزم!» این تورفین بود، پسر غیرعادی رئیس دهکده‌ی وایکینگی ایندگار. تورفین غیر عادی بود، چون مهربان بود خیلی مهربان. لقب وایکینگی‌اش هم همین بود، تورفین خیلی خیلی مهربان. ولی وایکینگ‌ها با مهربانی میانه‌ای نداشتند. هَرولد داد زد: «تورفین پسرم، تو درست میگی. بعد از شام بهتر می‌تونیم این کار رو انجام بدیم. حالا جشن می‌گیریم. جشن! و یک عالَم غذا و نوشیدنی می‌خوریم و آروغ می‌زنیم!»   هَرولد به ساحل خیره شده بود. ساحل پر از وایکینگ‌هایی بود که آواز می‌خواندند، خوش می‌گذراندند و همدیگر را با مشت می‌زدند. با دیدنشان خنده‌ی بلندی سر داد، چنان بلند که انگار قفسه‌ی سینه‌ی بشکه مانندش را شکست و بیرون پرید:«آه‌ه‌ه! من عاشق یک همچنین جشن خوبی‌ام!» طولی نکشید که آشپزها غذا را آوردند و جلوی همه گذاشتند. وایکینگ‌ها مثل تمساح به غذا حمله کردند. گوشت‌ها را با دست تکه تکه می‌کردند، استخوان‌ها را می‌جویدند و تُف می‌کردند جلوی سگ‌هایشان. بعد از غذا، مگنِسِ استخوان خُردکُن، رفت روی بشکه و داد زد: «آهای وایکینگ‌ها!» صدای بلندش یک دفعه همه را ساکت کرد.
سفارش:0
باقی مانده:1

کارآگاه سیتو و دستیارش چین‌می‌ادو 9/ یک داستان خیلی مغناطیسی

70,000 تومان

معرفی کتاب کارآگاه سیتو و دستیارش چین می ادو 9 اثر آنتونیو ایتوربه

در بخش پرونده های عجیب، مرموز و خیلی سخت، آرامش حکم فرماست. کارآگاه سیتو دانش نامه ی کارآگاه های بزرگ را می خواند که در آن عجیب ترین پرونده های مشهورترین کارآگاه ها را نوشته اند. یک روز هم کسی داستان های کارآگاه سیتو را در این کتاب می نویسد. سروان چین می ادو با یک جورچین چینی ور می رود. - کارآگاه! می خواهی توی چفت کردن تکه های این جورچین کمکم کنی؟ - نه، ممنون. الان فقط می خواهم دندان هایم را روی یک املت سیب زمینی چفت کنم. اما در کلانتری مرکزی، آرامش هیچ وقت خیلی طول نمی کشد.
اگر پای گم‌شدن بزرگ‌ترین آهن‌ربای طبیعی جهان، یعنی یک تخته‌سنگ چندهزار کیلویی در میان باشد، اصلاً عجیب نیست اگر باز هم بروند سراغ کارآگاه سیتو و دستیارش، چین‌می‌ادو و از آن‌ها کمک بخواهند!
سفارش:0
باقی مانده:1

شوري در سر

50,000 تومان
در بخشی از کتاب شوری در سر می‌خوانیم: مولود، در ده‌ها هزارباری که به خانه‌ای در استانبول پا گذاشته و در آشپزخانه‌ای ماست یا بزا می‌فروخت، از زنان خانه‌دار، خاله‌ها، عمه‌ها، کودکان، پدربزرگ‌ها، مادربزرگ‌ها، بازنشسته‌ها، پیشخدمت‌ها، فرزندخوانده‌ها، یتیم‌ها،... می‌شنید که به پدرش می‌گفتند «خوش اومدی آق مصطفا، نیم‌کیلو ماست تو این کاسه بریز برا ما، دستت درد نکنه.» «به به! آقا مصطفا، خیلی وقته چشم به راه شما موندیم، امسال خیلی تو ده بودین، نه؟» «ماست فروش! ماستت که ترش نیست، نه؟ ترازوت درست کار می‌کنه دیگه، آره؟» «این جوون خوش‌تیپ دیگه کیه آقا مصطفا؟ نگو که پسرته! ماشاالله، ماشاالله.» «ای بابا! خیلی می‌بخشی عمو، اشتباه شده، بچه‌ها از بقالی سر محل خریده بودن، نگاه! اون هم کاسه به این بزرگی.» «کسی تو خونه نیست، پولش رو بنویس به حساب‌مون.» «آقا مصطفا بچه‌های ما دوست ندارن، از سرشیرش اصلاً نذار واسه ما.» «آقا مصطفا می‌خوای این دختر خوشگلو بدم به پسر خوش تیپت فامیل شیم؟!» «ماست فروش، کجا موندی پس؟ همه‌ش دو طبقه‌ست‌ ها!» «ماست فروش، تو این بشقابه هم می‌شه یا یه کاسه بیارم برات؟» «گرون شده؟» «مدیر ساختمون گفته که دست فروشا حق ندارن از آسانسور استفاده کنن، می‌فهمی؟» «آقا مصطفا شما خودتون این همه ماست رو از کجا می‌گیرین؟» «آقا مصطفا داری می‌ری در خونه رو محکم ببند، این سرایدار ما باز معلوم نیست کدوم گوری رفته.» «ببین آقا مصطفا، این درست نیست، درست نیست این بچه رو تو این سن و سال کوچه به کوچه دنبال خودت بکشونی، این الان باید مدرسه باشه، درس بخونه، به خدا اگه نفرستیش مدرسه دیگه ازت ماست نمی‌خرم.» «ماست فروش، هر دو روز یه بار نیم‌کیلو ماست با این جوون بفرست بالا برا عیال ما، حله؟» «نترس عمو، نترس، این سگا از اون سگا نیستن، ببین، می‌خواد باهات بازی کنه، نگاه.» «آقا مصطفا می‌خوای یه دقیقه بشین یه چایی بخور. خانم بچه‌ها نیستن. یه خرده پلو خورشت هم هست‌ها، می‌خوای براتون گرمش کنم؟»
سفارش:0
باقی مانده:1

داستان‌های خانه‌درختی 8/ خانه‌درختی 104طبقه

245,000 تومان
به اندی و تری در خانه‌درختیِ 104 طبقه‌ی پر از خنده و خل‌وچل‌بازی‌شان بپیوندید! می‌توانید یخچال پرت کنید، با یک دستگاهِ ویژه پول بسازید (اگر هم دلتان خواست عسل، چون عسل هم درست می‌کند)، از راه‌پله‌ی تمام‌نشونده بالا بروید،‌ جنگِ کلوچه‌ای راه بیاندازید، توی بانک آروغ، آروغ ذخیره کنید، در طبقه‌ی پیچ‌واپیچ حسابی پیچ بخورید یا توی دشتِ زیبا و آفتابیِ پر از گل، پروانه و پرنده‌های آبی، نفسی تازه بگیرید! خب، معطل چی هستید؟ بپرید بالا! اما داستان این جلد از آنجا شروع می‌شود که اندی دندان‌درد وحشتناکی دارد و طبق معمول باید همان روز کتابشان را تحویل آقای غول‌دماغ بدهند. اما اندی با این دندان‌درد مغزش اصلا کار نمی‌کند. باید راهی پیدا کنند مثلا یک جوک‌نویس ۲۰۰۰ بخرند که خیلی هم ارزان نیست.
سفارش:0
باقی مانده:3