فکر کردن بیدرنگ و بادرنگ
550,000 تومان
در نگاه رایج، انسان موجودی عقلانی است که اغلب بر مبنای منطق تصمیم میگیرد؛ اگر هم گاهی از مسیر عقل منحرف میشود، ریشۀ آن را معمولاً باید در احساسات و هیجاناتی چون خشم، ترس، یا نفرت جُست.
از دهۀ هفتاد میلادی، دانیل کاهنمن و آموس تورسکی این نگاه را به چالش کشیدهاند. آنان با طراحی آزمایشهایی ساده، اما هوشمندانه، نشان دادهاند که ریشۀ بسیاری از خطاهای فکری ما نهفقط در هیجانات بلکه در دستگاه شناخت ماست. پژوهش این دو دانشمندِ روانشناس تأثیری ژرف بر علوم اجتماعی گذاشت و توجه رشتههای گوناگون، از فلسفه و حقوق گرفته تا سیاست و پزشکی، را جلب کرد؛ در این میان شاید بیشترین بهره را علم اقتصاد برد، چنان که شاخهای جدید به نام «اقتصاد رفتاری» شکل گرفت و در سال ۲۰۰۲ جایزۀ نوبل را در اقتصاد به کاهنمن اهدا کردند.
کتاب حاضر چکیدۀ سالها پژوهش نویسندۀ آن دربارۀ شگفتیها و کاستیهای ذهن انسان است، موجودی که میپندارد پادشاه افکار خویش است و فقط به ارادۀ خود تصمیم میگیرد. به گواه این کتاب اما، عوامل دیگری هم هستند که در شکلگیری باورها، تصمیمها و سلیقههای ما سهم دارند؛ شاید گریزی از آنها نباشد، اما میتوان با شناختشان منطقیتر فکر کرد وعاقلانهتر تصمیم گرفت.
«این کتاب شاهکاری به قلم اندیشمندی بزرگ است، کتابی خواندنی، حکیمانه و عمیق. بیدرنگ آن را بخرید، اما بادرنگ بخوانیدش. شیوۀ تفکر شما به جهان و به زندگی شخصیتان را دگرگون خواهدکرد.»
ریچارد تالر، برندۀ نوبل اقتصاد در سال ٢٠١٧، استاد اقتصاد دانشگاه شیکاگو
فقط 2 عدد در انبار موجود است
نویسنده | دانیل کاهنمن |
مترجم | حسین علیجانی رنانی – جمشید پرویزیان |
نوبت چاپ | ٧ |
تعداد صفحات | ٦٤٨ |
نوع جلد | سلفون |
قطع | رقعی |
سال نشر | ١٤٠٢ |
سال چاپ اول | ١٣٩٧ |
موضوع | استدلال |
نوع کاغذ | تحریر |
وزن | ٩٢٨ گرم |
شابک | 9786002784131 |
وزن | 0.928 کیلوگرم |
---|
اطلاعات فروشنده
- فروشنده: samanehfathi
- نشانی:
- هیچ ارزیابی یافت نشد!
پنلوپه (۶۲) (نمایشنامه)
معرفی کتاب پنلوپه (۶۲) (نمایشنامه)
جهان نمایش مجموعهای است از متنهایی که برای صحنهی نمایش یا دربارهی آن نوشته شدهاند. انواع نمایشنامه، چه برای اجرا و چه صرفاً برای خوانده شدن، از جمله نمایشنامههایی با اقتباس از آثار ادبی یا سینمایی، و نیز متنهای نظری در حوزهی درام و نقد آثار نمایشی، در این مجموعه جای میگیرند.● عزیز دلم، تو صبح و ظهر و شب به او عشق ورزیدهای. حرف که میزد، دوستش داشتی؛ ساکت میماند، دوستش داشتی؛ راه میرفت، دوستش داشتی؛ غذا میخورد، دوستش داشتی؛ میخوابید، باز دوستش داشتی. آدم نمیداند از دست این دوست داشتن تو به کجا پناه ببرد.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.