قصه‌های بترس برای بچه‌های نترس 1/ اسکلت خون‌آشام

145,000 تومان

سفارش:0
باقی مانده:2

توضیحات

کتاب قصه های بترس برای بچه های نترس 1 :

کتاب حاضر دارای یک داستان تخیلی و ترسناک مناسب گروه سنی ب و ج می باشد.

این کتاب با تصاویر و فونت نوشتاری اش جذابیت داستان را چند برابر کرده است.

اگر فکر می کنی بچه نترسی هستی این کتاب رو شروع کن به خوندن و ….

اسکلت‌های خون‌آشام، اتوبوس‌هایی که فقط مرده‌ها رو سوار می‌کنند، هیولاهایی که دیکته می‌گن. جن‌هایی که توی متکا زندگی می‌کنند، زن‌های قوزی، گرگینه‌ها…

از این چیزها می‌ترسی؟ می‌ترسی و می‌لرزی؟ می‌لرزی و خیس می‌شی؟

اگه فکر می‌کنی بچه‌ی نَترسی هستی، بیا وسط!

اگه دلت می‌خواد ترس رو توی داستان مزه‌مزه کنی، دلت رو بزن به دریا و بیا جلو!

اگه دلت می‌خواد با موجودات عجیب‌وغریب و ترسناک آشنا بشی، این کتاب رو از توی قفسه بکش بیرون و بخون!

به افتخار همه‌ی بچه‌های نترس!

جیغ و داد و هیولای بلند

فقط 2 عدد در انبار موجود است

توضیحات

قصه‌های بترس برای بچه‌های نترس 1/ اسکلت خون‌آشام

نویسنده
محمدرضا شمس
مترجم
—-
نوبت چاپ
تعداد صفحات 152
نوع جلد —-
قطع
سال نشر
سال چاپ اول ——
موضوع
کودک و نوجوان
نوع کاغذ ——
وزن 0 گرم
شابک
9786222040437
توضیحات تکمیلی
وزن 0.5 کیلوگرم
نظرات (0)

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “قصه‌های بترس برای بچه‌های نترس 1/ اسکلت خون‌آشام”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

خلاصه کتاب PDF

چند صفحه از کتاب

اطلاعات فروشنده

اطلاعات فروشنده

  • فروشنده: Ali
  • نشانی:
  • هیچ ارزیابی یافت نشد!
محصولات بیشتر

نخستین کتاب بزرگ من جلد 7، الفبای انگلیسی

30,000 تومان
کتاب نخستین کتاب بزرگ من(2)میوه ها و سبزیجات،کتابیست برای آشنایی با میوه ها و سبزی ها به همراه تصاویر و آموزش فارسی و معادل انگلیسی آنهاست.این کتاب توسط انتشارات قدیانی منتشر و به بازار عرضه شده است و...

چگونه از دست آدم‌های عوضی خلاص شویم؟

28,000 تومان
حتماً در طول زندگی با آدم‌هایی برخورد داشته‌اید که به شما احساس بدی داده‌اند؛ باعث شده‌اند که احساس حقارت یا بی‌ارزشی کنید و انرژی‌تان را برای انجام دادن کارهای‌تان کم کرده یا به‌کلی دلسردتان کرده‌اند. اگر بدشانس باشید هر روز در محیط کار یا دانشگاه یا خانواده با آدم‌هایی از این دست سروکار دارید. این جور آدم‌ها به محیط کار یا درس یا محیط‌های دوستانه محدود نیستند. حتی در مکان‌های عمومی، مترو، اتوبوس، هواپیما یا حتی پیاده‌رو هم ممکن است با این آدم‌ها روبه‌رو شوید. گاهی فقط برخورد یکباره است و دیگر هیچ‌وقت آن آدم را نمی‌بینید و گاهی کسی است که هر روز با او در محیط کار، درس و ... سروکار دارید؛ و حتی گاهی عضوی از خانواده‌تان است. راه‌حلِ‌ مقابله با این آدم‌ها یکی نیست. رابرت ساتن، استاد روان‌شناسی دانشگاه استنفورد، در کتابِ چگونه از دست آدم‌های عوضی خلاص شویم؟ انواع مشکلاتی را که آدم‌های عوضی برایمان به وجود می‌آورند از هم جدا می‌کند، مثال‌های واقعی زیادی می‌زند و راه‌های مختلفِ خلاصی از دست این آدم‌ها را پیشنهاد می‌کند؛ از مواجه نشدن با آن‌ها گرفته تا مقابله به مثل با آن‌ها. به نظر او، هر کسی در مورد مشکلِ خاصی که دارد باید دو یا چند راه‌حل مختلف را با هم ترکیب کند و به راه‌حل مخصوصِ آن مورد برسد. هدف این راه‌حل‌ها این است که اجازه ندهید آدم‌های عوضی به شما احساس بدی دهند، روزتان را خراب کنند، در مسیر موفقیت شغلی و تحصیلی شما مانع‌تراشی کنند و به شما حس بی‌ارزشی دهند.  

روش تدریس پیشرفته

19,000 تومان
در این اثر مؤلف سعى کرده است تدریس مهارت ها و راهبردهاى تفکر را در خلال تدریس محتواى علمى دروس مختلف و نه جداى از آنها مطرح کرده و مورد بحث و تمرین قرار دهد. چارچوب ها و راهبردهاى ارائهشده در این کتاب سرمشق مفیدى براى تدریس منظم مهارت ها و توانایی هاى تفکر و نیز تجزیه و تحلیل سازههایى که تفکر را شکل می دهند، در فرایند تدریس محتواهاى مختلف آموزشى است. اگر چه به قول توماس ادیسون «هیچ کارى ماهیتاً خوب نیست، مگر اینکه براى فرد مفید و راضى کننده باشد».

گفتمان و ترجمه

62,000 تومان
مبحث نسبتا جديد گفتمان زماني آغاز شد كه برخي از زبان‌شناسان به اين نتيجه رسيدند كه زبان را بايد در واحدهاي فراتر از جمله تحليل كرد. تحليل جمله، در نهايت، دستور زبان سنتي را مي‌سازد، حال آنكه تحليل گفتماني در واقع از دستور به بعد آغاز مي‌كند و زبان‌شناسي متن را تشكيل مي‌دهد. يكي از عرصه‌هاي جالب گفتمان محل تلاقي آن با دنياي ترجمه است كه امروزه با گرايشي گفتماني تحليل مي‌شود.

مطرود و دو داستان ديگر

160,000 تومان
بخشی از کتاب مطرود و دو داستان دیگر شهر را درست نمی‌شناختم، شهر محل تولدم و محل اولین گام‌هایم در این جهان، و بعد گام‌های دیگرم، آن‌چنان پُرشمار که گمان می‌کردم همهٔ ردپاهایم گم شده، اما اشتباه می‌کردم. چه کم بیرون می‌رفتم! گه‌گاه پشت پنجره می‌رفتم، پرده‌ها را کنار می‌زدم و بیرون را تماشا می‌کردم. اما بعد تندی برمی‌گشتم به کنج اتاق، به سوی تخت‌خواب. در این هوایی که محاطم کرده بود احساس ناخوشی می‌کردم، احساس گمگشتگی در برابر هرج‌ومرج چشم‌اندازهای بی‌شمار. اما همچنان می‌دانستم در این برهه چه‌طور عمل کنم، در مواقعی که کاملاً ضروری بود. اما اول چشم چرخاندم به سوی آسمان، همان جا که به ما مدد می‌رساند، که هیچ مسیری در آن نیست، که انسان در آن آزادانه پرسه می‌زند، همچون در برهوت، و هیچ‌چیز سد نگاهت نمی‌شود، هر جا که چشم بگردانی، مگر حدودوثغور خودِ نگاه. سرِ آخر ملال‌آور می‌شود. بچه که بودم گمان می‌کردم زندگی وسط دشت چه خوب است، و رفتم به خلنگ‌زار لونِبورک۱ با فکر دشت رفتم به خلنگ‌زار. خلنگ‌زارهای نزدیک‌تر دیگری هم بود، اما صدایی مدام به‌ام می‌گفت، خلنگ‌زار لونِبورک به کارت می‌آید. به‌حتم عامل ۲lüne در این ماجرا مؤثر بود. از قرار معلوم خلنگ‌زار لونِبورک به‌هیچ‌وجه رضایت‌بخش نبود، به‌هیچ‌وجه. ناامید به خانه آمدم، و درعین‌حال آسوده‌خاطر. بله، نمی‌دانم چرا، اما هیچ‌وقت ناامید نشده‌ام، اغلب در روزهای نخست ناامید می‌شدم، بدون آن‌که هم‌زمان، یا اندکی بعد، آسودگی خاطر انکارناپذیری احساس کنم.
سفارش:0
باقی مانده:2

من و تو

12,500 تومان

در بخشی از کتاب من و تو می‌خوانیم

با بازوهایی حلقه‌زده دور چوب‌اسکی‌ها ساک کفش‌ها در دست و کوله‌پشتی به دوش، مادر را دیدم که دور می‌زد. با او خداحافظی و صبر کردم تا بی‌ام‌و روی پُل ناپدید شود. مستقیم به سمت خیابان ماتزینی رفتم. ساختمان رای را رد کردم. در پنجاه‌قدمی خیابان لانا سرعتم را کم کردم. قلبم به‌شدت می‌زد. دهانم تلخ بود؛ انگار یک رشته مس لیس زده باشم. آن‌همه بار جلوِ حرکتم را می‌گرفت و درون کاپشنم مثل سونا شده بود. وقتی به تقاطع رسیدم، سرم را به گوشه‌ی دیگر چرخاندم. آن انتها، رو‌به‌روی کلیسایی مدرن، یک مرسدس شاسی‌بلند بود. السیا رونکانتو، مادرش، سومرو و اسکار توماسی را دیدم که داشتند چمدان‌ها را در صندوق‌عقب جا می‌دادند. یک ولوو با یک جفت چوب‌اسکی روی سقفش کنار شاسی‌بلند ایستاد و ربکاردو دوبوسز از آن خارج شد و از کنار بقیه گذشت. کمی بعد پدر دوبوسز هم خارج شد. خودم را عقب کشیدم، رو‌به‌روی دیوار. به چوب‌اسکی‌ها تکیه دادم و کاپشنم را باز کردم. مادر السیا و پدر دوبوسز داشتند چوب‌اسکی‌ها را روی سقف مرسدس محکم می‌کردند. السیا و اسکار توماسی با موبایل حرف می‌زدند. سومرو می‌پرید و ادای مشت زدن به دوبوسز را درمی‌آورد. مدتی طول کشید تا آماده شوند. مادر السیا از دست بچه‌هایی که کمک نمی‌کردند، عصبانی بود. سومرو روی سقف ماشین پرید تا چوب‌اسکی‌ها را بررسی کند و سرانجام راه افتادند. در طول مسیر در تراموا با آن چوب‌ها و کفش‌های اسکی، فشرده میان کارمندان کت‌و‌شلواری، ‌مادران و بچه‌هایی که به مدرسه می‌رفتند، احساس حماقت می‌کردم. می‌شد چشم‌هایم را ببندم و خیال کنم در تله‌کابینم. بین السیا، اسکار توماسی، دوبوسز و سومری. می‌توانستم بوی کره‌ی کاکائو را از میان کرم‌های برنز‌کننده بشنوم. می‌خندیدیم و با هُل دادنِ همدیگر از کابین بیرون می‌آمدیم.