ماجراهای ریکی‌پرنده 1/ راز لاله‌ی سیاه

120,000 تومان

سفارش:1
باقی مانده:1
توضیحات

کتاب «راز لاله ی سیاه» اولین جلد از مجموعه‌ی «ماجراهای ریکی پرنده» است.

ریکی پسر ۱۰-۱۲ ساله ای است که به نظر همکلاسی هایش کمی عجیب وغریب است. حتی مادرش هم این طور فکر می کند. او خیلی دوست دارد معروف باشد ولی در هیچ چیز مهارتی ندارد؛ نه در ریاضی، نه فوتبال، نه دوچرخه سواری نه خیلی کارهای دیگر که معمولا برای پسرها مثل آب خوردن است. ریکی فکر می کند تنها مهارتی که دارد پخمه بودن است. او حتی از ظاهر خود هم راضی نیست.

او یک راز دارد او می تواند مانند پرندگان پرواز کند. او این توانایی را از پدرش به ارث برده است. اما مشکل اینجاست که اگر کسی حتی پرنده یا گربه ای او را در حال پرواز ببیند سقوط می کند.

این یعنی این که نمی تواند این مهارت فوق العاده اش را به نمایش بگذارد و به آرزویش یعنی مشهور شدن برسد و دل سامانتا، دختری را که به تازگی به همسایگی آن ها آمده است به دست آورد.

اما در هر داستان از این مجموعه چهار جلدی ماجراهایی پیش می آید و موقعیت هایی به وجود می آید که ریکی ویژگی ها و استعدادهایش را کشف می کند، ویژگی هایی مانند کنجکاوی، مهربانی، باهوش بودن و …

نشر هوپا از مجموعه‌ی «ماجراهای ریکی پرنده»، که درباره‌ی خطر کردن و بلندپروازی به قلم نویسنده‌ی افسانه‌ای، پل جنینگز است عناوین زیر را منتشر کرده است:

فقط 1 عدد در انبار موجود است

توضیحات

ماجراهای ریکی‌پرنده 1/ راز لاله‌ی سیاه

نویسنده
 پل جنینگز
مترجم
اعظم مهدوی
نوبت چاپ
تعداد صفحات 277
نوع جلد —-
قطع
سال نشر
سال چاپ اول ——
موضوع
کودک
نوع کاغذ ——
وزن 0 گرم
شابک
9786008025498
توضیحات تکمیلی
وزن 0.5 کیلوگرم
نظرات (0)

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “ماجراهای ریکی‌پرنده 1/ راز لاله‌ی سیاه”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

خلاصه کتاب PDF

چند صفحه از کتاب

اطلاعات فروشنده

اطلاعات فروشنده

  • فروشنده: aisa
  • هیچ ارزیابی یافت نشد!
محصولات بیشتر

جویندگان سرنخ 3/ پرونده‌ی سرقت میمونیزا

29,000 تومان

معرفی کتاب جویندگان سرنخ 3 اثر ترسا بلانچ گاسول

( پپا و مکسی ) از وقتی خیلی کوچولو بودند با هم دوست اند. آن ها یک شرکت کارآگاهی دارند و توی شرکت شان به پرونده های عجیب و غریب و مشکوک رسیدگی می کنند.
( پولگاس ) سگ شکاری آژانس و ( ببیتو )با پستانک جادویی اش در حل پرونده ها به آن ها کمک می کنند. در این داستان تابلوی میمونیزا اثر معروف و ارزشمند نقاش بزرگ ایتالیایی، (لئوناردو داوینچی ) دزدیده شده است. هیچ کس هیچ سرنخی از دزد ها ندارد.
در صحنه جرم هم تقریبا هیچ نشانه و سرنخی نیست.
هیچی به جز یک پر رنگ و وارنگ طوطی.
فکر می کنید پپا و مکسی می توانند دزد را گیر بیندازند و نقاشی را به موزه برگردانند و...
پِپا و مَکسی از وقتی خیلی کوچولو بودند با هم دوست‌اند. آن‌ها یک شرکت کارآگاهی دارند و توی شرکتشان به پرونده‌های عجیب‌وغریب و مشکوک رسیدگی می‌کنند.
سفارش:0
باقی مانده:1

داروین و بنیادگرایی مسیحی

2,600 تومان
در کتاب درباره‌ی تئوری تکامل داروین، داروینیسم و مسائل گوناگون آن بحث می‌شود.
به زعم نویسنده، موفقیت داروینیسم متکی بر استفاده‌ی سودجویانه از تئوری انتخاب طبیعی و سوء استفاده از تکامل‌گرایی توسط آن دسته از افرادی شد که تعیین شده بودند تا بنیاد علم را به منزله‌ی سرچشمه‌ی تازه‌ی قدرت در تمدن غرب پی بریزند.
سخن اصلی وی این است که بر سر داروین حرف و نزاعی نیست، بلکه نزاع بر سر اقتداری است که مفسران داروین در او جست و جو کرده و به او نسبت داده‌اند.
در این جنگ بیش‌تر از همه، بنیادگرایان مسیحی شرکت داشته‌اند که تنها به خاطر اهداف تنگ‌نظرانه و حقیر به این جنگ پرداخته‌اند.

مرگ نور

195,000 تومان

معرفی کتاب مرگ نور اثر طاهر بن جلون

رمان مرگ نور، اثری از یک رمان نویس برنده ی جایزه ی گنکور است و داستانش در اردو گاه های کار اجباری واقع در بیابان های مراکش اتفاق می افتد. طاهر بن جلون در رمان مرگ نور که بلافاصله پس از انتشار به فروشی بالا دست یافت و مورد تحسین و تمجید منتقدین قرار گرفت، شرحی از اتفاقات واقعی و دلهره آور را به اثری داستانی تبدیل کرده است.
رمان مرگ نور، داستان اردو گاه های کار اجباری را روایت می کند؛ زندان هایی در مراکش که پادشاه حسن دوم از آن ها برای حصر دشمنان سیاسی خود در سلول های زیرزمینی تنگ و تاریک استفاده می کرد. اسیران در این اردوگاه ها، فقط به اندازه ای غذا و آب دریافت می کردند که نه مرگشان فرا برسد و نه احساس زنده بودن کنند
اوضاع به همین منوال می گذشت تا این که در سپتامبر 1991، رژیم حسن تحت فشار های بین المللی، مجبور به گشودن این دخمه های جهنمی شد.
تعداد اندکی از جان به در بردگان [مردگانی متحرک که حدود سی سانتی متر از قدشان کوتاه شده بود] پس از ده ها سال از سلول های زیرزمینی بسیار کوچک خود بیرون می آیند.
بن جلون، با پیگیری داستان یکی از این نجات یافتگان با زبانی بسیار ساده و صریح، رمانی شوکه کننده به مخاطب عرضه می کند؛ رمانی که مرز های نامحدود بی رحمی و ستم، و قدرت باورنکردنی اراده را به تصویر می کشد.
سفارش:0
باقی مانده:1

آخرين روز يک محکوم

160,000 تومان
کتاب «آخرین روز یک محکوم» داستانی نه‌چندان طولانی از ویکتور هوگو، نویسنده‌ی بنام فرانسوی است. این رمان که از آثار ادبی مشهور جهان به‌شمار می‌رود، تفکرات و احساسات یک مرد محکوم به اعدام را به تصویر می‌کشد. او از گذشته‌ی خود پشیمان و خواهان عفو عمومی است؛ اما هیچ‌کس حتی تنها دخترش راضی به بخشش یک مجرم نمی‌شود. هوگو همیشه اعتراض‌ها و حرف‌هایش را در قالب داستان‌های تأثیرگذار به گوش مسئولان می‌رساند. این کتاب هم درواقع خطابه‌ی ویکتور هوگو علیه اعدام است. با این‌که سال‌های طولانی از انتشار این کتاب می‌گذرد، هنوز مسئله‌ی اعدام در اغلب جوامع حل‌نشده باقی مانده و مخالفان و موافقانی دارد. کتاب «آخرین روز یک محکوم» داستان پر فراز و فرودی ندارد؛ اما تک‌گویی‌های شخصیت اصلی آن‌قدر پرکشش است که ناخودآگاه، خود را جای او می‌گذاریم. هوگو از قهرمان داستانش اطلاعات زیادی به ما نمی‌دهد؛ حتی از جرمش مطلع نمی‌شویم. او یک شهروند عادی است و هر یک از ما تنها به اندازه‌ی یک اتفاق ساده با وضعیت پیچیده‌ای که او گرفتار آن است فاصله داریم. هوگو با ترسیم دست‌وپازدن این مجرم در مرز باریک مرگ و زندگی و توصیف ترس‌هایش، فضایی پرکشش ایجاد کرده است که قطعاً از خواندنش لذت خواهید برد. در بخشی از متن آمده است: «من محکوم به اعدامم... محکوم به اعدام... من هر چه بکنم، این اندیشه‌ی جهنمی همیشه در برابرم حاضر است و دست از سرم برنمی‌دارد، هم‌چون هیولای مخوفی که از سرب ساخته باشند بر سنگ‌فرش مرطوب زندان روبه‌رویم نشسته و چنان حسود است که به‌تنهایی تمام اندیشه‌های آرام‌بخش و خیالات دل‌نشین را از سرم به در کرده است. همواره مراقبم هست و هر وقت بخواهم سر برگردانم و یا چشم برهم نهم، با دو دست سرد و منجمد و بی‌روح خود تکانم می‌دهد و نمی‌گذارد از یادش غافل شوم.»

در دنیای تو ساعت چند است؟

80,000 تومان
داستان من فرق می‌کند. من ناخواسته پناه‌گاهم را نه آن‌سوی دنیا، که در رشت پیدا کردم و در تمام این سال‌ها هر وقت دنبال امنیت و آرامش روحی می‌گشتم، یا احوالم به‌هم می‌ریخت، راهیِ رشت می‌شدم. این مهاجرتِ من، پناهندگی من بود و دوگانه‌ی پاریس ـ رشت این فیلم هم از همین ‌جا می‌آید. البته حالا بعد از ساختن این فیلم ارتباطم با رشت عوض شده. نمی‌دانم، دیگر سخت است که به چهره‌اش نگاه کنم. انگار میان ما رازی بود که من به همه گفتم و همه‌چیز عوض شد. با دیدن تابلوهای ادگار دگا مجذوب ایده‌ی پنهان‌بودن چهره‌ی زن شدم. نسخه‌ای از مجموعه‌نقاشی‌های «مری کاسات در لوورِ» دگا را انتخاب کردیم که پس‌زمینه هم نداشت و این امکان را می‌داد که فیگور محوری زن را در هر فضا و محیطی بازسازی کنیم. چند روز پیش کشف کردم این سیر بیرون آمدن مری کاسات از قاب نقاشی و تبدیل شدنش به زنی واقعی که همچنان چتربه‌دست به مغازه‌ی قاب‌سازی برمی‌گردد، چیزی از مری پاپینز و پریدن آدم‌ها توی فضای نقاشی را هم در خود دارد، که البته از آن چیزهایی است که شاید کسی جز خودم در فیلم حسش نکند!  

دختر خاندان گات 3/ دختر خاندان گات و لولوی بلندی‌های بادگیر

54,000 تومان

در بخشی از کتاب دختر گات و شبح موش می‌خوانیم

در عین این‌که بقیه مات مانده بودند و نگاه می‌کردند فُن هِلسانگ یکی از چهارلول‌ها را در‌آورد و شلیک کرد؛ یک‌بار، دو‌بار، چهار‌بار، هشت‌بار.. با هر شلیک مرگ‌بار، یکی از موجودات جلوِ چشم تماشاچی‌ها از بین می‌رفت. فُن هِلسانگ هنسل و گرِتِل را با پوزخندی توی جلدشان فرو‌کرد و شمشیر مبارزه‌ی دندانه‌داری از کمربندش بیرون کشید. «پیش به‌سوی بریدن سرها!» این را گفت و با قدم‌های بلند روی پشت‌بام به طرف دودکش‌ها رفت اما سرجایش بی‌حرکت ماند. غرید: «این چیه؟» پایین پایش یک‌عالم یخ ریخته بود. در همین لحظه آدا از پشت یکی از دودکش‌های یک‌کم دورتر بیرون آمد. سیرن سِستا کنارش ایستاده بود. از پشت دودکش‌های دور و برش بقیه اعضای کلوب زیر‌شیروانی هم هر یک با یکی از موجودات بیرون آمدند. روبی خدمت‌کارِ انبارِ پشتی موادِ غذایی کنار اومالوسِ فان ایستاد. امیلی کَبِیج روی هر یک از شانه‌هایش یک هارپی و روی سرش هارپی دیگری نشسته بود. کینگزلیِ دودکش‌پاک‌کن بازوی همسرِ بارنز را گرفته بود و آرتور هالفورد هم دستِ وایلد‌مَنِ پات‌نِی را در دست داشت. ویلیام کَبِیج سرِ پشمالوی هَمیش فانِ شِتلَند را نوازش می‌کرد. فُن هِلسانگ فریاد کشید: «من جوایزم را می‌خواهم.» و از روی یک دودکش به روی دودکش دیگر می‌پرید و شمشیرش را دیوانه‌وار حرکت می‌داد و روی پشت‌بام پیش می‌رفت. صدای خوش‌نواز و آرامی که کمی ته‌لهجه داشت به گوش رسید که می‌گفت: «روپرت فُن هِلسانگ! بالاخره به هم رسیدیم.» لوسی بورجیا از پشتِ کلاهکِ دودکشی بیرون آمد و چترش را بالا گرفت.
سفارش:0
باقی مانده:2