ماکاموشی، جزیره‌ی جوندگان جسور 16/ معبد یاقوت آتش‌زا

130,000 تومان

سفارش:0
باقی مانده:2
درباره نویسنده کتاب
الیزلبت دمی (Elisabetta Dami) (1958- ) نویسنده ایتالیایی ادبیات کودک است که به دلیل نگارش سری کتاب‌هایجرونیمو استیلتن مشهور است.
درباره ناشر کتاب

هوپا ناشر کتاب‌های کودک، نوجوان و جوان و بازی‌های فکری – آموزشی است که از سال 1392 فعالیت خود را آغاز کرده است.

فعالیت هوپا با ارائه‌ی نسل جدیدی از بازی‌های فکری – آموزشی شروع شد، بر اساس تولید داخلی و با کیفیتی قابل

مقایسه با محصولات بین‌المللی در این حوزه. پس از موفقیت هوپا در بخش بازی‌های فکری، از سال 1394 برنامه‌ریزی آن برای انتشار کتاب‌های مناسب کودک، نوجوان و جوان آغاز گشت و سرانجام در اردیبهشت 1395، مصادف با نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران، نخستین کتاب‌های هوپا به بازار عرضه شد.

فقط 2 عدد در انبار موجود است

توضیحات

ماکاموشی، جزیره‌ی جوندگان جسور 16/ معبد یاقوت آتش‌زا

نویسنده
 جرونیمو استیلتن
مترجم
 فریبا چاوشی
نوبت چاپ
تعداد صفحات 136
نوع جلد —-
قطع
سال نشر
سال چاپ اول ——
موضوع
کودک و نوجوان
نوع کاغذ ——
وزن 500 گرم
شابک
9786222042813
توضیحات تکمیلی
وزن 0.5 کیلوگرم
نظرات (0)

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “ماکاموشی، جزیره‌ی جوندگان جسور 16/ معبد یاقوت آتش‌زا”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

خلاصه کتاب PDF

چند صفحه از کتاب

اطلاعات فروشنده

اطلاعات فروشنده

  • فروشنده: Ali
  • نشانی:
  • هیچ ارزیابی یافت نشد!
محصولات بیشتر

چشمهایش و ملکوت

110,000 تومان
کتاب چشمهایش و ملکوت نوشته جعفر مدرس صادقی توسط انتشارات مرکز با موضوع ادبیات، ادبیات داستانی، رمان، داستان های فارسی به چاپ رسیده است. بخشی از متن کتاب «بهرام صادقی نه اهل سیاست بود و نه هیچ سر و کاری با هیچ محفل و دار و دسته‌ای داشت. حتا کافه هم نمی‌رفت. قهوه‌خانه می‌رفت و به جاهای پرت و پلا. اما دوستان دلسوز و روشنفکری که در کمین او بودند او را پیدا کردند و به کافه‌ها بردند و به جلسه‌های ادبی و شعرخوانی و داستان‌خوانی کشاندند. هرچند این تلاش‌ها به جایی نرسید و اگر هم به جایی رسید، دوام چندانی پیدا نکرد. حتا وقتی که دوستان تصمیم گرفتند داستان‌های پراکنده‌ای را که در مجلّه‌های سخن و فردوسی و صدف و کتاب هفته چاپ کرده بود جمع و جور کنند و یک مجموعهٔ آبرومندی برای او ترتیب بدهند، خودِ او در دسترس نبود و در گرداوری و ویرایش متن داستان‌هایی که داشت چاپ می‌شد هیچ نظارت و مُراقبتی نکرد و هیچ نقشی نداشت. سالها پیش از انتشار این مجموعهٔ آبرومند و یکی دو ماه پیش از آن که دستنوشتهٔ «ملکوت» را به دست چاپ بدهد، در نامه‌ای به ابوالحسن نجفی می‌نویسد «به دنیای ذهنی خودم پناه برده‌ام» و از احساسی حرف می‌زند که از کودکی با او بوده است و این اواخر در وجودش به شدّت قوّت گرفته است. می‌گوید «از همان اوایل بچگی گاهی حس می‌کردم مثل این که روی زمین نیستم، یعنی به فاصلهٔ چند سانتی‌متر از خاک قدم برمی‌دارم...» و تعریف می‌کند که یک روز آفتابی که با خانواده رفته است باغ و دسته جمعی نشسته‌اند روی ایوانی که جوی آبی از کنارش می‌گذرد، ناگهان احساس می‌کند که سرش داغ شده و خودش را می‌بیند که سبک شده و از روی قالی بلند می‌شود و به هوا می‌رود. «همه چیز وضوح خودش را از دست داد و مه عجیب و غریبی سراسر باغ و گُلها و ایوان را گرفت و همه چیز حاشیه‌دار شد و من احساس کردم که وجودم از خودم مثل این که جدا شد و دیگر در دنیای پدر و مادرم و بچه‌ها و باغ نیستم، مثل این که به جای دیگری رفته‌ام... بعداً به من گفتند که تکانم داده بودند و من فوراً خوب شدم.» اما او هرگز خوب نشد. این واقعه هر چند سالی یک بار تکرار می‌شد و تا بزرگسالی و تا زمانی که این نامه را می‌نوشت و تا سالها بعد ادامه پیدا کرد. به قول خودش، احساس «بیگانگی» به «همه چیز» و تنهایی: «تنهای تنهایم. دیگر همه‌شان را شناخته‌ام... ولشان کن!» عین همین واقعه را در «ملکوت» از زبان «م.‌ ل.» روایت کرده است: «دوازده سال داشتم و با خانواده‌ام به باغ رفته بودیم. آن روز که در ایوان باغ نشستیم و من با گلهای سرخ باغچهٔ جلو ایوان بازی می‌کردم. جوی آب از کنار باغچه می‌گذشت و پونه‌های خودرو عطر خود را با نسیم تا دوردست می‌فرستادند، بچه‌ها پشت سرم به جست و خیز و بازی مشغول بودند و من باز هم از آنها کناره گرفته بودم. چیزی بود که مثل همیشه مرا بسوی انزوا و تنهایی می‌کشاند. ناگهان مادرم از قفا صدایم زد و در همین وقت بود که غنچه‌ای در انگشتانم له شد. دستم از تیغ خار آتش گرفت و من فریاد زدم می‌سوزد.... همه چیز زرد شد و پرده‌ای نگاهم را کدر کرد و مثل اینکه کمی از زمین بلند شدم. سرم گیج رفت و گرمای کشنده‌ای در سراسر بدنم لول خورد...» دکتر حاتم «ملکوت» هم که به دوست و دشمن و آشنا و بیگانه آمپول مرگ تزریق می‌کند، سرش پیر است و تنش جوان و میان مرگ و زندگی در نوسان است. می‌گوید «یک گوشهٔ بدنم مرا به زندگی می‌خواند و گوشهٔ دیگری به مرگ...» و می‌گوید «درد من این است. نمی‌دانم آسمان را قبول کنم یا زمین را... هر کدام برایم جاذبهٔ بخصوصی دارند...» احساس «انزوا» و «تنهایی» دوران کودکی به اندیشهٔ «مرگ» و «نیستی» در جوانی مُنجر شد. از همان سالهای آخر دبیرستان فکر خودکُشی در میان دوستان و همشاگردی‌ها قوّت گرفته بود. یک جور بازی و مسابقهٔ خودکُشی پیش آمده بود. منوچهر فاتحی یکی از دوستانی بود که چند بار تهدید به خودکُشی کرد، اما خودش را نکُشت. تا لب‌لب مُردن رفت، اما زنده و صحیح و سالم برگشت. یکی از همشاگردی‌ها همهٔ تقصیرها را به گردن معلّمی می‌اندازد که از رشت آمده بود و «اگزیستانسیالیست» بود و طرفداران فراوانی پیدا کرده بود. به این دار و دستهٔ ناامیدی که مُدام دم از خودکُشی می‌زدند «اگزی» می‌گفتند.» فهرست کتاب چشمهایش زمین هوا بزرگ علوی: ورق پاره ها و داستان های دیگر بهرام صادقی: قنقنه ها و داستان های دیگر یادداشت

زیباگرایی

80,000 تومان
اصطلاح زيباگرايي به معناي خاص آن، نخستين‌بار در قرن نوزدهم پديدار شد تا معناي تازه‌اي را برساند: نه فقط دلبستگي صرف به زيبايي بلكه اعتقاد به اهميت زيبايي در قياس با - و حتي در تقابل با - ارزش‌هاي ديگر . زيباگرايي بر عقايد خاصي درباره زندگي و هنر دلالت داشت. اين عقايد به تدريج شكل و صورتي متمايز به خود گرفتند و در مقابل ديدگاه‌هاي سنتي‌تر و محافظه‌كارتر مرسوم صف‌آرايي كردند. اين كتاب به دوره خاصي از تاريخ فرهنگ غرب مي‌پردازد كه توجه به زيبايي به مكتبي ادبي- هنري تبديل شد و ابعاد فكري - فلسفي ويژه‌اي يافت.

دیوان شهریار دو جلدی قابدار

1,675,000 تومان
بخشی از کتاب دیوان شهریار (دو جلدی قابدار): آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟ بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا؟ نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا؟ نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟ آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا؟ در خزان هجر گل، ای بلبل طبع حزین خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا؟ شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر این سفر راه قیامت می روی تنها چرا؟

شاهنامه (1) نامور نامه شهریار (برگزیده دیباچه،داستان هفت خان رستم – رستم و سهراب)

134,000 تومان
شاهنامه (1) کتابی است که برای درسی با همین عنوان در دوره کارشناسیِ رشته زبان و ادبیات فارسی تدوین شده و شامل برگزیده ای از دیباچه شاهنامه و داستانهای جنگ مازندران (هفت خان رستم)، رستم و سهراب و سیاوش در 1773 بیت است. در مقدمه کتاب برخی از مهم ترین مسائل و موضوعاتِ مربوط به فردوسی و برخی نکات دیگر در شاهنامه شناسی در پانزده مبحث بررسی شده و در توضیحات نیز به معنای لغات و ترکیبات و تعابیر، گزارش بعضی مصراعها و ابیات، شرح برخی نکاتِ متن شناختی و اشارات اساطیری، حماسی و آیینی و معرفی شخصیتهای داستانی به استناد معتبرترین تحقیقات و جدیدترین نظریات پرداخته شده است.

هنر پیر شدن

59,000 تومان
کتاب هنر پیر شدن نوشته آرتور شوپنهاور ترجمه علی عبدالهی توسط انتشارات مرکز با موضوع فلسفه، فلسفه غرب، ایدئالیسم آلمانی به چاپ رسیده است. هنر پیر شدن از مجموعه هنرهای شوپنهاور، فیلسوف شهیر آلمانی، دربردارنده‌ی واپسین نوشته‌های هشت سال آخر زندگی فکری‌‌ـ‌‌ فلسفی اوست در موضوعات مختلف. او در این کتاب، در خلال پاره‌نوشته‌ها‌ی گاه بلند و اغلب کوتاه، به مرور در سال‌ها اندیشه‌ورزی خود می‌پردازد و بر خلاف معمول بسیاری از دیگر متفکران، در ایستگاه آخر زندگی، باز هم می‌کوشد باریک‌بینی‌های پیشین در آثار دیگرش را تبیین و تشریح کند، بسی ناگفته‌ها را بازگوید و از این رهگذر خود را از سکون پیری برهاند. شوپنهاور در اینجا هم مثل سایر نوشته‌های خود، همچنان عریان و مغرور و ساده و پرمغز می‌نویسد، و به‌هیچ‌وجه، در تسلیم و وانهادن به اقتضائات سنی، نه بوتیمار غمخواری نشسته بر ساحل اندوه است و نه مردم‌گریز تائبِ عصبی و چشم‌به‌راهِ سرودن ِغزل خداحافظی، بلکه فرزانه‌ای است پیر و خشنود و چابک‌اندیشه که می‌کوشد با رویکرد عملی و متفکرانه به مفهوم کهن پیرسالی یا سالخوردگی، تا حد ممکن از آن به عنوان دورانی شیرین و پرثمر یاد کند. معرفی مباحث کتاب هنر پیر شدن یادداشت مترجم وقتی نیل به قاهره می رسد شکل گیری متن حاضر و منابع نام این کتاب زنیلیا است برخی آثار شوپنهاور که به فارسی ترجمه شده اند

گزارش یک مرگ

79,500 تومان
کتاب گزارش یک مرگ نوشته گابریل گارسیا مارکز ترجمه لیلی گلستان توسط انتشارات مرکز با موضوع ادبیات، ادبیات داستانی، رمان خارجی به چاپ رسیده است. ظهر روزی از ماه اوت، درحالی‌که با دوستانش گلدوزی می‌کرد، حضور کسی را در نزدیکی خانه‌اش حس کرد. لازم نبود سرش را بلند کند تا بداند که آمده. به من گفت: «چاق شده بود، موهایش بفهمی‌نفهمی ریخته بود، برای نزدیک دیدن محتاج عینک بود. اما خودش بود. به خداوندی خدا، خودش بود!» دیوانه شده بود. حتماً مرد هم فکر کرده بود که او هم پیر شده. اما مرد، برخلاف دختر، فاقد ذخیره‌ی عشقی بود که باعث تحمل می‌شد. پیراهنش از عرق خیس بود، مثل همان بار اول روز جشن خیریه، همان کمربند و همان کیف‌های چرمی درزشکافته‌ی سگک‌نقره‌ای را داشت. بایاردو سان رومان بی‌اینکه به باقی کسانی که گلدوزی می‌کردند و مبهوت مانده بودند اهمیتی بدهد، یک قدم جلو آمد. کیف‌هایش را روی چرخ خیاطی انداخت و گفت: ــ خب، من آمدم.