مددکاری اجتماعی(1)

قیمت اصلی: 151,000 تومان بود.قیمت فعلی: 150,000 تومان.

 

در انبار موجود نمی باشد

شناسه محصول: 9786000231316 دسته: , برچسب: , ,
توضیحات

مددکاری اجتماعی(1)

نویسنده
حسن موسوی چلک
مترجم
——–
نوبت چاپ 16
تعداد صفحات 300
نوع جلد شومیز
قطع وزیری
سال نشر 1402
سال چاپ اول  ————
موضوع
علوم اجتماعی
نوع کاغذ  —————
وزن 415 گرم
شابک
9786000231316
توضیحات تکمیلی
وزن 0.415 کیلوگرم
نظرات (0)

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “مددکاری اجتماعی(1)”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

خلاصه کتاب PDF
اطلاعات فروشنده

اطلاعات فروشنده

  • فروشنده: aisa
  • هیچ ارزیابی یافت نشد!
محصولات بیشتر

کارآگاه اریک فوگلر 2/ اریک فوگلر و قتل در هتل

48,000 تومان

با اینکه جنایات شاه سفید تمام شده، اما کابوسهای آن دورهی ترسناک و پراضطراب حتی یک شب هم دست از سر اریک فوگلر برنمیدارد.

مادربزرگ اریک از او دعوت میکند تا با هم به سفر بروند.

اریک دعوت او را قبول میکند؛ شاید سفر به منطقهای خوشآبوهوا و اقامت در هتلی مجلل، کمی حالش را بهتر کند.

اریک فکرش را هم نمیکند که چه ماجراهای هیجانانگیزی در هتل برایش اتفاق میافتد؛ او نمیداند که شاهد قتلی خواهد بود، اما هیچکس حرفش را باور نمیکند و افرادی به دنبالش میافتند تا خفهاش کنند!

اریک فوگلر با مادربزرگ راهی سفر میشود، درحالیکه خیلی چیزهای دیگر را هم نمیداند...

مجموعه داستانهای کارآگاه اریک فوگلر از نابترین رمانهای جنایی سالهای اخیر به حساب میآید.

قهرمان داستان پسرکی است بهظاهر بداخلاق که با دیگران بهسادگی صمیمی نمیشود، اما با تصمیمگیریهای ناگهانیاش موجب شگفتی و حیرت میشود و خواننده را مجذوب ماجراهایش میکند.

سفارش:0
باقی مانده:1

شاهنامه‌ی فردوسی کتاب سوم: از پادشاهی نوذر تا پایان هفت‌خوان رستم

125,000 تومان

در بخشی از کتاب شاهنامه فردوسی - جلد 3: از پادشاهی نوذر تا پایان هفت خوان رستم می‌خوانیم

وقتى خورشید از قله کوه سر زد و جهان را با فر و شکوهش روشن کرد، رستم از خواب برخاست و به‌سوی رخش رفت. گرز جدّش را بر روى زین گذاشت و با آرزوهاى محال به‌راه افتاد. کلاهخودى شاهانه بر سر و ببر بیان عرق‌آلوده در‌بر داشت. به‌سوی ارژنگ روى کرد و چون به اردوگاه آن جنگجو رسید، نعره‌اى در میان سپاهیانش زد که گویى دریا و کوه از هم دریده شده‌اند. وقتى در میان سپاهیان غوغا برپا شد، ارژنگ از خیمه‌اش بیرون آمد. وقتى رستم او را دید، بى‌درنگ همچون آذرگشسب به‌سویش تاخت. با دلاورى سر و گوش و یال او را گرفت و مانند شیر سر از پیکرش کند. از جاى کنده‌شدن سرش، خون جارى شد. رستم سر ارژنگ را در میان سپاهیانش انداخت. وقتى دیوهاى دیگر یال و کوپال او را دیدند، از ترس چنگ پهلوان دلشان لرزید. مرز‌ و ‌بوم خود را فراموش کردند و پدر و پسر راه گریز در‌ پیش گرفتند. رستم شمشیر بر کشید و تمام دیوها را کُشت. وقتى خورشید غروب کرد، به‌سرعت خود را به کوه اسپروز رساند و بند از اولاد برگرفت و از او راه شهرى را که کاووس در آن بود پرسید و وقتى راه را از او شنید، به‌سرعت راهى شد و راهنمایش نیز دوان‌دوان به‌دنبالش رفت. وقتى رستم وارد شهر شد، رخش مانند رعد غرّشى کرد و چون کاووس صداى او را شنید ابتدا و انتهاى آن را فهمید و به ایرانیان گفت: «روزگار بد ما به‌سر رسیده است. صداى غرّش رخش را شنیدم و از شنیدن آن، روح و دلم شاد شد. او در زمان کیقباد به‌هنگام نبرد با تورانیان نیز چنین غرّشى کرده بود.»

فهرست مطالب کتاب

نوذر طهماسب گرشاسب کیقباد کیکاووس هفت‌خوان رستم
سفارش:0
باقی مانده:1

دلاويز ترين جیبی

360,000 تومان

معرفی کتاب دلاویزترین اثر فریدون مشیری

"کتاب حاضر، نخستین دفتر از دفاتر شش گانه ای است که حاوی گزیده شعرهای فریدون مشیری (1379-1305) است.
هر دفتر به آن دسته از شعرهای شاعر که مضمونی شبیه به هم دارند، اختصاص یافته و به زبان انگلیسی نیز ترجمه شده است.
دفتر حاضر با عنوان «دلاویزترین» حاوی شعرهایی با مضمون طبیعت است. پاره ای از عنوان های این سروده ها عبارت اند از: آسمان؛ خورشید؛ غروب غم افزا؛ در آغوش مهتاب؛ گل های کبود؛ یک گل بهار نیست؛ دلاویزترین؛ زمین و آدمی؛ برگ ریزان؛ نوروز می رسد؛ شب های کارون؛ هم آوای برف؛ و جهان شگفتی."
فریدون مشیری در تاریخ سی ام شهریور ماه 1305 در شهر تهران و خیابان ایران متولد شد.
از آن جایی که جد پدری فریدون، به خاطر یک ماموریت اداری به شهر همدان مهاجرت کرده بود، پدرش ابراهیم مشیری افشار در سال 1275 هجری شمسی در شهر همدان به دنیا آمد اما در دوران جوانی اش به تهران آمد و در سال 1298 بود که در وزارت پست مشغول به کار شد. مادرش نیز اعظم السلطنه نام داشت ولی به او لقب خورشید را داده بودند.
مادر فریدون بسیار به شعر و ادبیات علاقه داشته و حتی گاهی شعر می سروده است.فریدون از همان سال ها به دنیای...

مهمان انقلاب

65,000 تومان

در بخشی از کتاب مهمان انقلاب می‌خوانیم

روی کاناپه‌ی کتاب‌خانه خواب راحتی کردم. خیلی زود ساعت پنج و نیم صبح شد و باید دوباره سر کارم برمی‌گشتم. کار هم آرامش خاطری به بار نیاورد. آن‌هایی که به خانه می‌رفتند هیچ‌چیز مثبتی نداشتند برای افزودن بر آن‌چه از قبل می‌دانستیم. هیچ صدای معتدلی در طول شب برنخاسته بود. انگار ملت داشت از اوج هیجان به جنون می‌رسید، مثل وقتی که شاه فرار کرده بود. لیجک‌ها و استفوردها ساعت شش صبح رفتند. هنوز اطمینان نداشتند کجا برای اقامت‌شان امن است. من می‌خواستم انجمن کارش را «مطابق روال معمول» انجام دهد. بنابراین، حدس زدم ماندن آن‌ها در مرکز معقول نخواهد بود. وقتی کارکنانم، که همگی مورد‌اعتمادم بودند، درباره‌ی «مهمان‌ها» پرسیدند، برای‌شان توضیح دادم که نگران وقایع سفارت بوده‌ام و در طول روز این‌جا نخواهند ماند، هر چند احتمالاً شب برای کمک به پاسخ‌گویی تلفن‌ها بازخواهند گشت. من و بیل صبح را پای تلفن مشغول انتقال خلاصه‌ی اخبار رسانه‌های ایرانی به واشینگتن بودیم. گاهی صدا با وقفه‌های طولانی شنیده می‌شد، اما واشینگتن می‌گفت ماندن‌مان روی خط مهم است. چون با این‌که تماس‌های دیگری هم بین واشینگتن و تهران برقرار می‌شد، آزاد نگه داشتن خط تماس بین‌المللی با لی شاتز در سفارت سوئد یا با بروس و ویک و مایک هالند، مأمور امنیت سفارت، در وزارت امورخارجه‌ی ایران دشوار بود. آن‌ها هنوز آن‌جا بودند و سعی می‌کردند با ابراهیم یزدی، وزیر امورخارجه، مذاکره کنند. حدود ساعت ده صبح، به نظرمان رسید که خط تماس‌مان قطع شده است. کارکنانم، که احساس خطر می‌کردند، از من خواستند ارتباط را قطع کنم، اما احساس می‌کردم باید تا جایی که امکان دارد به کارمان ادامه دهیم و اندکی بعد اختلال برطرف شد.نیمه‌های صبح با آشپزم سام و سرایدار جان گریوز، نیت، که هر دو تایلندی بودند، تماس گرفتم. نیت را خوب می‌شناختم، چون در چیدمان خانه‌ام کمکم کرده بود. از سام خواستم ناهار درست کند و به انجمن بیاورد و از نیت درخواست کردم به خانه‌ام برود و یک دست لباس و مسواکم را برایم بیاورد. لباس سبز پشمی‌ام، که با آن خوابیده بودم، کاملاً‌ چروک شده بود. آن‌ها با غذایی که برای همه کفایت می‌کرد از راه رسیدند و نگرانی در صورت‌های‌شان آشکار بود. نیت را در آغوش کشیدم و به او اطمینان دادم حالم خوب است.

جنایات نامحسوس

55,000 تومان

معرفی کتاب جنایات نامحسوس اثر گی یرمو مارتینس

در رمان جنایات نامحسوس پرفروش در سراسر جهان، دو ریاضیدان برای دستگیری یک قاتل زنجیره ای، باید به نیرو های پلیس بپیوندند. داستان در یک روز تابستانی در آکسفورد آغاز می شود، وقتی که یک دانشجوی جوان آرژانتینی، جسد پیرزن صاحب خانه را پیدا می کند در حالی که به شکل فجیعی به قتل رسیده است؛ این زن سالخورده در شکستن رمز های انیگما در جنگ جهانی دوم، به نیرو های انگلیسی کمک کرده بود.
در همین حال، یک پروفسور مشهور منطق در آکسفورد، یادداشتی بی نام و نشان دریافت می کند که شکلی دایره وار و کلماتی روی آن دیده می شوند: اولین مورد از یک زنجیره. همزمان با افزایش تعداد قتل ها و آشکار شدن نماد های بیشتر، وظیفه ی این زوج نه چندان هماهنگ است که تا قبل از این که قاتل، قربانی دیگری را به کام مرگ بفرستد، پرده از طرح و نقشه ی موجود در قتل ها بردارند.
راوی، به دنبال فهمیدن این است که یک جنایت بی عیب و نقص چگونه به انجام می رسد و همچنین تلاش می کند به درکی از اثرات تصادفی و غیرعامدانه ی خود در اتفاقات داستان برسد؛ داستانی که قتل، اعداد، ذهن های برتر، فرقه ها و معماهای کهن را با هم درمی آمیزد.
سفارش:1
باقی مانده:1

من و دارو دسته ی راهزن‌ها 2: سرانجام دوباره دزدیده شدم!

80,000 تومان

در بخشی از کتاب من و دار و دسته راهزن‌ها - جلد دوم می‌خوانیم

آزادی راهزنی چنان طعم باشکوهی دارد که من حتی جرئت نکرده بودم به آن فکر کنم. عضلات شکمم واقعاً به این خنده‌‏ها نیاز داشتند. دستگاه گوارشم در انتظار ساندویچ راهزنی و آب‏نبات‌‏های تازه‌غارت‌شده بود. ریتم طبیعی شبانه‌‏روزیم دلتنگ شب‏‌نشینی‌‏ها و بیدار شدن‌های دیروقتِ صبح بود. دلتنگ زمان‏‌هایی که کَلّه درِ گوشم جوک‏‌های خنده‏‌دار زمزمه می‌‏کرد و من از شکاف چادر، علف‏‌هایی را تماشا می‌‏کردم که در باد می‌‏رقصیدند. دلم برای آتش اردوگاه و داستان‌‏های پُرهیجان و واقعی راهزن‌‏های پارسال لک زده بود. با همه‌‏ی وجود دلتنگ حوادث غیرمنتظره و پُررمزورازی بودم که روزانه در زندگی راهزن‌‏ها اتفاق می‏‌افتاد. خانواده‏‌ی پیرات نگذاشتند آن‏قدرها هم برای شروع دوباره انتظار بکشم. فن جدیدی را امتحان کردیم که زیرمجموعه‌‏ی مدل راهزنی رو در رو بود و عملیات دختری در خطر نام داشت. باید با کوله‏‌پشتیِ هِلو کیتی و جعبه‏‌ی ویولنم کنار جاده می‏‌ایستادم و تا آن‏جا که می‌‏توانستم قیافه‌‏ی دختر تنها و غمگین به خود می‌‏گرفتم. ویولن داخل جعبه نبود. آن را در جای خوبی در ماشین راهزنی پنهان کرده بودم. اگر دیوانه‌‏ای می‌‏آمد و ترمز نمی‌‏گرفت، مجبور بودم بپرم وسطِ جدول. باید نقش دختری را بازی می‌‏کردم که می‏‌خواسته با اتواستاپ خودش را به خانه برساند، اما وسط راه قال گذاشته شده. حتی برای این‏که جوان‏‌تر به نظر بیایم، هیلدا موهام را بافته بود. هِلّه خندید و ادای چشم‏‌های بامبی‌وار و صدای جیغ‏‌جیغوی من را درآورد. وقتی در ماشین نشسته بودیم و چشم‏‌هامان در پی جای مناسبی برای غارتِ بعدی بود، گفت: «چه شانسی آوردی پارسال دزدیدیمت.»