


من فقط دو نفر را کشتهام
28,000 تومان
قهرمان این رمان، در بحبوحۀ نابسامانی روابط خانوادگی و در کشاکش شکایت شاکیان یک پروندۀ کلاهبرداری، به جرم قتل بازداشت میشود. در اولین فرصت نگهبان بازداشتگاه را مجروح میکند و از کلانتری میگریزد، در پی اتفاقات بعد از فرار، بلافاصله درگیر ماجرای قتل دیگری میشود.
پس از مدت کوتاهی که با افراد خلافکار همخانه میشود، هراس از کشته شدن از آن خانه که حالا برایش به زندانی دیگر تبدیل شده فراریش می دهد و درست همان روز خودش را وسط ماجرای حیرتانگیز دیگری میبیند که به قاچاق اسلحه یا عتیقه شباهت دارد.
از مهلکۀ بعدی نیز جان سالم به در میبرد، ولی در مرز آبی ایران و پاکستان دستگیر میشود. در زندان قتل دیگری به پروندهاش اضافه میشود. بعد از آن به جرمی امنیتی بازداشت میشود و پشت سر هم برایش ماجراهای هولناک اتفاق میافتد.
هیچکدام از این ماجراها و افرادی که سر راه او قرار میگیرند شباهتی به یکدیگر ندارند و هرکدام او را در موقعیت ناشناختۀ متفاوت دیگری قرار میدهند.
اگرچه این رمان حول محور ماجراهای مربوط به اختلافات خانوادگی و کلاهبرداری و قتل میچرخد، نویسنده در این رمان خانوادگی و پلیسی تلاش کرده است از جهان محدود یک خانواده فراتر برود، با خلق شخصیتها و موقعیتهای بیشباهت به یکدیگر، جهانهای فکری متفاوتی را در کنارو مقابل هم قرار دهد.
در انبار موجود نمی باشد
من فقط دو نفر را کشتهام
نویسنده |
هادی خورشاهیان
|
مترجم |
——-
|
نوبت چاپ | ١ |
تعداد صفحات | ٢٣٢ |
نوع جلد | شومیز |
قطع | رقعی |
سال نشر | ١٣٩٨ |
سال چاپ اول | —— |
موضوع |
داستانهای فارسی
|
نوع کاغذ | بالکی |
وزن | ٢٢٩ گرم |
شابک |
9786226209113
|
وزن | 0.229 کیلوگرم |
---|
اطلاعات فروشنده
- فروشنده: Samaneh Fathi
- نشانی:
- هیچ ارزیابی یافت نشد!
عاشقی با حال و هوای پشههای لهیده
امپراتوری ایران
هجوم آفتاب
قلعه مرغی؛ روزگار هرمی
شبکههای هرمی و حکایت پولدار شدن. اگه پول داشته باشی همه چیز داری. زن، بچه، همهچی. « قلعه مرغی؛ روزگار هرمی » داستان پسر نوجوانی را روایت میکند که بر اثر حوادثی به سمت شبکههای هرمی کشیده میشود و با اتفاقات غیر قابل پیشبینی روبرو میشود . داستان یک تم اجتماعی دارد و در محلهای از محلههای جنوب شهر ( قلعهمرغی ) میگذرد : « پول خوشبختی نمیآره. همه میدونن. برو از هر کسی میخواهی بپرس. مگه همین اصغر نبود. اون همه پول پیدا کرد، آخرشم اون جور شد. » اصغر مقنی را همه میشناختند.
چند سال پیش سمت قزلقلعه، موقع چاه کنی خورده بود به یک زیر خاکی. توی یک چشم به هم زدن زندگیاش زیر و رو شد. زبان بسته از بس ذوق زده شده بود، چنان ریخت و پاشی کرد که سال نشده به خودش آمد، دید همان یک زنی هم که داشت از چنگش درآمده و خداحافظ.
- برندهی جایزهی بهترین رمان اول بنیاد هوشنگ گلشیری ۱۳۹۱
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.