میوه درخت سرمستی
75,000 تومان
اینگرید روخاس كونترراس در این نخستین رمانش، که برگرفته از زندگی واقعی است، با نثرى قوى و تأثیرگذار خشونتهای دهههای هشتاد و نود کلمبیا را به تصویر میکشد. کشوری که با فقر، فساد، فعالیت خودسرانۀ گروههای شبهنظامی، آدمربایی، ترور شخصیتهای متنفذ و از همه مهمتر سلطان مواد مخدر جهان، پابلو اسکوبار، دست و پنجه نرم میکرد: مردی مرموز و منفور در چشم نیمی از کلمبیاییها و قدیس در چشم نیمی دیگر.
میوۀ درخت سرمستی، یک فصل در میان به دو شخصیت اصلیاش، چولا سانتیاگوی شاد و سرزنده، از خانوادهای نسبتاً مرفه، و خدمتکارشان پترونا سانچزِ دلمُرده که مسئولیت سنگین سرپرستی خانواده را بر دوش دارد میپردازد و میکوشد با نفرین مرگ که گویی خانواده را احاطه کرده مبارزه کند. این دو دختر دورۀ بلوغ را با تجربههای متفاوتی پشت سر میگذارند: اولی با وحشت و دومی با عشق. کتاب بیش از هر چیز قصد دارد تأثیر جنگ و خشونت در زندگی کودکان را به تصویر بکشد.
شخصیتها در موقعیتهای تلخ و دشوار دست به انتخابهایی میزنند که مسیر زندگیشان را برای همیشه تغییر میدهد. میوۀ درخت سرمستی رمانی تاریخی است که بیش از هر چیز نشان میدهد که بین وفاداری و خیانت چه مرز باریکی وجود دارد.
فقط 2 عدد در انبار موجود است
میوه درخت سرمستی
نویسنده |
اینگرید روخاس کونترراس
|
مترجم |
سحر قدیمی
|
نوبت چاپ | ١ |
تعداد صفحات | ٣٨٢ |
نوع جلد | شومیز |
قطع | رقعی |
سال نشر | ١٤٠٠ |
سال چاپ اول | —— |
موضوع |
داستانهای آمریکایی
|
نوع کاغذ | بالکی |
وزن | ٤٢٦ گرم |
شابک |
9786220403647
|
وزن | 0.426 کیلوگرم |
---|
اطلاعات فروشنده
- فروشنده: Samaneh Fathi
- نشانی:
- هیچ ارزیابی یافت نشد!
حیرانی
مفید در برابر باد شمالی
تیله آبی
مجموعه داستان «تیله آبی» در برگیرندۀ ٧ داستان از برجستهترین داستانهای محمدرضا صفدری است. تسلط او به تکنیکهای داستان پردازی، شناخت ژرفش از باورها و آداب بومی و پیشنهادات تازهاش در روایت او را در زمرۀ شاخصترین نویسندگان ایران قرار داده است.
«مرد میخواند و از سینۀ کوه بالا میرفت. خنکای بامدادی، بیشهزار و سایههای وهمناک که با برآمدن آفتاب پدیدار میشدند. همه چیز و هر جا سایه بود، سایههای سپید شیری رنگ. مرد نمیدانست از کی به خواندن بنا کرده بود. از خانه درآمده بود. از گندمزار گذشته بود و رسیده بود به نمکزار و شورآب و کوههایی که آب باران در سنگچالهایش گس بود و تلخ. دیروز هم یک بار دیدار آمد. سایۀ رمندۀ آهو نبود. موهای بلند سر اندر پای سایه را میپوشاند. دو چشم لابهلای شاخ و برگ نی پیدا و ناپیدا شد. خواندن از یادش رفت . ایستاد و دوید. بلند موی سبزهرو گریخت. مرد با خود گفت: «زن تو این کوه و کمر چه میکند؟»
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.