ناخدای هفت دریا 1/ گنج ناخدا باراکودا

87,000 تومان

این داستانِ پر از گنج و کتاب و صندوقچه و غار، بی‌بروبرگرد عجیب‌ترین داستانی است که درباره‌ی دزدان دریایی می‌شنوید، حتی اگر هزار سال عمر کنید و دوردست‌ترین بندرهای دریای کارائیب را زیر پا بگذارید.
من از کجا می‌دانم؟ خب من، یعنی جرقه، خودم آنجا حی‌وحاضر بوده‌ام و همه‌چیز را با جفت چشم‌هایم دیده‌ام.

در انبار موجود نمی باشد

توضیحات

ناخدای هفت دریا 1/ گنج ناخدا باراکودا

نویسنده
یانوس کامپوس
مترجم
سعید متین
نوبت چاپ
تعداد صفحات 204
نوع جلد —-
قطع
سال نشر
سال چاپ اول ——
موضوع
کودک و نوجوان
نوع کاغذ ——
وزن 0 گرم
شابک
9786008869597
توضیحات تکمیلی
وزن 0.5 کیلوگرم
نظرات (0)

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “ناخدای هفت دریا 1/ گنج ناخدا باراکودا”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

خلاصه کتاب PDF

چند صفحه از کتاب

اطلاعات فروشنده

اطلاعات فروشنده

  • فروشنده: aisa
  • هیچ ارزیابی یافت نشد!
محصولات بیشتر

کارآگاه کرگدن در باغ‌وحش مرموز 4/ اسرار «غروب»

20,000 تومان

برشی از متن کتاب

نصف شب از خواب بیدار شدم. خواب چیزی را دیدم که من را بیدار کرد. خواب یکی از حرف های بیسنتیا خانم فیله بود. داشت می گفت: دختره تشویقم کرد این کار رو بکنم! دختره؟ منظورش کی بود؟ دختره کی بود؟ یک لحظه شک کردم نکند او باشد؟... نگاهش کردم. غروب کف قفس دراز کشیده بود. لبخند زیبایی روی لب داشت و خوابیده بود. شبیه فرشته ها بود. چطور امکان داشت او بیسنتیا خانم فیله را راضی کرده باشد تا روی بدن فیل دیگری نقاشی بکشد؟ به خودم گفتم: اصلاٍ امکان ندارد. بعد کمی جا به جا شدم تا جایم راحت تر باشد و باز بخوابم. فایده نداشت. یک لحظه با خودم گفتم نکند همه این ها کار غروب بوده. یک لحظه بعدش گفتم نه. اصلاً کار او نیست. امکان نداشت کار او باشد! هر چه باشد من دوستش بودم، مگر نه؟ بودم، نبودم... نتوانستم نتیجه ی مشخصی بگیرم. دیدم بهتر است بلند شوم و یک حمام گِل درست و حسابی کنم محشر بود! ماه کامل بود و می درخشید. باغ وحش ساکت ساکت بود و تمام حوض گل مال خودم بود. تنها بودن و تنهایی حمام کردن چیز دیـ... _ کرگدن جون؟ خوابت نمی بگه؟ تنهایی چی کاگ داگی می کنی؟ الان می آم پیشت. بله. می گفتم. چیز دیگری بود. ولی این چیز دیگر دوام نداشت. خیلی معمولی پرسیدم: غروب! وقتی بیسنتینا خانم فیله گفت: دختره تشویقم کرد. فکر می کنی منظورش کی بود؟ یک لحظه انگار دست و پایش را گم کرد. ولی فقط یک لحظه. گفت: مگه همچین چیزی گفت؟ ها؟ گفتم: آره. گفت دختره من رو تشویق کرد. گفت: شاید... مامانش نبوده؟ یا شاید استاد نقاشی اش بوده. بله، حرف غروب منطقی بود. گفت: کرگدن جون! تو که فکگ نمی کنی کاگ من باشه. مگه نه؟ امان از دست آن آه و ناله ها! چیزی نمانده بود گریه اش بگیرد! من از کی این قدر بی رحم شده بودم؟ حالم از دست خودم بد شد. پیشنهاد دادم با هم کاه بخوریم تا صبح زیر نور ماه با هم مشغول خوردن کاه بودیم. داستان زندگی خودمان را تعریف کردیم. خندیدیم. عالی بود. آن روز روز خوبی می شد. می شد! ولی نشد. چون مانوئلا گفت اره پرونده ی جدیدی برای ما آورد. آمد توی دفترم و سه تا نامه به من داد. نامه ی اول را باز کردم و خواندمش، نوشته بود: آهای کفتار! صدای خنده هات ترسناکه. پرسیدم: خب این چشه؟ گفت: بقیه ش رو هم بخون کرگدن جون! دومین پاکت را باز کردم. نوشته بود: آهای کفتار! صدای خنده هات ترسناکه. ازت متنفریم! گفتم: حالا خودت رو نگران نکن. باغ وحش جمعیتش زیاده. می دونی که... بعضی وقت ها بچه ها بازی شون می گیره... گفت: بقیه اش رو هم بخون کرگدن جون! سومین پاکت را باز کردم. نوشته بود: آهای کفتار! صدای خنده هات ترسناکه. ازت متنفریم! به زودی می میری! از جا پریدم. این یک تهدید جدّی بود! نگاهی به آدرس فرستنده کردم. چیزی ننوشته بودند. فکرش را می کردم! نامه ها را ناشناس فرستاده بودند. گفت: کرگدن جون! می تونی مجرم رو پیدا کنی؟ حتماً متوجه ی که خانواده ام حسابی نگرانن. گفتم: حتماً مانوئلای عزیز! حتماً. همین الان می رم سر وقت تحقیـ... هنوز حرفم را تموم نکرده بودم که...

آقای سناریست، حدیث نفس و آثار سعید مطلبی

290,000 تومان

معرفی کتاب آقای سناریست: حدیث نفس و آثار سعید مطلبی

کتاب آقای سناریست، نتیجه‌ی گفت‌وگو‌های دوستانه‌ی حمیدرضا حاجی حسینی با سعید مطلبی است که به شکل روایتی منظم از زبان مطلبی نوشته شده و به دوران کودکی و نوجوانی، سال‌های پرکار او به عنوان نویسنده و کارگردان پیش از انقلاب، دوران‌های محرومیت او از فعالیت پس از انقلاب و فعالیت‌های سال‌های اخیر او می‌پردازد. کتابی جذاب که می‌توانید با آن، نگاهی نو به تاریخ سینمای ایران داشته باشید.

درباره‌ی کتاب آقای سناریست

خواندن درباره‌ی رویدادهای تاریخی، باعث می‌شود ما اطلاعاتی درباره‌ی آن رویدادها به دست آوریم؛ اما وقتی پای حرف کسانی می‌نشینیم که آن رویداد را از سر گذرانده‌اند انگار که به قالب آن افراد در می‌آییم و با تمام وجود آن اتفاق را لمس می‌کنیم. همین طور درباره‌ی مشاهیر، تا وقتی در کتاب یا صفحات ویکی‌پدیا یا حتی آثارشان، به دنبال درکشان هستیم، چیز زیادی دستگیرمان نمی‌شود، اما وقتی پای سخن نزدیکانشان می‌نشینیم، درست انگار روبرویشان نشسته‌ایم و از دریچه‌ی چشمان آن‌ها، فرد مورد نظر را می‌بینیم و با او معاشرت می‌کنیم. انگار نوعی جادو در همنشینی و گفتگو با آدم‌ها وجود دارد که اطلاعات را زنده می‌کند. حالا تصور کنید آدمی که با او همنشین شده‌اید، یکی از نویسندگان پرکار زمانه‌ی ما باشد، که نه تنها بهره بردن از تجارب و نظرات خودش بسیار ارزشمند است، رویدادهای تاریخی بسیاری را از سر گذرانده و با مشاهیر زیادی نیز دمخور بوده است. قطعاً تجربه‌ی فوق‌العاده‌ای خواهد بود. ارزش کار حمیدرضا حاجی حسینی در جمع‌آوری و نوشتن کتاب آقای سناریست نیز همین‌قدر است. او روزها و ساعت‌ها وقت گذاشته و با سعید مطلبی، یکی از نویسندگان و کارگردانان صاحب‌نظر و پیش‌کسوت ایرانی گفتگوهایی صمیمانه داشته است که پس از مرتب کردن و نظم بخشیدن به آن‌ها، همه‌ صحبت‌ها را در قالب این کتاب با ما به اشتراک می‌گذارد.
سفارش:0
باقی مانده:1

بهار برايم کاموا بياور

64,000 تومان
اولین رمان مریم حسینیان که نخستین‌بار در ۱۳۸۹ منتشر شد و یکی از نامزدهای جایزه‌ی بنیاد هوشنگ گلشیری هم بود. رمانی که نشانه‌های ادبیات هراس را آشکارا در خود دارد و بر پایه‌ی همین هراس پیش می‌رود. همه‌چیز در قالب نامه‌هایی روایت می‌شود که یک زن نویسنده روی کاغذ می‌آورد. شهر دیگر جای او نبوده و با همسر و فرزندانش از آن‌جا بیرون زده و خود را به شهری دورافتاده رسانده‌اند که خبری از شلوغی شهر نباشد. شهر دورافتاده قرار است جایی آرام باشد؛ گوشه‌ی امنی برای نوشتن و سروکله زدن با کلمه‌هایی که در شلوغی شهر به ذهن خطور نمی‌کنند و اصلا روی کاغذ نمی‌آیند. برف همه‌جا را سفید کرده و زمین سراسر یخ است و ظاهرا کسی آن‌جا نیست ولی زن نویسنده مدام حس می‌کند کسی دارد فرزندانش را می‌پاید و همین مایه‌ی هراسش می‌شود. حالا باید سر از این راز درآورد که چه‌کسی در این محیط سفید و یخ‌زده ممکن است بخواهد آرامش این خانواده را به‌هم بزند. فضای مضطرب رمان نسبت غریبی با سرمای محیط دارد و عجیب‌تر این‌که این برف‌ها خیال آب شدن ندارند و این یخ‌ها به‌سادگی دست از سر کسی برنمی‌دارند. «بهار برایم کاموا بیاور» پیشنهادی به همه‌ی کتاب‌خوان‌هایی است که از ادبیات هراس لذت می‌برند.

دست به دهان، گاه‌شماری شکست‌های نخستین

38,000 تومان

معرفی کتاب دست به دهان

کتاب دست به دهان، نوشته پل آستر است که با ترجمه بهرنگ رجبی منتشر شده است. این کتاب روایت‌های جذاب و کوتاهی است که انتشارات چشمه برای مخاطب منتشر کرده است.

درباره کتاب دست به دهان

کتاب دست به دهان از روایت‌های واقعی زندگی پل استر است. خاطراتِ جالب و جذابی از این نویسنده، درباره‌ی زمانی که هنوز نویسنده  مشهوری نشده بود و به هر دری می زند تا کتابی چاپ کند و پولی به دست آورد و زنده بماند و زندگی کند. او کارهای بسیار متفاوتی را امتحان می‌کند از کارگری روی نفت‌کش تا مشارکت در پروژه‌های فیلم‌سازی یا ترجمه‌ی قانون اساسی ویتنام و … تا این که در نهایت پس از افت و خیزهای فراوان نویسنده می‌شود.

خواندن این کتاب تصویر متفاوتی از آستر و زندگی‌اش به خواننده می‌دهد.

خواندن کتاب دست به دهان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب دست به دهان

من حتا پیش از آن‌که بروم تو آمده بودم بیرون. پا به نوجوانی که گذاشتم دیگر به این نتیجه رسیده بودم که دنیای تجارت باید بی‌لطفِ حضورِ من روزگارش را بگذراند. آن‌موقع شاید بدترین حالم را داشتم، تحمّل‌ناپذیرترین حالم را، پریشان‌ترین حالم را. در آتشِ اشتیاقِ ایده‌آلیسمی نویافته می‌سوختم، و جدّیت‌های کمالی که پی‌اش بودم تبدیلم کرده بود به زاهدِ کوچولویی تحتِ کارآموزی. ظواهر بیرونی ثروت زده‌ام کرده بود، و هر نشانه‌ای از تظاهر را که پدر و مادرم به خانه می‌آوردند تحقیر می‌کردم. زندگی منصف نبود. بالاخره این حالی‌ام شده بود، و از آن‌جا که کشف خودم بود با تمامِ نیروی نهفته در یک کشف هم بهم ضربه زد. همچنان که ماه‌ها می‌گذشتند تطبیق دادن خوشبختی خودم با بدبختی بسیاری آدم‌های دیگر برایم سخت‌تر و سخت‌تر می‌شد. من چه کرده بودم که درخورِ آسایش و امتیازاتی باشم که بر سرم باریده بود؟ پدرم استطاعتش را داشت ــ همین ــ و این‌که او و مادرم سر پول باهم دعوا می‌کردند یا نمی‌کردند در مقایسه با این حقیقت که پیش از هر چیز آن‌ها پول داشتند که سرش دعوا کنند اهمیتِ اندکی داشت. هربار که مجبور بودم سوار اتومبیلِ خانوادگی‌مان شوم شرمسار می‌شدم ــ اتومبیلی آن‌همه پُرجلا و نو و گران، که چنان به‌وضوح دعوتی بود از جهان تا تحسین کند اوضاعِ ما چه‌قدر روبه‌راه است. همدلی من اما به‌تمامی با ستمدیده‌ها بود، با ندارها، با پایین‌دستی‌های نظمِ اجتماعی؛ و چنان اتومبیلی مرا از شرم سرشار می‌کرد ــ نه‌فقط شرم از خودم، بلکه از زندگی کردن در دنیایی که اجازه می‌داد چنین اتفاقاتی هم بیفتد. اولین شغل‌هایم حساب نیستند. پدر و مادرم هنوز به‌لحاظ مالی حمایتم می‌کردند و هیچ الزامی نداشتم روی پای خودم بایستم یا در دخل‌وخرجِ خانه سهمی داشته باشم. بنابراین فشاری نبود، و فشاری که نباشد هیچ‌وقت هیچ‌چیزِ مهمی هم نمی‌تواند به خطر بیفتد. از داشتنِ پولی که درمی‌آوردم خوشحال بودم اما هیچ‌وقت لازم نبود برای الزاماتِ معیشتی خرجش کنم، هیچ‌وقت لازم نبود نگران غذای سفره یا عقب افتادن اجاره باشم. این مشکلات بعدتر می‌آمدند سراغم. الان صرفاً بچه‌دبیرستانی‌یی بودم پی یک جفت بال، تا از آن‌جایی که بودم ببَرَدم.

در بند کردن رنگين کمان

125,000 تومان
انتشارات چشمه منتشر کرد: دوستت می‌دارم اما نمی‌تونی مرا دربند کنی همچنان که آبشار نتوانست همچنان که دریاچه و ابر نتوانستند و بند آب نتوانست پس مرا دوست بدار آن‌چنان که هستم و در به بند کشیدن روح و نگاه من مکوش! و مرا بپذیر بر آنچنان که هستم بدان سان که دریا می‌پذیرد همه نهرها را که همواره به سوی او خیزانند و در دل او ریزانند مرا بپذیر به سان آبشارها، بندآبها، دریاچه‌ها و بدان که چگونه راهم را به سوی پذیرش بی‌نهایت می‌یابم.