

نقوش برجسته منطقه الیمایی در دوران اشکانی
5,000 تومان
چکیده:
این کتاب یکی از آثار ارزشمندی است که تاکنون در مورد نقوش برجسته منطقه الیمایی در دوره اشکانی توسط دو دانشمند بزرگ جهان نوشته شده است.
اطلاعات ذیقیمتی از دوران حکومت و فرهنگ و هند الیماییها به عنوان یک حکومت محلی در عهد اشکانی را که سالیان سال از سوی محققین مغفول مانده را بررسی مینماید. این اثر در حقیقت تکنگاشتی است درباره نقشبرجستههای صخرههای منطقه الیمایی.
از آنجا که این اثر به تاریخ هند و فرهنگ ایران در دوران اشکانی که یکی از ضرورتهای جدید مطالعات تاریخ و تمدن ایران قبل از اسلام است پرداخته قطعاً مورد توجه باستانشناسان و علاقهمندن به تاریخ و فرهنگ و هنر ایران قرار خواهد گرفت.
توضیحات:
این کتاب برای دانشجویان رشته باستانشناسی در مقطع کارشناسی به عنوان منبع اصلی درس «باستانشناسی و هنر اشکانی» به ارزش 2 واحد ترجمه شده است.
بخش اول: الیماییها
فصل اول: جغرافیا
فصل دوم: جمعیت
فصل سوم: کاوشهای باستانشناسی
فصل چهارم: تاریخ
بخش دوم: توصیف نقوش برجسته صخرهای
فصل اول: خونگ نوروزی
فصل دوم: خونگ یارعلیوند
فصل سوم: خونگ کمالوند
فصل چهارم: تنگ بتان، شیمبار
فصل پنجم: بردبت، کوه تینا
فصل ششم: کوه تراز
فصل هفتم: تنگ سروک
بخش سوم: ویژگی نقوش برجسته الیمایی
فصل اول: عناصر پارتی در نقوش برجسته الیمایی
فصل دوم: عناصر به کار رفته در هنر صخرهای الیمایی
فصل سوم: هنر صخرهای الیمایی و هنر پارتی سوری ـ بینالنهرینی
فصل چهارم: هنر صخرهای الیمایی، پیوند میان هنر هخامنشی و هنر ساسانی
در انبار موجود نمی باشد
نقوش برجسته منطقه الیمایی در دوران اشکانی
نویسنده |
لویی و اندنبرگ، کلاوس شیپمن
|
مترجم |
دکتر یعقوب محمدی فر، آزاده محبت خو
|
نوبت چاپ | 3 |
تعداد صفحات | 180 |
نوع جلد | شومیز |
قطع | وزیری |
سال نشر | 1393 |
سال چاپ اول | —– |
موضوع |
هنر
|
نوع کاغذ | —— |
وزن | 0 گرم |
شابک |
9789645302236
|
وزن | 0.0 کیلوگرم |
---|
اطلاعات فروشنده
- فروشنده: aisa
- هیچ ارزیابی یافت نشد!
تاریخ حدیث
فهرست:
مقدمه تعریف تاریخ حدیث سیر تدوین حدیث نزد اهل سنت سیر تدوین حدیث در شیعه خاتمه: سایر موضوعات حدیث صورت اجازه علامه تهرانیبرنامه ریزی ناحیه ای
بوروکراسی چیست؟
مرد زير زميني
در بخشی از کتاب مرد زیرزمینی میخوانیم
وقتی امروز صبح آقای بِرد وارد اتاق ناهارخوری شد، یک دسته کاغذ لولهشده زیربغلش زده بود. فروتنی و افتادگیِ همیشگی را داشت، اما صورتش برافروخته بود. متوجه شدم کمی عصبی است و چشمانش اطراف اتاق میچرخد. همین کافی بود تا گیجم کند. من و آقای برد بعد از گذشت سالها همدیگر را خوب شناختهایم و کاملاً از علاقهی من به نقشهها و نمودارها آگاه است، اما وقتی آخرین دستهی نقشههایش را روی میز باز کرد، نمیتوانم بگویم کداممان مشکل بیشتری برای آرام ایستادن داشتیم. از یک ظرف خردل، یک فنجان و یک ظرف سس برای نگه داشتنِ گوشههای لولشدهی نقشه استفاده کردیم. بعد آقای برد و من یکی دو قدم عقب رفتیم تا تصویر را کامل ببینیم. درست در مرکز نقشه خانهای مینیاتوری قرار گرفته بود. باید بگویم طراحی خوبی با خودکار و جوهر ایجاد شده بود. تمام اصطبلها و حیاطها هر کدام بهوضوح با حروف کج مشخص شده بودند. تمام املاک اطراف خانه به همراه جنگل و جادهها بهدقت با مدادِ طراحی مشخص شده بود. همانطور که هر دو ایستاده بودیم و احمقانه به نقشه نگاه میکردیم، آقای برد محتاطانه تهمداد کوچکی از جیبِ روی سینهاش بیرون آورد. آن را به طرف دهانش برد و با آبدهان خیسش کرد. مشتاقانه نگاه میکردم. با دقتی که هر جراحی به آن مفتخر است، تونل اول را علامت زد. مداد چاق کوچک از خانه به سمت شرق سفر کرد. آرام برکه را شکافت و به بالای تپهی پودینگ هیل خزید و در اطراف شهر ورکسوپ آرام گرفت.مجوس
در بخشی از کتاب مجوس میخوانیم
آتن گردوخاک بود و خشکی، اُخرایی و خاکستری. حتی نخلها هم به نظر کلافه میآمدند، تمام انسانیتِ انسانها عقب نشسته بود پشت پوستهای تیره و عینکهای حتی تیرهتر. ساعت دوی بعدازظهر شهر و شهروندان لُنگ انداختند؛ خیابانها خالی شدند، تسلیم رخوت و گرما. پشت پردهی کشیدهی اتاقی در هتل پیرئوس روی تختم ولو شدم و چرت زدم. شهر دیگر برایم قابلتحمل نبود. پس از بورانی دیگر نزول به عصر جدید و تشکیلات و اضطرابش کاملاً حالم را دگرگون میکرد. ساعات ملالآور بعدازظهر کش میآمد. هر چه زمان دیدار الیسون نزدیکتر میشد انگیزهام را بیشتر از دست میدادم. میدانستم فقط از سر لجبازی آمدهام آتن. شش روز قبل او برایم حکم کاچی به از هیچی را داشت، ولی دو ساعتی که در هتل گذراندم پستفطرتیام را بدل کرد به احساس گناه. بههرحال اصلاً تمایلی به برقراری رابطهی نزدیک با او نداشتم. فکرش را هم نمیکردم نه به خاطر او، به خاطر لیلی. نمیخواستم گولش بزنم و به نظرم فقط یک روش مرا به هدفم میرساند؛ کاری میکردم دلش به حالم بسوزد و فاصلهام را با او حفظ میکردم. ساعت پنج بلند شدم، حمام کردم و برای فرودگاه تاکسی گرفتم. روی نیمکت درازِ روبهروی پیشخان پذیرش نشستم، اما بعد جایم را عوض کردم چون با عصبانیت متوجه شدم لحظهبهلحظه مضطربتر میشوم. چندین مهماندار سریع از جلوم گذشتند شقورق، مرتب، به شکلی حرفهای زیبا، بیشتر عاشقِ جذاب جلوه کردن بودند تا خودِ جذابیت. ساعت شش شد، شش و ربع. به خودم نهیب زدم بروم سمت پیشخان. دختری آنجا بود با لباسفُرم تنگ و دندان براق و چشمان قهوهای سیر که اداواطوارش به آرایش افراطیاش میآمد.قدرت و جلال
بخشی از کتاب قدرت و جلال
«زن میانسالی در ایوان نشسته و سرگرم رفو کردن جورابی بود. عینک پنسی به چشم داشت و کفشهایش را برای راحتی بیشتر از پا کنده بود. آقای لهر، برادر او، مشغول مطالعهٔ مجلهٔ نیویورکی سه هفته پیش بود، اما کهنه بودن آن واقعاً اهمیت نداشت. همهٔ صحنهها حکایت از صلح و صفا و آرامش میکرد. دوشیزه لهر گفت: «هر وقت آب خواستید، خودتان بریزید، بخورید.» در گوشهٔ خنکی کوزهٔ بزرگ آبی قرار داشت و یک آبگردان و لیوان هم در کنارش کشیش پرسید: «مگر آب را نمیجوشانید؟» دوشیزه لهر با لحنی دقیق و خودنمایانه، چنانکه انگار اگر کس دیگری چنین سؤالی میکرد جوابش را نمیداد، گفت: «آه، نه، آب ما تازه و سالم است.» برادرش گفت: «بهترین آب این ایالت است.» صفحههای براق مجله که در موقع ورق زدن خشوخش صدا میکرد پر از عکسهای سناتورها و اعضای کنگره بود با غبغبهای گوشتالو و ازتهتراشیده. در آن سوی پرچین باغ، علفزاری گسترده بود که بهنرمی به سوی رشتهکوه دیگری موج برمیداشت، و درخت لالهواری بود که هر روز صبح به گل مینشست و شامگاهان گلهایش پژمرده میشد. دوشیزه لهر گفت: «مسلماً روزبهروز حالتان بهتر میشود، پدر.» خواهر و برادر هر دو، تا اندازهای انگلیسی را توی گلویشان حرف میزدند و کمی لهجهٔ امریکایی داشتند آقای لهر آلمان را وقتی نوجوان بود ترک گفته بود تا از خدمت سربازی فرار کند: چهرهای مرموز و خطخطی و جاهطلب داشت. اگر کسی میخواست در این کشور به جاه و مقام برسد، ناچار بود حیلهگر و موذی باشد و او هم دست به هر ترفندی میزد تا زندگی خوبی داشته باشد. آقای لهر گفت: «ای بابا، ایشان فقط به چند روز استراحت احتیاج داشتند.» به هیچوجه دربارهٔ این مرد که مباشرش او را سه روز پیش در حالت اغما پیدا کرده و روی قاطری به خانه آورده بود کنجکاوی نشان نمیداد. هر چه دربارهاش میدانست همان بود که خود کشیش به او گفته بود. این هم درس دیگری بود که این کشور به آدم میآموخت هرگز از کسی زیاد سؤال نکن یا سعی کن سرت توی کار خودت باشد.محصولات مشابه
دانشنامۀ فلسفۀ استنفورد-این همانیشخصی
دانشنامۀ فلسفۀ استنفورد-فلسفۀ شوخی
دانشنامۀ فلسفۀ استنفورد-دوستی
دانشنامۀ فلسفۀ استنفورد-ایمانوئل کانت
دانشنامۀ فلسفۀ استنفورد-فلسفۀ اخلاق کانت
دانشنامۀ فلسفۀ استنفورد-هرمنوتیک
دانشنامه فلسفه استنفورد 2: فلسفه و مسائل زندگی
موضوع | فلسفه |
نویسنده | جان ماریال، تادئوس مِتس، دن هِیبرون، تاد کالدر، بِنِت هِلم، رونالد دِ سوسا، کرولین مک لاود، الیزابت برِیک، جوزف میلم، رابین س.دیلون، استیون لوپر |
مترجم | امیرحسین خداپرست، مریم خدادادی، غلامرضا اصفهانی، ابوالفضل توکلی شاندیز، حسین عظیمی، ایمان شفیعبیک، ندا مسلمی، مهدی غفوریان، راضیه سلیمزاده |
سرپرست و ویراستار مجموعه | مسعود علیا |
نوبت چاپ | ٢ |
تعداد صفحات | ٦٨٠ |
سال نشر | ١٤٠٢ |
سال چاپ اول | ١٤٠٠ |
نوع جلد | گالینگور روکشدار |
قطع | رقعی |
نوع کاغذ | تحریر |
وزن | ٨٧٢ |
شابک | ١ -٠٣٨٢-٠٤-٦٢٢- ٩٧٨ |
تولید کننده | ققنوس |
دانشنامه فلسفه استنفورد 3: شاخهها و مکتبها
نویسنده | استنفورد |
مترجم | مسعود علیا |
نوبت چاپ | ٢ |
تعداد صفحات | ٧٣٥ |
سال نشر | ١٤٠١ |
نوع جلد | گالینگور روکشدار |
موضوع | فلسفه |
نوع کاغذ | تحریر |
قطع | رقعی |
وزن | ٨٩٧ |
شابک | ٦ -٣٩٠-٠٤٠-٦٢٢- ٩٧٨ |
تولید کننده | ققنوس |
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.