پروژه رزی
39,500 تومان
کتاب پروژه رزی نوشته گرام سیمسیون ترجمه مهدی نسرین توسط انتشارات مرکز با موضوع رمان، ادبیات خارجی، رمان خارجی، ادبیات داستانی به چاپ رسیده است.
گرام سیمسیون نویسنده استرالیایی تا پیش از آنکه در سال 2013 اولین رمانش را منتشر کند در حوزهی اطلاعات و مدلسازی دادهها کار میکرد.
در این سال او رمان پروژهی رُزی را نوشت که بیش از یک میلیون نسخهاش فروش رفت و برای سیمسیون در عالم نویسندگی شهرت جهانی بهبار آورد.
قهرمان این رمان، دان تیلمن، پروفسور ژنتیک است که ذهنی تحلیلگر و دقیق دارد و هرگاه در زندگی با معضلی روبهرو میشود، پروژهای را برای تحلیل و حل آن کلید میزند. علیرغم هوش علمی سرشارش، دان در زمینهی ارتباطات اجتماعی آنقدرها هم زبردست نیست و به قول خودش مرتب مرتکب «سوتی معاشرتی» میشود. این امر باعث شده که جمع کل دوستانش چهارنفر باشند و علیالخصوص تلاشهایش برای یافتن شریک زندگی مرتب نقش بر آب شود. او که برای حل مشکل پیدا کردن شریک زندگی مناسب، پروژهی همسریابی را شروع کرده به نکتهای پی میبرد و فکر میکند معما دیگر حل شده است؛ اما حل این معضل، دان را با معضلات دیگری روبهرو میکند که لازم است برای حل هر کدام پروژهای دیگر را کلید بزند.
در انبار موجود نمی باشد
پروژه رزی
نویسنده | گرام سیمسیون |
مترجم | مهدی نسرین |
نوبت چاپ | هشتم |
تعداد صفحات | 304 |
قطع و نوع جلد | رقعی شومیز |
سال انتشار | 1402 |
شابک | 9789642133109 |
وزن | 0.298 کیلوگرم |
---|
اطلاعات فروشنده
- فروشنده: Ali
- نشانی:
- هیچ ارزیابی یافت نشد!
کتاب با و بی تکلف – درس گفتار داستان نویسی
اکنون ميان دو هيچ (مجموعه اشعار)
قصه های مشدی گلین خانم
برگزیده متون فلسفی
ما اينجا داريم مي ميريم
جملاتی از کتاب ما اینجا داریم میمیریم
خوشبختیها را گم کردهایم، همهشان گم شدهاند. دستمان خالی است دیگر هیچ نوری توی دستهامان نیست.
گاهی همین قدر که بنشینم و ده دقیقه توی حال خودم باشم و کارگرهای ساختمان روبرو تیرآهن خالی نکنند و دلم برای چیزی شور نزند و تسمه کولر پاره نشود به گمانم خوشبختم.
خوبی تهران همین است که همهچیز گم میشود توی های و هوی شهر.
طلاپری میداند که هر ستاره مال کدام آدمیزاد است و حال میبینیم که آدمیزادها همیشه با جام چای کنار پنجره میایستند و هیچوقت پریهای جنگل را صدا نمیزنند. آدمیزادها عاشق آسمان هستند و مدام دنبال ستارههایشان میگردند.
مادرش همیشه میگفت هیچ کار خدا بیحکمت نیست. بعد هم غشغش میخندید که یک خدایا شکر بگو و خودت را راحت کن. تا آن سر دنیا هم که بدوی نمیفهمی چرا بلاهای ریز و درشت سر آدم میآید.
آدمیزادها هیچوقت صدایی را که نمیبینند، نمیشنوند. حتی گاهی خوشبختیهای کوچکشان را هم نمیبینند.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.